پارت ۲۲ (برادر خونده )
تهیونگ:هی جونگ کوکا اونجارو ببین چه خبره به جایی که تهیونگ اشاره کرده بود خیره شدم چند تا پسر بودن که انگار داشتن یکی رو اذیت میکردن بیشتر دقت کردم چیزی از دور معلوم نبود نزدیک تر رفتم که تهیونگ گفت تهیونگ:کجا میری جونگ کوک -صدای ضبط ماشینو کم کن می خوام ببینم چه خبره تهیونگ:انگار دختره بریم بهش کمک کنیم -چهره اش اشناست خیلی صب کن تهیونگ همزمان با من گفت سورا از ماشین پیاده شدمو اروم با تهیونگ به طرف اون چندتا پسره رفتیم تهیونگ:نقشت چیه همینجوری میخوای بری -نمی دونم اره بریم بزنمیشون تهیونگ اروم خندید و گفت از پسشون بر میای -اره می تونم تهیونگ:اوکی بریم
از زبان سورا: با نزدیک شدن چند تا پسر که قیافه های ترسناکی داشتن خیلی ترسیدمو عقب عقب رفتم یا خدا این کی ان خدایا خودت بهم کمک کن سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم بلند گفتم -نزدیک تر نیاید با شمام یه پسره با یه خنده چندش گفت:اگه نزدیک تر بیایم چی -دیگه با خودتونه بقیش پسره دوباره بلند خندیدو نزدیک تر اومد یاخدا الان چیکار کنم به کفش پاشنه بلندم نگاه کردمو یه فکری به ذهنم رسید تنها راهش اره خودشه کفشمو با یه حرکت در اوردمو محکم زدم تو کله ی پسره سریع پابه فرار گذاشتم پسره با دادو فریاد میگفت چیکار کردی بعد روبه دارو دستش گفتبگیرینش بلند خندیدم بهشو گفتم به همین خیال باش احمق ولی انگار این خوشحالیم زیاد نبود شانسی توش نداشتم یه لحظه حس کردم محکم خوردم به یکی با ترس بهش نگاه کردم یه پسره چاق با قد بلند که یکی از همون دزداست خدایا چرا من شانس ندارم با لبخند ملیحی به پسره زل زدمو گفتم لطفا برو کنار پسره:اره حتمن فکر کردی میزارم صدای اون پسره ی اولی که زده بودم اومد که می گفت:نزار بره محکم بگیرش
پسره منو تو بازوش محکم گرفته بود داشتم خفه می شدم هی بهش اصرار کردم بزاره برم ولی انگار خواهش وتمنا فایده نداشت من مرگم حتمی بود کم کم دادو فریادام برای کمک به گریه تبدیل شده بودن ترسیده بودم و کاری نمی تونستم انجام بدم چون من یه دختر بودم چشامو بستم کاش یکی حداقل صدای دادو فریادمو می شنید با صدای یکی که گفت ولش کنید بزار بره چشامو باز کردم دو نفر بودن درست تشخیصشون ندادم هردوتاشون ماسک و کلاه داشتن احساس کردم شاید واقعن اینا واسه کمکم اومده باشن با این فکر لبخندی رو لبام نقش بست پسره بلند گفت :ولش کنید باشماهام اون پسر دزده که زده بودمش با خنده چندشش گفت:شماها کی باشید پسره:مثله اینکه حرف ادمیزاد سرت نمیشه چرا اینقدر این پسره صداش شبیه جونگ کوکه هعی جونگ کوک چرا حتی تو این وضعم میای تو ذهنم الان اگه بودی مطمئنم طرف این دزدا میبودی باورش سخت نیست من حتی یه درصدم فکر نمیکنم این پسره جونگ کوک باشه
از زبان سورا: با نزدیک شدن چند تا پسر که قیافه های ترسناکی داشتن خیلی ترسیدمو عقب عقب رفتم یا خدا این کی ان خدایا خودت بهم کمک کن سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم بلند گفتم -نزدیک تر نیاید با شمام یه پسره با یه خنده چندش گفت:اگه نزدیک تر بیایم چی -دیگه با خودتونه بقیش پسره دوباره بلند خندیدو نزدیک تر اومد یاخدا الان چیکار کنم به کفش پاشنه بلندم نگاه کردمو یه فکری به ذهنم رسید تنها راهش اره خودشه کفشمو با یه حرکت در اوردمو محکم زدم تو کله ی پسره سریع پابه فرار گذاشتم پسره با دادو فریاد میگفت چیکار کردی بعد روبه دارو دستش گفتبگیرینش بلند خندیدم بهشو گفتم به همین خیال باش احمق ولی انگار این خوشحالیم زیاد نبود شانسی توش نداشتم یه لحظه حس کردم محکم خوردم به یکی با ترس بهش نگاه کردم یه پسره چاق با قد بلند که یکی از همون دزداست خدایا چرا من شانس ندارم با لبخند ملیحی به پسره زل زدمو گفتم لطفا برو کنار پسره:اره حتمن فکر کردی میزارم صدای اون پسره ی اولی که زده بودم اومد که می گفت:نزار بره محکم بگیرش
پسره منو تو بازوش محکم گرفته بود داشتم خفه می شدم هی بهش اصرار کردم بزاره برم ولی انگار خواهش وتمنا فایده نداشت من مرگم حتمی بود کم کم دادو فریادام برای کمک به گریه تبدیل شده بودن ترسیده بودم و کاری نمی تونستم انجام بدم چون من یه دختر بودم چشامو بستم کاش یکی حداقل صدای دادو فریادمو می شنید با صدای یکی که گفت ولش کنید بزار بره چشامو باز کردم دو نفر بودن درست تشخیصشون ندادم هردوتاشون ماسک و کلاه داشتن احساس کردم شاید واقعن اینا واسه کمکم اومده باشن با این فکر لبخندی رو لبام نقش بست پسره بلند گفت :ولش کنید باشماهام اون پسر دزده که زده بودمش با خنده چندشش گفت:شماها کی باشید پسره:مثله اینکه حرف ادمیزاد سرت نمیشه چرا اینقدر این پسره صداش شبیه جونگ کوکه هعی جونگ کوک چرا حتی تو این وضعم میای تو ذهنم الان اگه بودی مطمئنم طرف این دزدا میبودی باورش سخت نیست من حتی یه درصدم فکر نمیکنم این پسره جونگ کوک باشه
۱۰۷.۲k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.