پارت آخر بخش اخر
لوکیشن : خونه یونگی
همه توی اتاق هایون روی زمین نشسته بودن
جیهوپ هم روی تختش بیهوش افتاده بود
¥ این چند هفته تقریبا پر هیجان ترین و وحشتناک ترین دوران زندگیم بود
^ اوهوم ، راستی می یونگ چی ؟
¥ اونو بیخیال ، ما دیگه جدا شدیم
₩ یعنی دلیلش این نبود که بهش شک داشتی ؟
¥ نه
₩ یعنی خواهرمو ....
¥ بیخیال بگذریم
₩ چی چیو بگذریم ؟ تو خواهرمو به حال خودش ول کردی رفتی تازه بهش آشیبم زدی حالا میگی بیخیال ؟ باشه حرف تو مهم نیست من دنبال خواهرم میگردم
¥ هایون چرا بهم نگفتی اون عوضی باهات چیکار کرد ؟
اشک تو چشای هایون چشم شد
^ هق اوپا نمیدونی چقدر تهدیدم کردننن
^ منو به زور وارد گروه قاتل خودشون کردن و منو وادار کردن جونگکوک رو بکشم ! ولی خب من نمیخواستم بمیره واسه همین کاری کردم زنده بمونه ، وقتی بهم تجاوز کرد گفت یا دوست دخترم میشی یا همه دوستات رو میکشمم
¥ الهی بمیرم برات اجی جونمم
و سر هایون رو روی شونش گذاشت
جین از حسادت و ناراحتی داشت میمرد
* عه هوسوک به هوش اومد فکر کنم
همه برگشتن سمتش و دیدن سرش داره تکون میخوره و چشماش هم کم کم داره باز میشه
اروم رفتن پیشش
¥ جیهوپا خوبی ؟
€ اومم ایییییییی سرمممم
₩ طبیعیه ، بعد یه مدت خوب میشی
€ هوف ، میدونین چقدر ترسیدم ؟
^ اوهوم
€ راستش بیشتر از این میترسیدم که پلیس ها قبل ترکیدن بمب نرسن و شما یه چیزیتون بشه وگرنه جون خودم که اونقدرام مهم نبود
* الهیییی اوکی الان که دیگه هممون سالمیم
+ مطمئنی ؟ جونگهیون رو یادت رفته ؟
* امممم ......
دیدن که رنگ نگاه جین عوض شد
₩ هعی هیونا نبودی ببینی موفق شدیم ، ای کاش بودی هیوننن ای کااش
تقریبا همه سرشون رو پایین انداخته بودند و داشتن جلوی گریه شون رو میگرفتن
+ بچه ها بهتره دیگه این حرفا رو نزنیم
₩ اوهوم
€ به نظرتون ممکنه جی هیون فرار کنه ؟
* اره صد در صد ! اون از بچگی کله شق بود و وقتایی که بابامون تنبیهش میکرد یواشکی از اتاقش میومد بیرون
¥ پس یعنی شهر برامون امن نیست !
₩ اره ، من دو سه تا خونه تو بوسان دارم ، بوسان جای خوبیه واسه زندگی
€ موافقم ، ولی بهتره قبلش به نامی و کوکم بگیم
¥ درسته
* خوشحالم که ته این داستان خوش بود ، بیاین به هم قول بدیم هیچوقت پشت همو خالی نکنیم ، مخصوصا شما خانم هایون
^ چرا مخصوصا من ؟ 😐
* چون برادر من پشتمو خالی کرد ، ولی تو پشت برادرت بمون !
^ اوکی ، نمیشه پشت برادر به این خوبی رو خالی کرد ، میشه ؟
¥ هایونااا 😘
₩ پس قول ؟
*€¥^ قوووللل
.
.
.
گاهی حتی نزدیک ترین فرد زندگیمون ممکنه از پشت بهمون خنجر بزنه
پس حواسمون باشه به کی اعتماد میکنیم !
شیطان هم یک روزی فرشته بود!
پایان فصل اول :)
و این داستان ادامه دارد .....
