سناریو من و زندگی پارت 6
هیچکس:
فردا:
آسامی: آکی!(آکیهیکو) اون کلوچه ی کشمشی(آیومی) نذاشت از بلوبری وحشی(آیکو) شماره بگیرم!
آکیهیکو: به من چه! 😒
آسامی: آکی!!!
آکیهیکو: مرض! نه اینکه شماره دختر کم داری!
آسامی: راس میگیا! ولش بابا نمیخواد بهش فکر کنم!
آکیهیکو: 😒
آیومی:
بالاخره رسیدیم مدرسه! منو آیکو وارد کلاس شدیم که اون پسر پرتقالی(آسامی) به ما چپ چپ نگاه کرد!
من: چته؟
آسامی:....
من: اوی! ای! عین دخترا! نکبت! اصن خوب کردم نذاشتم از دوس دسته گلم شماره بگیری! پرتقال فکر کردی لیاقتشو داری!؟
آسامی: چی گفتی؟!!
من: بفرما! کر هم که هستی! پس دیگه واقعا به مفت نمی ارزی!
آسامی: خفه شو!
آیکو: چی گفتی؟!! خفه شو؟!!!
آسامی:...
آکیهیکو: درسته گفت خفه شو!
من: عه! چه عجب! ذغال سوخته حرف زد!
آکیهیکو: ذغال سوخته؟ 😐
من: ایش! چرا ما داریم با این دو عدد الاغ بحث میکنیم!؟
آیکو: والا! بیا بریم بشینیم!
و رفتیم و نشستیم سر جامون!
آیکو: دلم میخواد یه دل سیر بزنمشون!
من: منم!
آیکو: نظرت چیه یه بلایی سرشون بیاریم!؟
من: ایده بده پایه ام!
آیکو گفت که بریم از کافه تریا کیک بگیریم و بعد بریزیم داخل کیف هاشون!
من: آاای! عالیـــــــــه!
بعد کلاس ما دو تا سریع دویدیم توی کافه تریا تا خیلی داخل صف نباشیم! دوتا کیک خامه ای گرفتیم. چون زنگ استراحت بود، اونا تو کلاس نبودن و ما راحت کارمونو کردیم. بالاخره اومدن. میخواستن کتاب ریاضیشونو بردارن که...
آسامی: کدوم خری اینکارو کرده؟!!!!!!!!!!! 🤬
آکیهیکو: 😳...
ادامه دارد...
کیوتم اگه میخوای پارت بعدی رو بخونی حتما لایک کن و کامنت بزار😉💚
فردا:
آسامی: آکی!(آکیهیکو) اون کلوچه ی کشمشی(آیومی) نذاشت از بلوبری وحشی(آیکو) شماره بگیرم!
آکیهیکو: به من چه! 😒
آسامی: آکی!!!
آکیهیکو: مرض! نه اینکه شماره دختر کم داری!
آسامی: راس میگیا! ولش بابا نمیخواد بهش فکر کنم!
آکیهیکو: 😒
آیومی:
بالاخره رسیدیم مدرسه! منو آیکو وارد کلاس شدیم که اون پسر پرتقالی(آسامی) به ما چپ چپ نگاه کرد!
من: چته؟
آسامی:....
من: اوی! ای! عین دخترا! نکبت! اصن خوب کردم نذاشتم از دوس دسته گلم شماره بگیری! پرتقال فکر کردی لیاقتشو داری!؟
آسامی: چی گفتی؟!!
من: بفرما! کر هم که هستی! پس دیگه واقعا به مفت نمی ارزی!
آسامی: خفه شو!
آیکو: چی گفتی؟!! خفه شو؟!!!
آسامی:...
آکیهیکو: درسته گفت خفه شو!
من: عه! چه عجب! ذغال سوخته حرف زد!
آکیهیکو: ذغال سوخته؟ 😐
من: ایش! چرا ما داریم با این دو عدد الاغ بحث میکنیم!؟
آیکو: والا! بیا بریم بشینیم!
و رفتیم و نشستیم سر جامون!
آیکو: دلم میخواد یه دل سیر بزنمشون!
من: منم!
آیکو: نظرت چیه یه بلایی سرشون بیاریم!؟
من: ایده بده پایه ام!
آیکو گفت که بریم از کافه تریا کیک بگیریم و بعد بریزیم داخل کیف هاشون!
من: آاای! عالیـــــــــه!
بعد کلاس ما دو تا سریع دویدیم توی کافه تریا تا خیلی داخل صف نباشیم! دوتا کیک خامه ای گرفتیم. چون زنگ استراحت بود، اونا تو کلاس نبودن و ما راحت کارمونو کردیم. بالاخره اومدن. میخواستن کتاب ریاضیشونو بردارن که...
آسامی: کدوم خری اینکارو کرده؟!!!!!!!!!!! 🤬
آکیهیکو: 😳...
ادامه دارد...
کیوتم اگه میخوای پارت بعدی رو بخونی حتما لایک کن و کامنت بزار😉💚
۴۰۸
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.