خانواده ی مافیایی من پارت (6)
اخ مادرت فدات شه نمیگی با این لحن جذابت من سکته میکنم؟
ولی عوضش بهش یه چشم غره رفتم و گفتم:خب کی چی؟
ادای فکر کردن در اورد و بعدش گفت:خیلی چیزا،بگذریم نمیخام از همین اول اختلاف باشه بینمون،پس بیا رفیق باشیم اوکی؟
دستشو که اورده بود جلو رو گرفتم و گفتم:یه حرف درست تو عمرت زده باشی همینه.
جونگکوک:هه هه خیلی با نمکی برو خودتو بمال به خیار.
اداشو در اوردم و چرخیدم سمت تخته.
وقتی زنگ خورد وسایلمو جمع کردم و راه افتادم تا از بوفه ی مدرسه یه چیزی بخرم.
اما همین که توی یکی از راهرو ها پیچیدم دستی منو محکم به داخل یکی از کلاسا هل داد.
کلاس خالی بود و پیانوی اونجا نشون میداد که کلاس موسیقیه.
چراغ روشن شد و من تونستم رونا رو با دو تا از دوستاش ببینم.
فکر کردن زرنگن اما من زرنگ ترم.
سریع گوشیمو در اوردم و دکمه ی ضبط صدا رو زدم چون موهام جلوی صورتم بود گوشیمو ندیدن.گوشیرو انداختم تو جیبم و بلند شدم.
_هی چرا منو کشوندید اینجا؟
رونا گفت:اوردیم یه درس درست حسابی بهت بدم تا دیگه نزدیک جونگکوک من نشی.
سیلی ای خوابوند در گوشم که جیغی کشیدم و ادامه داد:اون برای منه،همیشه بوده ولی حالا تو مزاحم منی،به زودی دل جونگکوکو به دست میارم و اونوقت کامل مال من میشه،دیدم چجوری باهاش حرف میزدی و عشوه میومدی دختره ی هرزه.
اومد سیلی دیگه ای بخوابونه که در با شدت باز شدو دو نفر وارد شدن.
چون من کنار در بودم ندیدم که اون دو نفر کیا ان.
رونا و دوستاشو هل دادن و وقتی چرخیدن سمتم پشمام ریخت.
جونگکوک و جیمین اینجا چیکار میکردن.
جونگکوک عصبی گفت:رونا فقط یه بار دیگه،قسم میخورم یه بار دیگه ببینم داری بهش ازار میرسونی حسابتو میرسم.
جیمین کمکم کرد بلند بشم.
جیمین:حالت خوبه؟
ولی عوضش بهش یه چشم غره رفتم و گفتم:خب کی چی؟
ادای فکر کردن در اورد و بعدش گفت:خیلی چیزا،بگذریم نمیخام از همین اول اختلاف باشه بینمون،پس بیا رفیق باشیم اوکی؟
دستشو که اورده بود جلو رو گرفتم و گفتم:یه حرف درست تو عمرت زده باشی همینه.
جونگکوک:هه هه خیلی با نمکی برو خودتو بمال به خیار.
اداشو در اوردم و چرخیدم سمت تخته.
وقتی زنگ خورد وسایلمو جمع کردم و راه افتادم تا از بوفه ی مدرسه یه چیزی بخرم.
اما همین که توی یکی از راهرو ها پیچیدم دستی منو محکم به داخل یکی از کلاسا هل داد.
کلاس خالی بود و پیانوی اونجا نشون میداد که کلاس موسیقیه.
چراغ روشن شد و من تونستم رونا رو با دو تا از دوستاش ببینم.
فکر کردن زرنگن اما من زرنگ ترم.
سریع گوشیمو در اوردم و دکمه ی ضبط صدا رو زدم چون موهام جلوی صورتم بود گوشیمو ندیدن.گوشیرو انداختم تو جیبم و بلند شدم.
_هی چرا منو کشوندید اینجا؟
رونا گفت:اوردیم یه درس درست حسابی بهت بدم تا دیگه نزدیک جونگکوک من نشی.
سیلی ای خوابوند در گوشم که جیغی کشیدم و ادامه داد:اون برای منه،همیشه بوده ولی حالا تو مزاحم منی،به زودی دل جونگکوکو به دست میارم و اونوقت کامل مال من میشه،دیدم چجوری باهاش حرف میزدی و عشوه میومدی دختره ی هرزه.
اومد سیلی دیگه ای بخوابونه که در با شدت باز شدو دو نفر وارد شدن.
چون من کنار در بودم ندیدم که اون دو نفر کیا ان.
رونا و دوستاشو هل دادن و وقتی چرخیدن سمتم پشمام ریخت.
جونگکوک و جیمین اینجا چیکار میکردن.
جونگکوک عصبی گفت:رونا فقط یه بار دیگه،قسم میخورم یه بار دیگه ببینم داری بهش ازار میرسونی حسابتو میرسم.
جیمین کمکم کرد بلند بشم.
جیمین:حالت خوبه؟
۱.۹k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.