اروم باش ... part ¹ ˚₊· ͟͟͞͞➳❥

جیا:/
با حس دردی اطراف شکمم از خواب بیدار شدم
دور و اطرافمو نگاه کردم ، اما جونگین و ندیدم
به سختی از جام بلند شدم و رفتم توی پزیرایی اما اونجام نبود
هر لحظه دردم داشت بیشتر و بیشتر میشد جوری که نمیتونستم رویاهام وایستم ، فکن کنم دیگه وقتش بود ،وقتش بود که بچه به دنیا بیاد ولی نمیدونستم با این دردم چیکار کنم ، گفتم زنگ بزنم به جونگین..
تلفن:مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
جیا:اهههههههه توروخودا کمکم‌ کنین ، اههههههه نمیتونمممممم
جیا تحملش کم شد و افتاد روی زمین
نمیدونست چیکار کنه فقط ی راهی به ذهنش رسید،
اینکه بره پیش همسایه
...
زنگ و زد:/
جیا:خانم پارک ، توروخودا کمکم کن
خ.پ:/
توی خونه نشسته بودم که صدای زنگ در اومد ،این وقت صب کی میتونه باشه؟
در و که باز کرد جیا رو روی زمین دید:
خدا مرگم بده جیا چرا اینطوری شدی؟
جیا:توروخودا کمکم کن نمیتونم
خ.پ:شوهرت کجاست؟
جیا:سره کاره اهههههه
خ.پ:وایسا وایسا پارک*داد*(شوهرش)بدو بیا
پ:اومدم ... چیشده؟
خ.پ:کمک کن ببریمش بیمارستان
پ:باشه
....
د(دکتر):همسرشون کجاست؟
خ.پ:نمیدونم کجاست ..
د:تا ایشون رضایت ندن نمیتونیم عملشون کنیم
....
ببخشید که کمه ولی تا شب میزارگ فعلا وقت ندارم بنویسم🥺🖇🫂