پارت۵
ویو ا.ت
-اینجا...... آشپز خونه است اینجا کار میکنی اگه هم بگن کار ات و انجام نمیدی ......... شکنجه میشی شایدم ............
+شاید چی
-خودت میفهمی
+هوم
-برو داخل
وارد آشپزخانه شدم که یه خانمه اومد طرفم
اجوما:گمشو برو حیاط سالن و تمیز کن بعدش هم میری انبار و تمیز میکنی
+باشه
یه خدا این چشه اصلا میگفتی برم بمیرم
+وسایل......
اجوما: پشت سرت ان زود باش گمشو
+باش....
وسایل تمیز کاری رو برداشتم سالن و تمیز و حیاط و تمیز کردم داشتم میرفتم انبار رو هم تمیز کنم که به یه دختره خوردم
دختره: جلوی پات و نگاه کن
+به من چه خودتم باید جلوی پات و نگاه میکردی
دختره: تو همونی نه
+ها
دختره خودش و انداخت زمین و شروع به داد زدن کرد دیوونه است
+خفه بابا حوصله ی تو رو ندارم
دختره: خودت خواستی
بیشتر داد میزد کم کم داشت میرفتم رو اعصابم منم یه سیلی بهش زدم دلم خنک شد ..... که باز صدای اون پیرمرد بلند شد خداااااااااا
-چی کار میکنی
+هیچی وایسادم نمیبینی
دختره: ارباب منو کتک زد
-که خدمتکارای منو کتک میزنی
+آره مشکلیه پیرمرد
-ادم نشدی نه
+منو آدم شدن تا حالا حیوانی دیدی که آدم بشه
از دستم گرفت و به پشت خونه برد یه اتاق قرمز بود واردش شد .........پر از خون بود یه تخت بزرگم داخلش بود ........ منو به صندلی بست و بهم شلاق میزد گریه نمیکردم چون برام عادی بود توی یتیم خونه همیشه منو میزدن همهی لباسام خونی بود که شلاق و ........ انداخت یه گوشه و به سمتم اومد منو گرفت و روی تخت انداخت و ....................
ادامه دارد
-اینجا...... آشپز خونه است اینجا کار میکنی اگه هم بگن کار ات و انجام نمیدی ......... شکنجه میشی شایدم ............
+شاید چی
-خودت میفهمی
+هوم
-برو داخل
وارد آشپزخانه شدم که یه خانمه اومد طرفم
اجوما:گمشو برو حیاط سالن و تمیز کن بعدش هم میری انبار و تمیز میکنی
+باشه
یه خدا این چشه اصلا میگفتی برم بمیرم
+وسایل......
اجوما: پشت سرت ان زود باش گمشو
+باش....
وسایل تمیز کاری رو برداشتم سالن و تمیز و حیاط و تمیز کردم داشتم میرفتم انبار رو هم تمیز کنم که به یه دختره خوردم
دختره: جلوی پات و نگاه کن
+به من چه خودتم باید جلوی پات و نگاه میکردی
دختره: تو همونی نه
+ها
دختره خودش و انداخت زمین و شروع به داد زدن کرد دیوونه است
+خفه بابا حوصله ی تو رو ندارم
دختره: خودت خواستی
بیشتر داد میزد کم کم داشت میرفتم رو اعصابم منم یه سیلی بهش زدم دلم خنک شد ..... که باز صدای اون پیرمرد بلند شد خداااااااااا
-چی کار میکنی
+هیچی وایسادم نمیبینی
دختره: ارباب منو کتک زد
-که خدمتکارای منو کتک میزنی
+آره مشکلیه پیرمرد
-ادم نشدی نه
+منو آدم شدن تا حالا حیوانی دیدی که آدم بشه
از دستم گرفت و به پشت خونه برد یه اتاق قرمز بود واردش شد .........پر از خون بود یه تخت بزرگم داخلش بود ........ منو به صندلی بست و بهم شلاق میزد گریه نمیکردم چون برام عادی بود توی یتیم خونه همیشه منو میزدن همهی لباسام خونی بود که شلاق و ........ انداخت یه گوشه و به سمتم اومد منو گرفت و روی تخت انداخت و ....................
ادامه دارد
۲.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.