رمان(عشق)پارت۲۵
دکتر:حال هر دوشون خوبه......ولی باید خوب ازش مراقبت کنین.....فشار سوسن افتاده بود برای همین اینطوری شد انگار چیزی نخورده درسته؟. ملیسا:آره سلیم جون از دیروز تا الان هیچی نخورده هرچی بهش گفتم نخورد من حدود ساعت ۸ بود که میخواستم برم بهش سوپ بدم که اینجوری شد. دکتر(سلیم):پس چرا الان آوردینش بیمارستان؟ از اون موقع ۲ ساعت گذشته. عمر:قضیش مفصله داداش سلیم بعداً برات تعریف میکنم. سلیم: باشه پس داداش بعداً میبینمتون.(در گوش عمر با خنده گفت بعداً باید برام همشو تعریف کنی. عمر:امان....امان برو به کارت برس پسر. ملیسا:خدافظ سلیم.....میبینمت. «تلفن ملیسا زنگ خورد قدیر بود». ملیسا:آآ قدیر زنگ میزنه.....الو سلام عشقم. قدیر:سلام خوشگلم سوسن چطوره بهتره؟. نکته=(ملیسا بخاطر سوسن به قدیر گفته بود که من یه ۲،۳ روزی خونه نمیام تا حال سوسن بهتر بشه و تمام ماجرا رو به قدیر گفته بود). ملیسا:نه راستش رو بخوای اصلا خوب نیست چون از دیروز هیچی نخورده حالش بد شد الان آوردیمش بیمارستان اما نگران نباش الان حالش خوبه من و عمر هم هستیم پیشش. قدیر:مطمئنی حالش خوبه؟میگم من بیام پیشتون؟. ملیسا:نه عزیزم هیچ مشکلی نیست یه کم دیگه سرم سوسن تموم میشه میریم خونه دنیز چطوره خوبه؟. قدیر:آره حالش خوبه الان یه ساعتی میشه که خوابیده سزن خانم حواسش به بچه هست نگران نباش.(سزن پرستار بچست). ملیسا:خب پس خوبه منم دیگه برم پیش سوسن تنهاست بعداً دوباره با هم حرف میزنیم. قدیر:باشه عشقم هر خبری شد بهم بگو میبوسمت بای. ملیسا:منم میبوسمت بای. «مکالمه پایان یافت». عمر:قدیر چی گفت؟. ملیسا:هیچی چیز خاصی نگفت حال سوسن رو پرسید.........اما حواست باشه اگه یه وقت قدیر بهت زنگ زد ماجرای آتیش سوزی رو بهش نگو باشه نمیخوام نگران بشه. عمر:باشه....خب...خب پس بریم تو سوسن رو ببینیم البته مطمئنم که اون نمیخواد منو ببینه ولی من باید ببینمش وگرنه میمیرم. ملیسا:باشه بریم تو. (ملیسا در اتاق رو میزنه و با هم میرن تو). ملیسا:بلا به دور باشه عزیزم حالت خوبه؟. عمر:خوبی؟. (سوسن چون با عمر قهر بود فقط جواب ملیسا رو داد و گفت). سوسن:مرسی ملیسا خوبم. عمر:چرا بهم نگفتی؟😢😢😢😢😢😢😢. سوسن:.................
۳.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.