سناریو
"وقتی خواهرشونی و فهمیدی دوست دختر دارن و الان میخوای بری به مامان باباتون بگی"
تهیونگ🤎
تهیونگ: اتتتتت گوشیمو بدههههههه *سعی میکنه اروم صحبت کنه تا مامان باباتون نفهمن. همچنین سعی میکنه گوشیشو از دست ات بکشه.* ولش کن پدصگ...
ات: ماماننن- *تهیونگ دستشو میگیره رو دهن ات تا صداش در نیاد*
----------
جیمین💜
*جیمین یجا نشسته داره ادا گریه در میاره. ات کنار تخت نشسته داره دلداریش میده.*
ات: ببخشید دیگه... میشه دیگه گریه نکنی؟
جیمین: نهههههههه *گریه فیک*
----------
جین❤
جین: ات! بزار قبل از اینکه پیامامو نشون مامان بدی یچیزی بگم بهت
ات: چی
جین: اینکه...اینکه من فقط یه دوست دختر ندارم
ات: هن؟ چندتا داری؟
جین: *لبخند شیطون*
(نتیجه اخلاقی: با هندسام ها نرین تو رابطه)
----------
جیهوپ💛
هوپ: برو بهشون نشون بده. من بچه مثبت خونم اوناهم بهم اعتماد دارن. *لبخند*
ات:🥲
----------
جونگ کوک🤍
*فعلا طبقه بالا جونگ کوک و ات درحال انجام جنگ جهانی سومن مظاحم نشین*
----------
شوگا💚
ات: یونگی؟ هوی!
یونگی: *بیدار میشه* هوم؟...
ات: *گوشی شوگه رو میگیره جلو صورتش و لبخند میزنه* الان میرم همه این چتات با دوست دخترت رو نشون مامان میدم
یونگی: *شونه هاشو بالا پایین میبره و دوباره میگیره میخوابه* هرکاری میخوای بکن...
ات:😐
----------
نامجون💙
نامجون: بیخیال ات با صحبت حلش میکنیم فقط توروخدا اعتماد مامانو از من خراب نکننن
ات: ناح
نامجون: حتی اگه خوراکی بخرم برات؟
ات: ناح
نامجون: حتی اگه بریم شهربازی؟
ات:ناح
نامجون: حتی اگه همه کتابامو بدم بهت؟؟
ات: ناح
_____________________________________________________
خب اینم یه سناریو بعد یه قرن
چون چند روز فعالیت نکردم گفتم یه سناریو بنویسم
درخواستیا؟
تهیونگ🤎
تهیونگ: اتتتتت گوشیمو بدههههههه *سعی میکنه اروم صحبت کنه تا مامان باباتون نفهمن. همچنین سعی میکنه گوشیشو از دست ات بکشه.* ولش کن پدصگ...
ات: ماماننن- *تهیونگ دستشو میگیره رو دهن ات تا صداش در نیاد*
----------
جیمین💜
*جیمین یجا نشسته داره ادا گریه در میاره. ات کنار تخت نشسته داره دلداریش میده.*
ات: ببخشید دیگه... میشه دیگه گریه نکنی؟
جیمین: نهههههههه *گریه فیک*
----------
جین❤
جین: ات! بزار قبل از اینکه پیامامو نشون مامان بدی یچیزی بگم بهت
ات: چی
جین: اینکه...اینکه من فقط یه دوست دختر ندارم
ات: هن؟ چندتا داری؟
جین: *لبخند شیطون*
(نتیجه اخلاقی: با هندسام ها نرین تو رابطه)
----------
جیهوپ💛
هوپ: برو بهشون نشون بده. من بچه مثبت خونم اوناهم بهم اعتماد دارن. *لبخند*
ات:🥲
----------
جونگ کوک🤍
*فعلا طبقه بالا جونگ کوک و ات درحال انجام جنگ جهانی سومن مظاحم نشین*
----------
شوگا💚
ات: یونگی؟ هوی!
یونگی: *بیدار میشه* هوم؟...
ات: *گوشی شوگه رو میگیره جلو صورتش و لبخند میزنه* الان میرم همه این چتات با دوست دخترت رو نشون مامان میدم
یونگی: *شونه هاشو بالا پایین میبره و دوباره میگیره میخوابه* هرکاری میخوای بکن...
ات:😐
----------
نامجون💙
نامجون: بیخیال ات با صحبت حلش میکنیم فقط توروخدا اعتماد مامانو از من خراب نکننن
ات: ناح
نامجون: حتی اگه خوراکی بخرم برات؟
ات: ناح
نامجون: حتی اگه بریم شهربازی؟
ات:ناح
نامجون: حتی اگه همه کتابامو بدم بهت؟؟
ات: ناح
_____________________________________________________
خب اینم یه سناریو بعد یه قرن
چون چند روز فعالیت نکردم گفتم یه سناریو بنویسم
درخواستیا؟
۱۰.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.