p10 ق۲
تهیون:باشه ولی لباس چی؟
+لباسو به بوکسو میگم بیاره
تهیون:من نمیخوا
+بیا دیگه غر نزن
تهیون:اوففف
رفتم جلوی در بادگاردا درو باز کردن رفتیم حیاط
تهیون:فکر نمیکردم اینطور عمارت داشته باشین
+پس چی فکر کردی بیا بریم داخل سرما میخوریم
تهیون:من مریض تو شدم(زمزمه)
+چی گفتی؟
تهیون:هیچی بریم داخل
مینا:سلام جی هی چه وضعی شدی؟
+سلام چیزی نیس..مینا میتونی به بوکو بگی اومدنی واسه دوستم لباس بیاره؟
بوکو:اهم اهم
به پشتم نگاه کردم
+اوه بوکو اینجایی؟
بوکو:برو بالا من با تهیون شی میریم خونم
+واسه چی؟
بوکو:نمیخوای لباس انتخاب کنه؟
تهیون:هانی تو برو میام دنبالت
بوکو:لطف کنین برین بیرون
تهیون:میبینمت
تهیون رفت بیرون
بوکو بهم نگاهی انداخت و سرشو به حالت تاسف نشون داد
اهمیت ندادم و رفتم اتاقم حولمو برداشتم و رفتم حموم بیست دیقه بعد موهامو خشک کردم و پیراهن صورتی کوتاهمو پوشیدم و لاک صورتی به ناخن هام زدم موهامو اتو زدم و آرایش لایت کردم کفش سفید پاشنه بلندمو پوشیدم گوشیمو برداشتم و رفتیم پایین
مینا:اوووو چه خوشگل شدی
+مرسی عزیزم توهم میخوای بیا باهم بریم
مینا:نه نه تو برو خوش بگذره
+باشه مرسی
گوشیمو دیدم که بوکو نوشته بود دم دره
رفتم دم در
+مگه قرار نبود تهیون بیاد؟
بوکو:معلومه خیلی باهاش صمیمی شدی
+نه فقط خواستم
بوکو:اومدم ببینم چجوری لباسی میپوشی..
بوکو دستمو گرفت و چرخوند
+خوبه؟
دستاشو روی زانوش گذاشت و سرشو جلوم آورد
بوکو:معلومه......که نه
+بوکویاااا مگه بده؟
بوکو:خیلی بده زود عوضش کن
+آخه نمیشه که دیر میرسیم
بوکو:پس نیا
+بوکوووو
بوکو: حداقل یه کتی چیزی ردی خودت مینداختی
+خوب پس صبر کن الان میام
مینااا مینااا
مینا:بله بله چیشده
+مینا زود برام کت بیار
مینا یه نگاه به بیرون و بعد به لباسم انداخت و یه خنده شیطانی کرد
+یاااا بدو دیگه منتظر چی هستی
مینا:باشه باشه
دو دیقه بعد با یع کت بنفش اومد سمتم
مینا:بفرما..برو که دیرت نشه بعدا همه چیو برام تعریف میکنیا
+اوهوم باشه بای
بوکو:آها الان خوب شد منتظر میمونم تا اون گستاخ بیاد بعدش میرم بچه هارو بیارم
+بوکو؟تو چقدر مهربون شدی
بوکو:فقط بخاطر توعه که بهش چیزی نمیگم وگرنه یه جور میزدمش که اصلا نمیتونست راه بره
+بوکویااا تو خیلی مهربونی
رفتم بغلش
+لطفا همیشه کنارم بمون
بوکو:من همیشه پیشت میمونم تا وقتی که تو بری یعنی تو ترکم کردی
لپشو بوسیدم و ازش جدا شدم
+پس چرا نیومد
یهو یه ماشین جلوی در ترمز کرد و تهیون که با قد بلند و تیپ و استایل دخترکش از ماشینی که تاحالا ندیده بودمش و با ماشینی که صبح باهم رفتیم بیرون خیلی فرق داشت پیاده شد
تهیون:اووو سلام لیدی
+س..سلام
تهیون اومد نزدیکم و خواست دستشو بزار پشت کمرم ولی بوکو دستشو گرفت
بوکو:اهم...
