فیک shadow of death پارت¹⁵
لونا « آهان...ممنونم مستر کیم
تهیونگ « ظاهرا تعلیماتم نتیجه داده...
لونا « بله پس چی فکر کردی
تهیونگ « بچه پرو....لونا لبخند کیوتی زد و دوباره با انگشترش ور رفت....چرا تا الان متوجه شباهت چشماش با چشمای مامان نشدم.....چرا اینقدر دیر شناختمش....با خروج جیمین از اتاق همه از سر جاهامون بلند شدیم.....شیر یا روباه جیمی؟
جیمین « شیر....بریم....
لونا « نشستن توی ماشین اونم بدون هیچ حرکتی واقعا برام سخت بود....برای همین گوشیم رو در اوردم و باهاش بازی کردم....که یهو نگاهم به دست ارباب اوفتاد که داشت خون میمومد ازش....ار....ارباب
جیمین « چیه؟
لونا « دستتون.....
تهیونگ « برگشتم و نگاهی به دست جیمین کردم....داشت خون میومد...هی چیکار کردی؟ بیینم دستت رو
جیمین « چیزی نیست بیخود شلوغش نکنید....
لونا « نمیتونستم بیخیال بشم چون مطمئن بودم درد داره...برای همین دستش رو گرفتم و یه پارچه تمیز از کیفم در اوردم.....برام مهم نیست بعدش تنبیه ام میکنی ارباب اما الان باید دستت رو ببندم..
جیمین « از این حرکت یهویی لونا تعجب کرده بودم....چرا باید براش مهم باشه وقتی من اینقدر باهاش سرد برخورد میکنم؟ مشخص بود تهیونگم جا خورده....اومدم دستم رو بکشم اما این بچه سمج تر از این حرفها بود پس گذاشتم کارشو بکنه.....نمیدونم چی روی زخم دستم ریخت اما دیگه دردی احساس نمیکردم.....دارم برات لونا
تهیونگ « جیمین این همه ادم داری لازم بود خودت با طرف درگیر بشی؟
جیمین « یه کم هیجان گاهی اوقات خوبه...نمیخوام یه رئیس ضعیف باشم.....
تهیونگ « حرفی نمیمونه
لونا « دست ارباب رو بستم و بعدش نشستم سرجام.....نمیدونم چرا اما گاهی از انتقام گرفتن پشیمون میشم....جیمینی که الان ارباب صداش میکنم یه زمانی حامی من بود.....نمیدونم چی شد که احساس کردم پلک هام سنگین شدن و بعدش چیزی نفهمیدم....
جیمین « لونا بعد از اینکه دستم رو بست بدون هیچ حرفی نشست سر جاش... داشتم نقشه ساختمان رقیبمون رو برسی میکردم که سنگینی چیزی رو روی شونه هام احساس کردم....برگشتم و دیدم لونا خوابش برده....دلم نیومد بیدارش کنم.....برای همین حرکتی نکردم و گذاشتم بخوابه....با اینکه اون خیلی شیطون و سر به هواست اما تنبیه کردنش همیشه برام سخت بود چون درد کشیدنش رو دوست نداشتم....حق اینو نداشتم عاشقش بشم چون اگه این اتفاق بیفته ممکنه آسیب ببینه.....فکر میکردم اگه باهاش بد برخورد کنم ازم متنفر میشه...اما اینجوری نشد....
تهیونگ « رسیدیم عمارت و لونا همچنان خواب بود....جیمین قصد نداشت بیدارش کنه برای همین گفتم « من میبرمش توی اتاقش..
استایل لونا🥧🍓🐇حیح ببخشید جواب کامنت ها رو نمیدم..سرم شلوغه فقط میام پست میزارم و میرم... بعدش میام جواب میدم... دوستتون دارم 🐾🍡🐥
تهیونگ « ظاهرا تعلیماتم نتیجه داده...
لونا « بله پس چی فکر کردی
تهیونگ « بچه پرو....لونا لبخند کیوتی زد و دوباره با انگشترش ور رفت....چرا تا الان متوجه شباهت چشماش با چشمای مامان نشدم.....چرا اینقدر دیر شناختمش....با خروج جیمین از اتاق همه از سر جاهامون بلند شدیم.....شیر یا روباه جیمی؟
جیمین « شیر....بریم....
لونا « نشستن توی ماشین اونم بدون هیچ حرکتی واقعا برام سخت بود....برای همین گوشیم رو در اوردم و باهاش بازی کردم....که یهو نگاهم به دست ارباب اوفتاد که داشت خون میمومد ازش....ار....ارباب
جیمین « چیه؟
لونا « دستتون.....
تهیونگ « برگشتم و نگاهی به دست جیمین کردم....داشت خون میومد...هی چیکار کردی؟ بیینم دستت رو
جیمین « چیزی نیست بیخود شلوغش نکنید....
لونا « نمیتونستم بیخیال بشم چون مطمئن بودم درد داره...برای همین دستش رو گرفتم و یه پارچه تمیز از کیفم در اوردم.....برام مهم نیست بعدش تنبیه ام میکنی ارباب اما الان باید دستت رو ببندم..
جیمین « از این حرکت یهویی لونا تعجب کرده بودم....چرا باید براش مهم باشه وقتی من اینقدر باهاش سرد برخورد میکنم؟ مشخص بود تهیونگم جا خورده....اومدم دستم رو بکشم اما این بچه سمج تر از این حرفها بود پس گذاشتم کارشو بکنه.....نمیدونم چی روی زخم دستم ریخت اما دیگه دردی احساس نمیکردم.....دارم برات لونا
تهیونگ « جیمین این همه ادم داری لازم بود خودت با طرف درگیر بشی؟
جیمین « یه کم هیجان گاهی اوقات خوبه...نمیخوام یه رئیس ضعیف باشم.....
تهیونگ « حرفی نمیمونه
لونا « دست ارباب رو بستم و بعدش نشستم سرجام.....نمیدونم چرا اما گاهی از انتقام گرفتن پشیمون میشم....جیمینی که الان ارباب صداش میکنم یه زمانی حامی من بود.....نمیدونم چی شد که احساس کردم پلک هام سنگین شدن و بعدش چیزی نفهمیدم....
جیمین « لونا بعد از اینکه دستم رو بست بدون هیچ حرفی نشست سر جاش... داشتم نقشه ساختمان رقیبمون رو برسی میکردم که سنگینی چیزی رو روی شونه هام احساس کردم....برگشتم و دیدم لونا خوابش برده....دلم نیومد بیدارش کنم.....برای همین حرکتی نکردم و گذاشتم بخوابه....با اینکه اون خیلی شیطون و سر به هواست اما تنبیه کردنش همیشه برام سخت بود چون درد کشیدنش رو دوست نداشتم....حق اینو نداشتم عاشقش بشم چون اگه این اتفاق بیفته ممکنه آسیب ببینه.....فکر میکردم اگه باهاش بد برخورد کنم ازم متنفر میشه...اما اینجوری نشد....
تهیونگ « رسیدیم عمارت و لونا همچنان خواب بود....جیمین قصد نداشت بیدارش کنه برای همین گفتم « من میبرمش توی اتاقش..
استایل لونا🥧🍓🐇حیح ببخشید جواب کامنت ها رو نمیدم..سرم شلوغه فقط میام پست میزارم و میرم... بعدش میام جواب میدم... دوستتون دارم 🐾🍡🐥
۶۸.۹k
۱۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.