فیک جیمین پارت ۲۳
س:نع اصلا به تو چه
رزی:هه الان میبینی چقدر کراش بود لعنتی
س:تو یه همسر جذاب داری به دوست پسر بقیه چشم نزار
رزی:هه که اینطور
بعد یه جیغ بلند کشید و صورتشو با ناخن هاش پاره کرد که همه آمدن بالا گفتن چیشدهه چرا جیغ میزنی رزی
رزی:این ساناعه منو کتک زد جیمینی (گریه الکی)
س:چی چیمی گی خودت با ناخن های خودت اینکارو کردی دروغ گوو
یعد جیمین آمد طرف من و یه سیلی بهم زد خیلی درد داشت داشت میسوخت ولی همه باورش کردن یعنی چی همه بهم با تنفر نگاه میکردن حتی داداشم ولی سوجون نه اون بهترین دوستم بود جیمین میخواست سیلیه دوم رو بزنه که سوجون مانعش شد
سوجون:دست بهش بزنی دستتو میشکنم
ج:چی میگی این همونیه که به زنم دست بلند کرد هیچکس حق این کارو ندارههه(داد)
رزی:جیمین میترسم داد نزن (ایشش😒)
س:ازتون متنفرم از آدما متنفرم از دنیا متنفرم حتی از تو هم متنفرم جک (لبخند🥲)
جک:فکر میکردم آدم خوبی هستی ولی اول مافیا شدی الانم این کارو کردی منم ازت متنفرم خواهر کوچولو
رزی:(لبخند شیطانی)
حتی دخترا هم حرف رزی رو باور کردناز همشون بغیر از سوجون متنفرم الان ببنید چیکار میکنم داشتم میرفتم که یهو همه جا قرمز شد از بینیم خون امد از دهنم خون امد از از چشمام ولی من میدونم این نشانه چیه وقتی برگشتم سمتشان همشون با تعجب نگاهم میکردن ولی اونا نمیدونستن من یه موجود هستم که هرکاری میخواد رو میتونه بکنه همشون با ترس و تعجب بهم خیره شده بودن ولی سوجون هم همون موجودی بود که من هستم این خیلی خوبه که یه دوستی مثل خودم دارم هه خون هارو با قدرتم خشک کردم و اثر از خون تو صورتم نبود رفتم پشت بوم هی تکرار میکردم از همه متنفرم از دنیا متنفرم از شما متنفرم یهو خودمو پرت کردم پایین و اجوما دید جیغ خیلی خیلی بلندی کشید که من بال هامو باز کردم و پرواز کردم رفتم پیش مامان بزرگم
علامت مامان بزرگش +
+:میبینم که یادی از ما کردی
س:مامان بزرگ دلم برات تنگ شده بود
+:این چه کاری بود که کردی چرا به همه اینو فهموندی که تو انسان نیستی
س:متاسفم مادر بزرگ ولی مجبور بودم اون رزی خودش رو .....
+:میدونم دیدم خیلی دختر خوبی بنظر نمیاد خودتو باهاش درگیر نکن این دفعه رو میبخشم ولی دفعه بدی وجود نداره
س:وای ممنون مادر بزرگ (رفت مادر بزرگش رو بعل کرد و برگشت خونه )
دیدم اجوما بهم نگاه کرد بازم جیغ کشید یه تک خنده ای کردم و رفتم تو اتاقم دیگه به هیچکس اهمیت نمیدادم حتی برام وجود نداشتن فقط و فقط سوجون بهترین دوستم .....
پایان پارت......
رزی:هه الان میبینی چقدر کراش بود لعنتی
س:تو یه همسر جذاب داری به دوست پسر بقیه چشم نزار
رزی:هه که اینطور
بعد یه جیغ بلند کشید و صورتشو با ناخن هاش پاره کرد که همه آمدن بالا گفتن چیشدهه چرا جیغ میزنی رزی
رزی:این ساناعه منو کتک زد جیمینی (گریه الکی)
س:چی چیمی گی خودت با ناخن های خودت اینکارو کردی دروغ گوو
یعد جیمین آمد طرف من و یه سیلی بهم زد خیلی درد داشت داشت میسوخت ولی همه باورش کردن یعنی چی همه بهم با تنفر نگاه میکردن حتی داداشم ولی سوجون نه اون بهترین دوستم بود جیمین میخواست سیلیه دوم رو بزنه که سوجون مانعش شد
سوجون:دست بهش بزنی دستتو میشکنم
ج:چی میگی این همونیه که به زنم دست بلند کرد هیچکس حق این کارو ندارههه(داد)
رزی:جیمین میترسم داد نزن (ایشش😒)
س:ازتون متنفرم از آدما متنفرم از دنیا متنفرم حتی از تو هم متنفرم جک (لبخند🥲)
جک:فکر میکردم آدم خوبی هستی ولی اول مافیا شدی الانم این کارو کردی منم ازت متنفرم خواهر کوچولو
رزی:(لبخند شیطانی)
حتی دخترا هم حرف رزی رو باور کردناز همشون بغیر از سوجون متنفرم الان ببنید چیکار میکنم داشتم میرفتم که یهو همه جا قرمز شد از بینیم خون امد از دهنم خون امد از از چشمام ولی من میدونم این نشانه چیه وقتی برگشتم سمتشان همشون با تعجب نگاهم میکردن ولی اونا نمیدونستن من یه موجود هستم که هرکاری میخواد رو میتونه بکنه همشون با ترس و تعجب بهم خیره شده بودن ولی سوجون هم همون موجودی بود که من هستم این خیلی خوبه که یه دوستی مثل خودم دارم هه خون هارو با قدرتم خشک کردم و اثر از خون تو صورتم نبود رفتم پشت بوم هی تکرار میکردم از همه متنفرم از دنیا متنفرم از شما متنفرم یهو خودمو پرت کردم پایین و اجوما دید جیغ خیلی خیلی بلندی کشید که من بال هامو باز کردم و پرواز کردم رفتم پیش مامان بزرگم
علامت مامان بزرگش +
+:میبینم که یادی از ما کردی
س:مامان بزرگ دلم برات تنگ شده بود
+:این چه کاری بود که کردی چرا به همه اینو فهموندی که تو انسان نیستی
س:متاسفم مادر بزرگ ولی مجبور بودم اون رزی خودش رو .....
+:میدونم دیدم خیلی دختر خوبی بنظر نمیاد خودتو باهاش درگیر نکن این دفعه رو میبخشم ولی دفعه بدی وجود نداره
س:وای ممنون مادر بزرگ (رفت مادر بزرگش رو بعل کرد و برگشت خونه )
دیدم اجوما بهم نگاه کرد بازم جیغ کشید یه تک خنده ای کردم و رفتم تو اتاقم دیگه به هیچکس اهمیت نمیدادم حتی برام وجود نداشتن فقط و فقط سوجون بهترین دوستم .....
پایان پارت......
۳.۶k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.