بی نهایت
p¹⁹
ا.ت : یااا .. تهیونگ گند زدی به موهاممم «گریه الکی»
با صدای در برگشتم .. نگاهی به خدمتکار انداختم .
خدمتکار : ارباب .. ارباب جئون گفتن خوراکی بیار...
با یادآوری وضعیت ته بلند گفتم : در زدن یاد نگرفتییی .. برو بیرون !
خدمتکار : خ .. خب خوراکی هارو چیکا ..
ا.ت : خب بزار همینجا برو.. هعیییی نگا نکنننن !
خدمتکار : ببخشید..
سریع بعد گذاشتن خوراکی ها از اتاق بیرون رفت . ته آروم دستشو دور گردنم حلقه کرد و از پشت به خودش چسبوند .
ته : میدونستی وقتی اینجوری حسادت میکنی و حساسیت به خرج میدی چقدر از خود بی خودم میکنی ؟ هوم؟
ا.ت : خ .. خب … تو چرا هیچی بهش نگفتییی ؟ نکنه دلت میخواد همه بد//نت...
سریع چونمو گرفت و به سمت خودش برگردوند و ل//باشو محکم کوبید به ل/بم . (توجه : ته چونه ی ا.ت رو گرفت و سرش رو کج کرد و لالالا ) با صدا و محکم میبو/سید و گاهی ل/بامو گاز میگرفت . به سمت تخت فرستادم و روم خی//مه زد . با صدا ازم جدا شد و با صدای بمی گفت : دفعه ی آخرت باشه همچین حرفی رو میشنوم بیبی !
دوباره بو/سه ای روی ل»بم گذاشت و تو چشماش خیلی شد که یهو حو/له افتاد روی پاهام . سریع چشمام اندازه کف دستم شد .. یوحیحیییییی .. خدا برسه به دادمم . خب ا.ت جان هیچی نیست خودتو بزن به اون راه و بی تفاوت بلند شو ! .
ا.ت : خب .. من میرم پیش آجوما !
خواستم کمی بلندشم که سریع کوبیدم به ت/خت.
ته : یعنی میخوای بگی نمیخوای به پسرم کمک کنی؟
ا.ت : چ .. چی میگی . ولم کن !
ته: اوه بیبی الکی خودتو نزن به اون راه چون اونموقع کوک هم خبر میکنم و دقیقا مییشه گفتتت ، اونموقع واقعا ج//ر میخوری بیبی گرلم «لبخند»
ا.ت : فکرشم نکن بتونم پسرتو هندل کنم ته !
ته : پس بهتره به فکر پسرامون باشی !
ات : ته تورو خدا همین دیشب بووود !
ته : پس هرروز به فکرشون باش«لبخند ملیح»
ا.ت : یااا .. تهیونگ گند زدی به موهاممم «گریه الکی»
با صدای در برگشتم .. نگاهی به خدمتکار انداختم .
خدمتکار : ارباب .. ارباب جئون گفتن خوراکی بیار...
با یادآوری وضعیت ته بلند گفتم : در زدن یاد نگرفتییی .. برو بیرون !
خدمتکار : خ .. خب خوراکی هارو چیکا ..
ا.ت : خب بزار همینجا برو.. هعیییی نگا نکنننن !
خدمتکار : ببخشید..
سریع بعد گذاشتن خوراکی ها از اتاق بیرون رفت . ته آروم دستشو دور گردنم حلقه کرد و از پشت به خودش چسبوند .
ته : میدونستی وقتی اینجوری حسادت میکنی و حساسیت به خرج میدی چقدر از خود بی خودم میکنی ؟ هوم؟
ا.ت : خ .. خب … تو چرا هیچی بهش نگفتییی ؟ نکنه دلت میخواد همه بد//نت...
سریع چونمو گرفت و به سمت خودش برگردوند و ل//باشو محکم کوبید به ل/بم . (توجه : ته چونه ی ا.ت رو گرفت و سرش رو کج کرد و لالالا ) با صدا و محکم میبو/سید و گاهی ل/بامو گاز میگرفت . به سمت تخت فرستادم و روم خی//مه زد . با صدا ازم جدا شد و با صدای بمی گفت : دفعه ی آخرت باشه همچین حرفی رو میشنوم بیبی !
دوباره بو/سه ای روی ل»بم گذاشت و تو چشماش خیلی شد که یهو حو/له افتاد روی پاهام . سریع چشمام اندازه کف دستم شد .. یوحیحیییییی .. خدا برسه به دادمم . خب ا.ت جان هیچی نیست خودتو بزن به اون راه و بی تفاوت بلند شو ! .
ا.ت : خب .. من میرم پیش آجوما !
خواستم کمی بلندشم که سریع کوبیدم به ت/خت.
ته : یعنی میخوای بگی نمیخوای به پسرم کمک کنی؟
ا.ت : چ .. چی میگی . ولم کن !
ته: اوه بیبی الکی خودتو نزن به اون راه چون اونموقع کوک هم خبر میکنم و دقیقا مییشه گفتتت ، اونموقع واقعا ج//ر میخوری بیبی گرلم «لبخند»
ا.ت : فکرشم نکن بتونم پسرتو هندل کنم ته !
ته : پس بهتره به فکر پسرامون باشی !
ات : ته تورو خدا همین دیشب بووود !
ته : پس هرروز به فکرشون باش«لبخند ملیح»
۷۷۴
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.