فیک جونگ کوک پارت ۸۸ (معشوقه) فصل ۲
ا.ت: لعنت به روزی که بهم خیانت کردی...
سویون: عا عا داری بی ادب میشی بیب..
یه دفعه با مو بلندم کرد و سمت اتاقش کشید..
ا.ت: ولم کنننن..ولم کن عوضیییی
سویون: زود همه چیزو داخل اتاقم آماده کنید..میخوان این هرzه رو ببندم..
چند مین گذشت که میله هارو آوردن و منو بستن بهشون..
ا.ت: نههههه این کارو نکنننن(جیغ
سویون: کدوم کار؟..آها این کارو میگی!
یه دفعه دستشو سمت sینم برد وفشارش داد..
ا.ت: (جیغ) این کارو نکن من حاملممم
سویون: من که گفتم باهات کاری ندارم فقط میخوان لخtت کنم و روی بdنت کیs بزارم!
پیرهنم رو کامل درآورد و دستای کثیفشو روی بdنم کشید..
ا.ت: نههههه(جیغ
سوtینم رو درآورد و که دوباره جیغ زدم..انقد جیغ زده بودم که حس میکردم گلوم پaره شد و دیگه صدایی ازم درنمیومد..
سوین: پس چی شد؟..میخوام صدای التماس کردنای زن جئون رو بشنوم ادامه بده!
یه دفعه نیپلم رو بین لbاش گرفت و mک محکمی زد..
ا.ت: ع..ع..و..ض..ی..و..ل..م..ک..ن(عوضی ولم کن)
سویون: هنوز آدم نشدی نه؟ دلت میخواد کاری کنم که خیس کنی؟..نکنه دیگه بچتو نمیخوای؟
یه دفعه دستشو برد سمت پوsیم و از روی دامن فشارش داد..دیگه حتی جونی واسه جیغ زدن نداشتم..گلوم خیلی درد میکرد..خواست انگشتاشو واردم کنه که با ورود یه نفر دست نگه داشت..چ..چی اون..اون عوضی اینجا چیکار میکرد؟...
ویو جونگ کوک
واقعا دل شوره ی خیلی عجیبی داشتم..ولی پیش بقیه خودمو خونسرد نشون میدادم
اما از درون داشتم میسوختم..میسوختم از اینکه میدیدم زنم پیش دشمنم گرفتاره و هر لحظه ممکنه بهش تjاوز شه..ولی اون شب رو هرطور که شده بود سپری کردم..صبح بلند شدم و سریع زنگ زدم به ا.ت..
کوک: الو..ا.ت خوبی؟..امم منظورم اینه که ساعت چند بیام؟
ا.ت: خ..واه..ش می..کن..م..هم..ین..الان ب..یا..(خواهش میکنم همین الان بیا)
کوک: اوکی الان میام هرzه کوچولو..
یه دفعه با این حرفم صدای گریه هاش بلند شد..
کوک: ا.ت..ببینم چیزی شده؟
ا.ت: لطفا نجاتم بدههههه دیگه برام مهم نیست با چند نفر بخوابی..اصلا با همه ی زن های کره بخواب ولی منو از اینجا ببرررر(گریه شدید
کوک: ببینم شوخیت گرفته؟..چرا بخوام با کسی بخوابم؟
یه دفعه صدای جیغ ا.ت اومد بعد تلفن قطع شد!..دیگه واقعا بیقرار شده بودم..ا.ت تو چت شده؟..یعنی چه اتفاقی براش افتاده بود که اینطور شده بود؟..واقعا نگرانش بودم..نکنه داشتن شکنجش میدادن؟..نکنه سویون بهش تjاوز کرده؟..هزار تا فکر اومد به ذهنم..بیخیال همه چیز شدم و سریع لباس پوشیدم بدون اینکه به کسی خبری بدم راه افتادم سمت لوکیشنی که سویون فرستاد.....
سویون: عا عا داری بی ادب میشی بیب..
یه دفعه با مو بلندم کرد و سمت اتاقش کشید..
ا.ت: ولم کنننن..ولم کن عوضیییی
سویون: زود همه چیزو داخل اتاقم آماده کنید..میخوان این هرzه رو ببندم..
چند مین گذشت که میله هارو آوردن و منو بستن بهشون..
ا.ت: نههههه این کارو نکنننن(جیغ
سویون: کدوم کار؟..آها این کارو میگی!
یه دفعه دستشو سمت sینم برد وفشارش داد..
ا.ت: (جیغ) این کارو نکن من حاملممم
سویون: من که گفتم باهات کاری ندارم فقط میخوان لخtت کنم و روی بdنت کیs بزارم!
پیرهنم رو کامل درآورد و دستای کثیفشو روی بdنم کشید..
ا.ت: نههههه(جیغ
سوtینم رو درآورد و که دوباره جیغ زدم..انقد جیغ زده بودم که حس میکردم گلوم پaره شد و دیگه صدایی ازم درنمیومد..
سوین: پس چی شد؟..میخوام صدای التماس کردنای زن جئون رو بشنوم ادامه بده!
یه دفعه نیپلم رو بین لbاش گرفت و mک محکمی زد..
ا.ت: ع..ع..و..ض..ی..و..ل..م..ک..ن(عوضی ولم کن)
سویون: هنوز آدم نشدی نه؟ دلت میخواد کاری کنم که خیس کنی؟..نکنه دیگه بچتو نمیخوای؟
یه دفعه دستشو برد سمت پوsیم و از روی دامن فشارش داد..دیگه حتی جونی واسه جیغ زدن نداشتم..گلوم خیلی درد میکرد..خواست انگشتاشو واردم کنه که با ورود یه نفر دست نگه داشت..چ..چی اون..اون عوضی اینجا چیکار میکرد؟...
ویو جونگ کوک
واقعا دل شوره ی خیلی عجیبی داشتم..ولی پیش بقیه خودمو خونسرد نشون میدادم
اما از درون داشتم میسوختم..میسوختم از اینکه میدیدم زنم پیش دشمنم گرفتاره و هر لحظه ممکنه بهش تjاوز شه..ولی اون شب رو هرطور که شده بود سپری کردم..صبح بلند شدم و سریع زنگ زدم به ا.ت..
کوک: الو..ا.ت خوبی؟..امم منظورم اینه که ساعت چند بیام؟
ا.ت: خ..واه..ش می..کن..م..هم..ین..الان ب..یا..(خواهش میکنم همین الان بیا)
کوک: اوکی الان میام هرzه کوچولو..
یه دفعه با این حرفم صدای گریه هاش بلند شد..
کوک: ا.ت..ببینم چیزی شده؟
ا.ت: لطفا نجاتم بدههههه دیگه برام مهم نیست با چند نفر بخوابی..اصلا با همه ی زن های کره بخواب ولی منو از اینجا ببرررر(گریه شدید
کوک: ببینم شوخیت گرفته؟..چرا بخوام با کسی بخوابم؟
یه دفعه صدای جیغ ا.ت اومد بعد تلفن قطع شد!..دیگه واقعا بیقرار شده بودم..ا.ت تو چت شده؟..یعنی چه اتفاقی براش افتاده بود که اینطور شده بود؟..واقعا نگرانش بودم..نکنه داشتن شکنجش میدادن؟..نکنه سویون بهش تjاوز کرده؟..هزار تا فکر اومد به ذهنم..بیخیال همه چیز شدم و سریع لباس پوشیدم بدون اینکه به کسی خبری بدم راه افتادم سمت لوکیشنی که سویون فرستاد.....
۳.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.