رمان عاشقم باش🙃🫀
Part 16
من:هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه(:
شقایق:تازه اولشه باید بگذره تا بفهمی
یهو یادم افتاد گوشی دیانا تو کشو منه
در کشو رو باز کردم گوشیشو روشن کردم
شقایق:این چیه؟
من:گوشی دیانا یادم رفت بهش بدم فردا قراره ارشام رو ببینم میدم بهش ببره واسه دیانا
شقایق:ارسلان..
من:جانم؟
شقایق:منم این روزا رو کشیدم من پیشتم باهاتم حتی اگه همه رفتن. باشه؟
من:هوم باشه. مرسی که درکم میکنی🙂
شقایق:هنوز ازم متنفری؟
من:نه
شقایق:خوبه...
دیانا
رفتیم رسیدیم خونه پسره
من:وای چقدر اینجا قشنگه
ارشام:دوستش داری؟
من:اره
ارشام:بیا بریم بالا اتاقتو نشونت بدم
من:چشم
رفتیم بالا یه اتاق خیلی بزرگ بود با تم صورتی
رفتم تو در کمداشو باز کردم پر لباسای شیک و خوشکل بود و یه میز لوازم ارایش داشت و یک تخت و اینه قدی و دور تا دور اتاق ریسمان سفید بود خیلی خوشگل بود
من:وای چقدر خوشگله خدایا
ارشام:دوستش داری؟
من:وای شوخی میکنی؟ عاشقشم. فقط یه چیزی...
ارشام:جانم؟
من:خب من اینجا چیکار کنم
ارشام:هیچی زندگیتو بکن هر وقت خواستی برو بیرون بگرد راحت باش خرجتم خودم میدم هرچی خواستی هم بگو
من:وای مرسی اقا ارشام
ارشام:همون ارشام خالی صدام کن
من:مرسی ارشام🙂
ارشام:قربونت برم قابل نداره
ارشام از اتاق رفت بیرون رو تخت دراز کشیدم
هوففف خدایا
این یعنی خوشبختی
وای خدا بلاخره ازاد شدم
ارسلان چی.؟
یعنی الان داره چیکار میکنه؟
اوففف...
اون اصن عین خیالشم نیس مطمئنن داره با دوست دختراشو شقایق جون خوش میگذرونه اون نگران من نیس اممم فقط گوشیم؟
اوففف دست ارسلانه
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
من:هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه(:
شقایق:تازه اولشه باید بگذره تا بفهمی
یهو یادم افتاد گوشی دیانا تو کشو منه
در کشو رو باز کردم گوشیشو روشن کردم
شقایق:این چیه؟
من:گوشی دیانا یادم رفت بهش بدم فردا قراره ارشام رو ببینم میدم بهش ببره واسه دیانا
شقایق:ارسلان..
من:جانم؟
شقایق:منم این روزا رو کشیدم من پیشتم باهاتم حتی اگه همه رفتن. باشه؟
من:هوم باشه. مرسی که درکم میکنی🙂
شقایق:هنوز ازم متنفری؟
من:نه
شقایق:خوبه...
دیانا
رفتیم رسیدیم خونه پسره
من:وای چقدر اینجا قشنگه
ارشام:دوستش داری؟
من:اره
ارشام:بیا بریم بالا اتاقتو نشونت بدم
من:چشم
رفتیم بالا یه اتاق خیلی بزرگ بود با تم صورتی
رفتم تو در کمداشو باز کردم پر لباسای شیک و خوشکل بود و یه میز لوازم ارایش داشت و یک تخت و اینه قدی و دور تا دور اتاق ریسمان سفید بود خیلی خوشگل بود
من:وای چقدر خوشگله خدایا
ارشام:دوستش داری؟
من:وای شوخی میکنی؟ عاشقشم. فقط یه چیزی...
ارشام:جانم؟
من:خب من اینجا چیکار کنم
ارشام:هیچی زندگیتو بکن هر وقت خواستی برو بیرون بگرد راحت باش خرجتم خودم میدم هرچی خواستی هم بگو
من:وای مرسی اقا ارشام
ارشام:همون ارشام خالی صدام کن
من:مرسی ارشام🙂
ارشام:قربونت برم قابل نداره
ارشام از اتاق رفت بیرون رو تخت دراز کشیدم
هوففف خدایا
این یعنی خوشبختی
وای خدا بلاخره ازاد شدم
ارسلان چی.؟
یعنی الان داره چیکار میکنه؟
اوففف...
اون اصن عین خیالشم نیس مطمئنن داره با دوست دختراشو شقایق جون خوش میگذرونه اون نگران من نیس اممم فقط گوشیم؟
اوففف دست ارسلانه
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۲۹.۸k
۲۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.