+لباسو به بوکسو میگم بیاره
تهیون:من نمیخوا
+بیا دیگه غر نزن
تهیون:اوففف
رفتم جلوی در بادگاردا درو باز کردن رفتیم حیاط
تهیون:فکر نمیکردم اینطور عمارت داشته باشین
+پس چی فکر کردی بیا بریم داخل سرما میخوریم
تهیون:من مریض تو شدم(زمزمه)
+چی گفتی؟
تهیون:هیچی بریم داخل
مینا:سلام جی هی چه وضعی شدی؟
+سلام چیزی نیس..مینا میتونی به بوکو بگی اومدنی واسه دوستم لباس بیاره؟
بوکو:اهم اهم
به پشتم نگاه کردم
+اوه بوکو اینجایی؟
بوکو:برو بالا من با تهیون شی میریم خونم
+واسه چی؟
بوکو:نمیخوای لباس انتخاب کنه؟
تهیون:هانی تو برو میام دنبالت
بوکو:لطف کنین برین بیرون
تهیون:میبینمت
تهیون رفت بیرون
بوکو بهم نگاهی انداخت و سرشو به حالت تاسف نشون داد
اهمیت ندادم و رفتم اتاقم حولمو برداشتم و رفتم حموم بیست دیقه بعد موهامو خشک کردم و پیراهن صورتی کوتاهمو پوشیدم و لاک صورتی به ناخن هام زدم موهامو اتو زدم و آرایش لایت کردم کفش سفید پاشنه بلندمو پوشیدم گوشیمو برداشتم و رفتیم پایین
مینا:اوووو چه خوشگل شدی
+مرسی عزیزم توهم میخوای بیا باهم بریم
مینا:نه نه تو برو خوش بگذره
+باشه مرسی
گوشیمو دیدم که بوکو نوشته بود دم دره
رفتم دم در
+مگه قرار نبود تهیون بیاد؟
بوکو:معلومه خیلی باهاش صمیمی شدی
+نه فقط خواستم
بوکو:اومدم ببینم چجوری لباسی میپوشی..
بوکو دستمو گرفت و چرخوند
+خوبه؟
دستاشو روی زانوش گذاشت و سرشو جلوم آورد
بوکو:معلومه......که نه
+بوکویاااا مگه بده؟
بوکو:خیلی بده زود عوضش کن
+آخه نمیشه که دیر میرسیم
بوکو:پس نیا
+بوکوووو
بوکو: حداقل یه کتی چیزی ردی خودت مینداختی
+خوب پس صبر کن الان میام
مینااا مینااا
مینا:بله بله چیشده
+مینا زود برام کت بیار
مینا یه نگاه به بیرون و بعد به لباسم انداخت و یه خنده شیطانی کرد
+یاااا بدو دیگه منتظر چی هستی
مینا:باشه باشه
دو دیقه بعد با یع کت بنفش اومد سمتم
مینا:بفرما..برو که دیرت نشه بعدا همه چیو برام تعریف میکنیا
+اوهوم باشه بای
بوکو:آها الان خوب شد منتظر میمونم تا اون گستاخ بیاد بعدش میرم بچه هارو بیارم
+بوکو؟تو چقدر مهربون شدی
بوکو:فقط بخاطر توعه که بهش چیزی نمیگم وگرنه یه جور میزدمش که اصلا نمیتونست راه بره
+بوکویااا تو خیلی مهربونی
رفتم بغلش
+لطفا همیشه کنارم بمون
بوکو:من همیشه پیشت میمونم تا وقتی که تو بری یعنی تو ترکم کردی
لپشو بوسیدم و ازش جدا شدم
+پس چرا نیومد
یهو یه ماشین جلوی در ترمز کرد و تهیون که با قد بلند و تیپ و استایل دخترکش از ماشینی که تاحالا ندیده بودمش و با ماشینی که صبح باهم رفتیم بیرون خیلی فرق داشت پیاده شد
تهیون:اووو سلام لیدی
+س..سلام
تهیون اومد نزدیکم و خواست دستشو بزار پشت کمرم ولی بوکو دستشو گرفت
بوکو:اهم...
۱۰.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.