پارت-اول
#پارت-اول
#ارسلان
-ارسلان!ارسلان!
با صدایی که از پشتن سرم شنیدم، به عقب چرخیدم؛نیکا بود.چشماش فرمز شده بود.انگار گریه کرده بود. نگران شدم.رفتم کنارش: چیشده نیکا؟حالت خوبه؟
یکهو دستمو کشید:ارسلان!دیانا..........
وبه سمت اتاق های بیمارستان کشید. -دیانا؟ همون دوستت که نگران عصبی داره. با گریه جواب داد:اره...همش تغصیر منه. متوجه شدم که دیگه نباید چیزی بگم.دستمو کشید تا اتاق 24 . سریع درو باز کرد و دوتایی داخل شدیم . شقایق بالای سر دیانا بود. تا منو دید : دکتر کاشی همین الان رسوندنش ، ضربانش نا منضمه و انگار ضربه ای به سرش وارد شده. بعد با نگاهی پر از نفرت به نیکا نگاه کرد. می خواستم بزنمش. این چرا بس نمیکنه. رفتم جلو و دست گذاشتم رو پیشونی دیانا، داغ بود، اما تب نبود . نبضشو گرفتم نامضم بود. رو کردم به شقایق: خانم خاموشی ، بگید اتاقو برای سیتی اماده کنند. وقتی شقایق از اتاق خارج شد رفتم سمت نیکا: جیشده که اینطوری شد ؟ضربه به سرش وارد شده ؟
گریه ی نیکا شدید تر شد. درسته پدر نیستم اما از صد تا خواهر واقعی بیشتر دوستش دارم. نیکا اشکاشو پاک کرد اما از ثانیه نکشید که دوباره صورتش خیس شد:رفته بودیم کافه که عباس امد سروصدا راه انداخت.
+عباس کیه؟
پسر عمه ی آشغال دیانا. بهت که گفته بودم .
+ اره گفته بودی مامان باباش مردن و با عمش زندگی میکنه اما راجع پسر عمش نگفته بودی!؟
-عباس پسر عمه شه تازه از خارج برگشته. یه دختر باز کثیفه. الان می خواد با دیانا رل بزنه.. اما خوب فقط برای یه شب که بهش سرویس بده . دیانا هم دیشب از خونه زده بود بیرون و رفته بود هتل. صبح که می خواستیم با هم بریم مطب، قبلش رفته بودیم کافه که عباس امد، می خواست دیانا را به زور ببره، منم برای اینکه ابرو ریزی نشه یکی زدم تو گوشش امدم می خواست منو بزنه که دیانا خودسو انداخت جلو و دیانا پرت شد انور... دیدم داره اشک از چشماش میاد . اروم دستمو گذاشتم پشت سرش و بغلش کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم نیکا با کسی دوست بشه که همون مریضی و داره که باعث مگر مامانمون باشه. به نیکا نگاه کردم :خوب، حتما سرش خورده بود به میز. نیکا سرش را به نشونه ی تائید تکون داد.صدای در امد. در باز شد. رومو به سمت در کردم که دیدم متینه.نیکا سریع روشو اونور کرد و اشکاشو پاک کردو اشکاشو پاک کرد.از وقتی با متین به هم زده سیع میکنه نگاش نکنه.
#ارسلان
-ارسلان!ارسلان!
با صدایی که از پشتن سرم شنیدم، به عقب چرخیدم؛نیکا بود.چشماش فرمز شده بود.انگار گریه کرده بود. نگران شدم.رفتم کنارش: چیشده نیکا؟حالت خوبه؟
یکهو دستمو کشید:ارسلان!دیانا..........
وبه سمت اتاق های بیمارستان کشید. -دیانا؟ همون دوستت که نگران عصبی داره. با گریه جواب داد:اره...همش تغصیر منه. متوجه شدم که دیگه نباید چیزی بگم.دستمو کشید تا اتاق 24 . سریع درو باز کرد و دوتایی داخل شدیم . شقایق بالای سر دیانا بود. تا منو دید : دکتر کاشی همین الان رسوندنش ، ضربانش نا منضمه و انگار ضربه ای به سرش وارد شده. بعد با نگاهی پر از نفرت به نیکا نگاه کرد. می خواستم بزنمش. این چرا بس نمیکنه. رفتم جلو و دست گذاشتم رو پیشونی دیانا، داغ بود، اما تب نبود . نبضشو گرفتم نامضم بود. رو کردم به شقایق: خانم خاموشی ، بگید اتاقو برای سیتی اماده کنند. وقتی شقایق از اتاق خارج شد رفتم سمت نیکا: جیشده که اینطوری شد ؟ضربه به سرش وارد شده ؟
گریه ی نیکا شدید تر شد. درسته پدر نیستم اما از صد تا خواهر واقعی بیشتر دوستش دارم. نیکا اشکاشو پاک کرد اما از ثانیه نکشید که دوباره صورتش خیس شد:رفته بودیم کافه که عباس امد سروصدا راه انداخت.
+عباس کیه؟
پسر عمه ی آشغال دیانا. بهت که گفته بودم .
+ اره گفته بودی مامان باباش مردن و با عمش زندگی میکنه اما راجع پسر عمش نگفته بودی!؟
-عباس پسر عمه شه تازه از خارج برگشته. یه دختر باز کثیفه. الان می خواد با دیانا رل بزنه.. اما خوب فقط برای یه شب که بهش سرویس بده . دیانا هم دیشب از خونه زده بود بیرون و رفته بود هتل. صبح که می خواستیم با هم بریم مطب، قبلش رفته بودیم کافه که عباس امد، می خواست دیانا را به زور ببره، منم برای اینکه ابرو ریزی نشه یکی زدم تو گوشش امدم می خواست منو بزنه که دیانا خودسو انداخت جلو و دیانا پرت شد انور... دیدم داره اشک از چشماش میاد . اروم دستمو گذاشتم پشت سرش و بغلش کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم نیکا با کسی دوست بشه که همون مریضی و داره که باعث مگر مامانمون باشه. به نیکا نگاه کردم :خوب، حتما سرش خورده بود به میز. نیکا سرش را به نشونه ی تائید تکون داد.صدای در امد. در باز شد. رومو به سمت در کردم که دیدم متینه.نیکا سریع روشو اونور کرد و اشکاشو پاک کردو اشکاشو پاک کرد.از وقتی با متین به هم زده سیع میکنه نگاش نکنه.
۱۵.۹k
۲۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.