پارت = ۳
اوا مطمئنی ادرس اینجارو میگه ؟ اینجا بالا شهره ؟ فکر نمیکردم انقدر فقر کنه،چقدر عجیبه.
درحالی که بازومو تو دستش فشار میداد ادامه داد.
^حالا باید بریم کجا ؟ بریم چی بگیم ؟ راستی اگه راضی نشن چی ؟
دیگه داشتم کلافه میشدم . چقدر سوال میپرسه .
^ها اوا ؟
+اما به خدا منم نمیدونم . انقدر ایه یاُس نخون میریم ببینیم چی میشه .
^باشه .
اره اون مکان سوال بر انگیز بود ، خودمم سوال داشتم ولی نپرسیدم . پر از فروشگاه های لوکس و رستورانای پر زرقو برق و گرون قیمت بود ، خب به چه دردی میخوره . مهم نیست فعلا باید این قضیه رو حل بکنیم.
+خب نوشته خیابون .... بیا از اینطرفه .
خیابون عرضش زیاد بود دوطرفش ساختمون هایی بود،شبیه رستوران و فروشگاه یا شرکت نبود.
+خب نوشته بار شات وان ( کمبود اسم 🙂)
اخه بار برای چی ؟ یه چیزی با عقل جور در نمیاد . ولی به هر حال باید میرفتیم پس به سمت همون بار پا تند کردم ، اما همراهم میومد .
جلو در با تابلوی زنی که یه میله رو گرفته بود و اسم بار روش نوشته شده بود روبهرو شدن ، جلوی در ورودی دوتا بادیگارد گول پیکر وایساده بودن ، همون لحظه خانمی با لباسه مجلسی و نسبتا باز از لیموزینی که به رنگ سرخ، سرخ بود پیاده شد لباسشو با حالت منظمی بالا گرفت که زیر پاهاش نره و به سمت در ورودی رفت بدون توجه به ما رفت جلو ، در همون لحظه یکی از بادیگاردا اومد جلو و درو با احترام باز کرد و بعد از ورود به سالن دوباره در رو بست .
اما بعد از دیدن اون خانم اب گلوش رو با صدا قورت داد و به من نگاه کرد ، و بیشتر بهم چسبید و بازوم رو فشار داد .
^فکنم اومدنمون اینجا اشتباه بود .
دستمو کشید و گفت
^بیا برگردیم وقتی بابام اومد میگم خودش بره .
+اما ما تا اینجا نیومدیم که برگردیم . بیا بریم .
و رفتم سمت بادیگارد ها.
با حالت قاطع و جدی تو چشمهاشون نگاه کردم و گفتم
+ما برای دیدن اقای پارک به اینجا اومدیم .
همون موقع اما دوباره ا مد سمتم و بازومو گرفتو به *بادیگارد ها نگاه کرد.
*یه مشت بچه مدرسه ایی ، این محله مناسب شما جوجه ها نیست . بهتره برین محله خودتون اقای پارک با شما بچه ها حرفی نداره .
^اما اخه خودشون به ما گفتن بیایم .
*نشنیدین چی گفتم .
نگهبان بعدی با خشم به سمت اما اومد .
*انگار شما توله سگا حالیتون نمیشه نه ، باید یه جور دیگه بهتون بفهمونیم .
با مشت گره خورده به سمت اما اومد و مشتش رو به هوا برد .....
ادامه دارد.....
درحالی که بازومو تو دستش فشار میداد ادامه داد.
^حالا باید بریم کجا ؟ بریم چی بگیم ؟ راستی اگه راضی نشن چی ؟
دیگه داشتم کلافه میشدم . چقدر سوال میپرسه .
^ها اوا ؟
+اما به خدا منم نمیدونم . انقدر ایه یاُس نخون میریم ببینیم چی میشه .
^باشه .
اره اون مکان سوال بر انگیز بود ، خودمم سوال داشتم ولی نپرسیدم . پر از فروشگاه های لوکس و رستورانای پر زرقو برق و گرون قیمت بود ، خب به چه دردی میخوره . مهم نیست فعلا باید این قضیه رو حل بکنیم.
+خب نوشته خیابون .... بیا از اینطرفه .
خیابون عرضش زیاد بود دوطرفش ساختمون هایی بود،شبیه رستوران و فروشگاه یا شرکت نبود.
+خب نوشته بار شات وان ( کمبود اسم 🙂)
اخه بار برای چی ؟ یه چیزی با عقل جور در نمیاد . ولی به هر حال باید میرفتیم پس به سمت همون بار پا تند کردم ، اما همراهم میومد .
جلو در با تابلوی زنی که یه میله رو گرفته بود و اسم بار روش نوشته شده بود روبهرو شدن ، جلوی در ورودی دوتا بادیگارد گول پیکر وایساده بودن ، همون لحظه خانمی با لباسه مجلسی و نسبتا باز از لیموزینی که به رنگ سرخ، سرخ بود پیاده شد لباسشو با حالت منظمی بالا گرفت که زیر پاهاش نره و به سمت در ورودی رفت بدون توجه به ما رفت جلو ، در همون لحظه یکی از بادیگاردا اومد جلو و درو با احترام باز کرد و بعد از ورود به سالن دوباره در رو بست .
اما بعد از دیدن اون خانم اب گلوش رو با صدا قورت داد و به من نگاه کرد ، و بیشتر بهم چسبید و بازوم رو فشار داد .
^فکنم اومدنمون اینجا اشتباه بود .
دستمو کشید و گفت
^بیا برگردیم وقتی بابام اومد میگم خودش بره .
+اما ما تا اینجا نیومدیم که برگردیم . بیا بریم .
و رفتم سمت بادیگارد ها.
با حالت قاطع و جدی تو چشمهاشون نگاه کردم و گفتم
+ما برای دیدن اقای پارک به اینجا اومدیم .
همون موقع اما دوباره ا مد سمتم و بازومو گرفتو به *بادیگارد ها نگاه کرد.
*یه مشت بچه مدرسه ایی ، این محله مناسب شما جوجه ها نیست . بهتره برین محله خودتون اقای پارک با شما بچه ها حرفی نداره .
^اما اخه خودشون به ما گفتن بیایم .
*نشنیدین چی گفتم .
نگهبان بعدی با خشم به سمت اما اومد .
*انگار شما توله سگا حالیتون نمیشه نه ، باید یه جور دیگه بهتون بفهمونیم .
با مشت گره خورده به سمت اما اومد و مشتش رو به هوا برد .....
ادامه دارد.....
۲.۸k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.