P43
P43
§ شما دوتا اینجا چیکار میکنین؟
از جاشون بلند شدن و چشماشونو مالیدن: ما اینجا چیکار میکنیم ؟
§ تهیونگ ایشون کیه؟
تهیونگ از جاش بلند شد و گفت: نامزدمه.
خانمی که داشت این سوالا میپرسید گفت: پس چرا مامان بابات ازش خبر ندارن؟
+ خب من هنوز معرفیش نکردم.
خانم خندید و دستشو برای الیزا دراز کرد: اسم من مارگارته.
الیزا لبخندی زد و دست مارگارت رو گرفت: ممنون.
§ چرا به من معرفیش نکردی آقای کیم؟
+ چرا باید به تو معرفیش کنم؟
_ تروخدا دعوا نکنید.
همگی خندیدند.
§ بیا بالا من لباس دارم. لباست و عوض کن و برو پیشش.
_ باشه ممنونم.
یواشکی وارد عمارت شدن. تهیونگ به اتاقش میره و الیزا به دنبال مارگارت وارد اتاقش میشه و لباسی که مارگارت براش انتخاب کرد و میپوشه. در اتاق تهیونگ رو میزنه و با شنیدن صداش وارد اتاق میشه.......
§ شما دوتا اینجا چیکار میکنین؟
از جاشون بلند شدن و چشماشونو مالیدن: ما اینجا چیکار میکنیم ؟
§ تهیونگ ایشون کیه؟
تهیونگ از جاش بلند شد و گفت: نامزدمه.
خانمی که داشت این سوالا میپرسید گفت: پس چرا مامان بابات ازش خبر ندارن؟
+ خب من هنوز معرفیش نکردم.
خانم خندید و دستشو برای الیزا دراز کرد: اسم من مارگارته.
الیزا لبخندی زد و دست مارگارت رو گرفت: ممنون.
§ چرا به من معرفیش نکردی آقای کیم؟
+ چرا باید به تو معرفیش کنم؟
_ تروخدا دعوا نکنید.
همگی خندیدند.
§ بیا بالا من لباس دارم. لباست و عوض کن و برو پیشش.
_ باشه ممنونم.
یواشکی وارد عمارت شدن. تهیونگ به اتاقش میره و الیزا به دنبال مارگارت وارد اتاقش میشه و لباسی که مارگارت براش انتخاب کرد و میپوشه. در اتاق تهیونگ رو میزنه و با شنیدن صداش وارد اتاق میشه.......
۹.۷k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.