شکاف p12
_فردا ۹ صبح بیا ...بشه ۹ و یک دیقه تیکه بزرگت گوشته
_چشم چشم قربان سر ساعت ۹ اونجاییم
بدون حرف دیگه ای قطع کرد پرسیدم:
_اون کی بود؟..چرا..چرا اونقدر وحشی بود
_این به قول خودت وحشی ای که دیدی دست راست رئیس کل این دم و دستگاهه...با هیچکی شوخی نداره...خودتم که شنفتی فردا ۹ باید اونجا باشه این یارو خیلی خطرناکه ..شمارت رو بنویس آدرس رو برات بفرستم
شمارم رو تو کاغذ نوشتم و دستش دادم:
_چرا گفتی یه مرد این پیشنهاد رو داده؟
دستی به سبیل های کلفتش کشید:
_چون ما زنا رو وارد کارمون نمیکنیم..به هیچ عنوان...امیدوارم فردا دبه نکنه که تو یه زنی
سری تکون دادم و از اونجا خارج شدم
راننده دوباره چشم بند به چشمم بست و سر همون ساختمون نیمه کاره پیادم کرد
ساعت ۱ و نیم نصف شب بود
سوار ماشینم شدم و رفتم خونه.....روز پر از استرسی بود
فردا حتی دانشگاه هم نمیتونستم برم اما ارزشش رو داشت....فردا روز مهمی خواهد بود پس زنگ ساعت گذاشتم و خوابیدم.
آدرسی که داده بود وسط شهر و جلوی یه مرکز سینما بود
انقدر همه چیز عادی بود که هیچ کس فکر نمیکرد قراره یه معامله بزرگ اینجا بشه ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه بود باید تا اون مرد سبیل کلفت میومد صبر میکردم
از لقبی که بهش دادهبود خندم گرفت....من حتی اسمش رو هم نمیدونستم
از تو آینه ی ماشین به صورتم نگاهی انداختم آرایشی نکرده بودم فقط یکم ریمل بود ک به قول پیتر به چشمای مشکیم میومد
همه اجزای صورتم معمولی بود...ولی رنگ پریدگی هم توش دیده میشد
با دست چند ضربه به گونه هام زدم تا رنگ بگیرن
تکه ای از موهای کوتاهم که روی صورتم اومده بود رو کنار زدم....یادمه پیتر چقدر مخالف کوتاه کردنشون شد اما من مصرانه تا روی شونه کوتاهشون کردم
با تقه ای که به شیشه ماشین خورد مرد سبیل کلفت رو دیدم و از ماشین پیاده شدم
پرسیدم:
_پس اونی که باید ببینیمش کجاس؟
پوزخندی زد:
_خوش خیالیا بچه جون....اونی که قراره ملاقاتش کنی اونقدر مهره ی مهمی تو این بازی هست که به راحتی هرجایی آفتابی نشه....در ضمن اون قرار نیست بیاد..ما باید بریم
بعد از تموم شدن جملش ون سیاه رنگی جلومون ایستاد و صدایی گفت:
_سوار شید
با تردید سوار شدیم وقتی نشستیم چشم هامون رو با پارچه ای بستن و راه افتادن بستن چشم هم روش هوشمندانهای بود برای لو نرفتن مکان هاشون ...حداقل بهتر از بیهوش کردنه
تو این فکر بودم که چرا گوشی هامون رو نگرفتن و گوشیم هنوز توی جیب پشت شلوار لی مشکیمه که ماشین از حرکت ایستاد بلندمون کردن و بیرونمون بردن مسیر نسبتا زیادی رو طی کردیم و بعد از ایستادن چشم هامون رو از پشت باز کردن
_مطمئن باش رئیس بخاطر وارد کردن یه زن تنبیهت میکنه
اینو کسی که چشمای مرد سبیل کلفت رو باز کرد گفت و بعد دور شد
_چشم چشم قربان سر ساعت ۹ اونجاییم
بدون حرف دیگه ای قطع کرد پرسیدم:
_اون کی بود؟..چرا..چرا اونقدر وحشی بود
_این به قول خودت وحشی ای که دیدی دست راست رئیس کل این دم و دستگاهه...با هیچکی شوخی نداره...خودتم که شنفتی فردا ۹ باید اونجا باشه این یارو خیلی خطرناکه ..شمارت رو بنویس آدرس رو برات بفرستم
شمارم رو تو کاغذ نوشتم و دستش دادم:
_چرا گفتی یه مرد این پیشنهاد رو داده؟
دستی به سبیل های کلفتش کشید:
_چون ما زنا رو وارد کارمون نمیکنیم..به هیچ عنوان...امیدوارم فردا دبه نکنه که تو یه زنی
سری تکون دادم و از اونجا خارج شدم
راننده دوباره چشم بند به چشمم بست و سر همون ساختمون نیمه کاره پیادم کرد
ساعت ۱ و نیم نصف شب بود
سوار ماشینم شدم و رفتم خونه.....روز پر از استرسی بود
فردا حتی دانشگاه هم نمیتونستم برم اما ارزشش رو داشت....فردا روز مهمی خواهد بود پس زنگ ساعت گذاشتم و خوابیدم.
آدرسی که داده بود وسط شهر و جلوی یه مرکز سینما بود
انقدر همه چیز عادی بود که هیچ کس فکر نمیکرد قراره یه معامله بزرگ اینجا بشه ساعت ۸ و ۳۰ دقیقه بود باید تا اون مرد سبیل کلفت میومد صبر میکردم
از لقبی که بهش دادهبود خندم گرفت....من حتی اسمش رو هم نمیدونستم
از تو آینه ی ماشین به صورتم نگاهی انداختم آرایشی نکرده بودم فقط یکم ریمل بود ک به قول پیتر به چشمای مشکیم میومد
همه اجزای صورتم معمولی بود...ولی رنگ پریدگی هم توش دیده میشد
با دست چند ضربه به گونه هام زدم تا رنگ بگیرن
تکه ای از موهای کوتاهم که روی صورتم اومده بود رو کنار زدم....یادمه پیتر چقدر مخالف کوتاه کردنشون شد اما من مصرانه تا روی شونه کوتاهشون کردم
با تقه ای که به شیشه ماشین خورد مرد سبیل کلفت رو دیدم و از ماشین پیاده شدم
پرسیدم:
_پس اونی که باید ببینیمش کجاس؟
پوزخندی زد:
_خوش خیالیا بچه جون....اونی که قراره ملاقاتش کنی اونقدر مهره ی مهمی تو این بازی هست که به راحتی هرجایی آفتابی نشه....در ضمن اون قرار نیست بیاد..ما باید بریم
بعد از تموم شدن جملش ون سیاه رنگی جلومون ایستاد و صدایی گفت:
_سوار شید
با تردید سوار شدیم وقتی نشستیم چشم هامون رو با پارچه ای بستن و راه افتادن بستن چشم هم روش هوشمندانهای بود برای لو نرفتن مکان هاشون ...حداقل بهتر از بیهوش کردنه
تو این فکر بودم که چرا گوشی هامون رو نگرفتن و گوشیم هنوز توی جیب پشت شلوار لی مشکیمه که ماشین از حرکت ایستاد بلندمون کردن و بیرونمون بردن مسیر نسبتا زیادی رو طی کردیم و بعد از ایستادن چشم هامون رو از پشت باز کردن
_مطمئن باش رئیس بخاطر وارد کردن یه زن تنبیهت میکنه
اینو کسی که چشمای مرد سبیل کلفت رو باز کرد گفت و بعد دور شد
۵.۱k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.