پارت 6
فردا ساعت 7 صبح) از اتاق که اومدم بیرون کریس رو دیدم .بهش با لبخند سلام کردم ولی جواب نداد .ا / ت : سلام مستر گلکسی ..کریس :. ..... بدون هیچ حرفی از کنارم رد شد و رفت پایین منم باهاش رفتم بهش گفتم دوباره چه مرگت شده .کریس : بهت یاد ندادن با رییست چجوری باید حرف بزنی ... تو یه ادم بی ارزشی و از همه مهمتر یه برده پس اینجا باید درست رفتار کنی منم نباید به اسم کوچیک صدا کنی فهمیدی (این تیکه روباداد گفت )
تاعو : بسه کریس ... بسه لوهان و لی : کریس کافیه ناراحت میشه کریس با تو ایم .حرفی که بهم زد خیلی ناراحت شدم بغض گلومو چنگ میزد منم بهش گفتم جوری که با تعنه باشه :ببخشید ارباب حواسم نبود که یه برده م برای خوش گذرونی شما .بعدم رفتم تو اتاقم و تا میتونستم گریه کردم .ازدید کریس) بعد حرفی که بهش زدم رفت و قشنگ صدای گریه اش توی گوشم بود به خودم لعنت فرستادم ولی من باید انتقاممو بگیرم، تاعو : اصن کار خوبی نکردی باهاش اینجوری حرف زدی ..اون گناهی نداره کریس .کریس : تو چیزی درباره اش میدونی تاعو که به من نمیگی .تاعو : نه... تاعو تو دلش (میدونم کریس ولی بهتره الان ندونی هم به تو اسیب میرسه هم به اون)
ساعت 2 بعد از ظهر .. تاعو : رفتم دم در اتاق ا / ت در زدم تاعو : میتونم بیام تو .ا / ت : فین فین ...بیا تو 😢
تاعو:رفتم و تو سمت تختش رفتم و بغلش کردم من از زندگی اون خبر داشتم خودش بهم گفته بود ولی ازم خواست به کسی نگم از اون روز دیگه خیلی بهش اهمیت میدادم تاعو : عزیزم ..گریه نکن دوست من پاشو باید بریم لباست رو بخریم .ا / ت : باشه میام حالا .پاشدم لباسمو پوشیدمو همراه تاعو سمت ماشین رفتیم خانم پارک که دستیار و منشی تاعو بود منو دوست داشت باهام اومد رفتیم خرید ساعت 4 برگشتم قرار ساعت 8 بود لباس مشکی جذب تنم و ویه دامن کوتاه داشت وقتی رسیدیم عمارت رفتم توی اتاقو اماده شدم ارایش خیلی غلیظی کردم و رفتم بیرون تا کریس منو دید......
تاعو : بسه کریس ... بسه لوهان و لی : کریس کافیه ناراحت میشه کریس با تو ایم .حرفی که بهم زد خیلی ناراحت شدم بغض گلومو چنگ میزد منم بهش گفتم جوری که با تعنه باشه :ببخشید ارباب حواسم نبود که یه برده م برای خوش گذرونی شما .بعدم رفتم تو اتاقم و تا میتونستم گریه کردم .ازدید کریس) بعد حرفی که بهش زدم رفت و قشنگ صدای گریه اش توی گوشم بود به خودم لعنت فرستادم ولی من باید انتقاممو بگیرم، تاعو : اصن کار خوبی نکردی باهاش اینجوری حرف زدی ..اون گناهی نداره کریس .کریس : تو چیزی درباره اش میدونی تاعو که به من نمیگی .تاعو : نه... تاعو تو دلش (میدونم کریس ولی بهتره الان ندونی هم به تو اسیب میرسه هم به اون)
ساعت 2 بعد از ظهر .. تاعو : رفتم دم در اتاق ا / ت در زدم تاعو : میتونم بیام تو .ا / ت : فین فین ...بیا تو 😢
تاعو:رفتم و تو سمت تختش رفتم و بغلش کردم من از زندگی اون خبر داشتم خودش بهم گفته بود ولی ازم خواست به کسی نگم از اون روز دیگه خیلی بهش اهمیت میدادم تاعو : عزیزم ..گریه نکن دوست من پاشو باید بریم لباست رو بخریم .ا / ت : باشه میام حالا .پاشدم لباسمو پوشیدمو همراه تاعو سمت ماشین رفتیم خانم پارک که دستیار و منشی تاعو بود منو دوست داشت باهام اومد رفتیم خرید ساعت 4 برگشتم قرار ساعت 8 بود لباس مشکی جذب تنم و ویه دامن کوتاه داشت وقتی رسیدیم عمارت رفتم توی اتاقو اماده شدم ارایش خیلی غلیظی کردم و رفتم بیرون تا کریس منو دید......
۱۸.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.