رمان عشق لجباز من
پارت ۵۴
ارسلان:من با شما کاری ندارم
من:گلریه میکنما🥺
ارسلان:به من چه
میدونستم نقطه ضعف ارسلان گریه کردن منه
شروع کردم گریه کردن هنوز یک دقیقه نشد که بغلم کرد
ارسلان:باشه باشه باهات اشتی ام فقط قهر نکن
من:باشه🥺
ارسلان:میزنم یه کاری دستت میدما چشاتو اونطوری نکن
من:🥺🥺🥺
ارسلان:باشه دیانام بسه گریه نکن چشاتم اونطوری نکن قول میدم هر کار بخوای برات بکنم
من:باهام اشتی کن همین😁
ارسلان:عزیز دلم شاید تو بتونی با من قهر کنی ولی من دلم نمیاد
من:دوشت دالم🥺
ارسلان:وایییی دیانا دیوونه ام میکنی اخر با اون چشمات 😢
من:کی میایی خواستگاریم؟😃
ارسلان:بگیر بخواب دیوونه روانی ساعت ۵ صبحه😂
من:نه جدی بگو خیلی مشتاقم سریع تر ازدواج کنیم بعد به هم محرم شیم
ارسلان:بعد اون کارای خاک تو سری؟😂
من:اره اون که خیلی مهمه😂
ارسلان:تا الان چیکار میکردی تو که اینطوری میل جنسی ات بالاس😂
لبخند تلخی زدم و گفتم:زیر شایان بودم. خوشت میاد یادم بندازی؟
ارسلان:باشه قربونت برم عزیز دلم غلط کردم
من:حالا ولش کن😂
ارسلان:خیلی موودی ای😂
من:عه اسمون روشن شد ما نخوابیدیم😂
ارسلان:بخواب😂
گرفتیم خوابیدیم
مهشاد
صبح حدود ساعت ۱۲ البته بگم دیگه ظهر😂
رفتم اروم تو اتاقشون بیدارشون کنم
یه دفعه رو تخت دیدمشون دلم رفت😍خیلی کیوتن😍خیلی به هم میان😍ارسلان خیلی عاشقانه دیانا رو بغل کرده😍
من(زیر لب):کاشکی منم مثل اینا بودم یکی رو داشتم که اینطوری بغلم کنه🥲
محراب از پشت اومد بغلم کرد
محراب:نبینم ارزو کردنتو من هستم😄
من:وای محراب اینا رو ببین چه خوشگل خوابیدن چقدر عاشق همن🤤
محراب:خو منم عاشق توعم دیگه😂
من:واییییی ذوق کردم محراب😍
دیانا:تموم شد خیلی تاثیر گذار بود😂تو اتاق ما دارید حرفای عاشقانه میزنید؟ 😂
من:اومدم تورو بیدار کنم
دیانا:نه بابا😐مرسی که بیدارم کردی😂
من:خواهش😂
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
ارسلان:من با شما کاری ندارم
من:گلریه میکنما🥺
ارسلان:به من چه
میدونستم نقطه ضعف ارسلان گریه کردن منه
شروع کردم گریه کردن هنوز یک دقیقه نشد که بغلم کرد
ارسلان:باشه باشه باهات اشتی ام فقط قهر نکن
من:باشه🥺
ارسلان:میزنم یه کاری دستت میدما چشاتو اونطوری نکن
من:🥺🥺🥺
ارسلان:باشه دیانام بسه گریه نکن چشاتم اونطوری نکن قول میدم هر کار بخوای برات بکنم
من:باهام اشتی کن همین😁
ارسلان:عزیز دلم شاید تو بتونی با من قهر کنی ولی من دلم نمیاد
من:دوشت دالم🥺
ارسلان:وایییی دیانا دیوونه ام میکنی اخر با اون چشمات 😢
من:کی میایی خواستگاریم؟😃
ارسلان:بگیر بخواب دیوونه روانی ساعت ۵ صبحه😂
من:نه جدی بگو خیلی مشتاقم سریع تر ازدواج کنیم بعد به هم محرم شیم
ارسلان:بعد اون کارای خاک تو سری؟😂
من:اره اون که خیلی مهمه😂
ارسلان:تا الان چیکار میکردی تو که اینطوری میل جنسی ات بالاس😂
لبخند تلخی زدم و گفتم:زیر شایان بودم. خوشت میاد یادم بندازی؟
ارسلان:باشه قربونت برم عزیز دلم غلط کردم
من:حالا ولش کن😂
ارسلان:خیلی موودی ای😂
من:عه اسمون روشن شد ما نخوابیدیم😂
ارسلان:بخواب😂
گرفتیم خوابیدیم
مهشاد
صبح حدود ساعت ۱۲ البته بگم دیگه ظهر😂
رفتم اروم تو اتاقشون بیدارشون کنم
یه دفعه رو تخت دیدمشون دلم رفت😍خیلی کیوتن😍خیلی به هم میان😍ارسلان خیلی عاشقانه دیانا رو بغل کرده😍
من(زیر لب):کاشکی منم مثل اینا بودم یکی رو داشتم که اینطوری بغلم کنه🥲
محراب از پشت اومد بغلم کرد
محراب:نبینم ارزو کردنتو من هستم😄
من:وای محراب اینا رو ببین چه خوشگل خوابیدن چقدر عاشق همن🤤
محراب:خو منم عاشق توعم دیگه😂
من:واییییی ذوق کردم محراب😍
دیانا:تموم شد خیلی تاثیر گذار بود😂تو اتاق ما دارید حرفای عاشقانه میزنید؟ 😂
من:اومدم تورو بیدار کنم
دیانا:نه بابا😐مرسی که بیدارم کردی😂
من:خواهش😂
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۲۱.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.