همه توی اتاق هایون روی زمین نشسته بودن
جیهوپ هم روی تختش بیهوش افتاده بود
¥ این چند هفته تقریبا پر هیجان ترین و وحشتناک ترین دوران زندگیم بود
^ اوهوم ، راستی می یونگ چی ؟
¥ اونو بیخیال ، ما دیگه جدا شدیم
₩ یعنی دلیلش این نبود که بهش شک داشتی ؟
¥ نه
₩ یعنی خواهرمو ....
¥ بیخیال بگذریم
₩ چی چیو بگذریم ؟ تو خواهرمو به حال خودش ول کردی رفتی تازه بهش آشیبم زدی حالا میگی بیخیال ؟ باشه حرف تو مهم نیست من دنبال خواهرم میگردم
¥ هایون چرا بهم نگفتی اون عوضی باهات چیکار کرد ؟
اشک تو چشای هایون چشم شد
^ هق اوپا نمیدونی چقدر تهدیدم کردننن
^ منو به زور وارد گروه قاتل خودشون کردن و منو وادار کردن جونگکوک رو بکشم ! ولی خب من نمیخواستم بمیره واسه همین کاری کردم زنده بمونه ، وقتی بهم تجاوز کرد گفت یا دوست دخترم میشی یا همه دوستات رو میکشمم
¥ الهی بمیرم برات اجی جونمم
و سر هایون رو روی شونش گذاشت
جین از حسادت و ناراحتی داشت میمرد
* عه هوسوک به هوش اومد فکر کنم
همه برگشتن سمتش و دیدن سرش داره تکون میخوره و چشماش هم کم کم داره باز میشه
اروم رفتن پیشش
¥ جیهوپا خوبی ؟
€ اومم ایییییییی سرمممم
₩ طبیعیه ، بعد یه مدت خوب میشی
€ هوف ، میدونین چقدر ترسیدم ؟
^ اوهوم
€ راستش بیشتر از این میترسیدم که پلیس ها قبل ترکیدن بمب نرسن و شما یه چیزیتون بشه وگرنه جون خودم که اونقدرام مهم نبود
* الهیییی اوکی الان که دیگه هممون سالمیم
+ مطمئنی ؟ جونگهیون رو یادت رفته ؟
* امممم ......
دیدن که رنگ نگاه جین عوض شد
₩ هعی هیونا نبودی ببینی موفق شدیم ، ای کاش بودی هیوننن ای کااش
تقریبا همه سرشون رو پایین انداخته بودند و داشتن جلوی گریه شون رو میگرفتن
+ بچه ها بهتره دیگه این حرفا رو نزنیم
₩ اوهوم
€ به نظرتون ممکنه جی هیون فرار کنه ؟
* اره صد در صد ! اون از بچگی کله شق بود و وقتایی که بابامون تنبیهش میکرد یواشکی از اتاقش میومد بیرون
¥ پس یعنی شهر برامون امن نیست !
₩ اره ، من دو سه تا خونه تو بوسان دارم ، بوسان جای خوبیه واسه زندگی
€ موافقم ، ولی بهتره قبلش به نامی و کوکم بگیم
¥ درسته
* خوشحالم که ته این داستان خوش بود ، بیاین به هم قول بدیم هیچوقت پشت همو خالی نکنیم ، مخصوصا شما خانم هایون
^ چرا مخصوصا من ؟ 😐
* چون برادر من پشتمو خالی کرد ، ولی تو پشت برادرت بمون !
^ اوکی ، نمیشه پشت برادر به این خوبی رو خالی کرد ، میشه ؟
¥ هایونااا 😘
₩ پس قول ؟
*€¥^ قوووللل
.
.
.
گاهی حتی نزدیک ترین فرد زندگیمون ممکنه از پشت بهمون خنجر بزنه
پس حواسمون باشه به کی اعتماد میکنیم !
شیطان هم یک روزی فرشته بود!
پایان فصل اول :)
و این داستان ادامه دارد .....
۱۶.۴k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.