رویای اشنا part 37
ویو جونگ کوک
شوگا صدامون زد تا بریم توی اتاقش پس من و تهیونگ رفتیم تا ببینیم چی میخواد بگه.
(توی اتاق)
☆بچه ها الان چان یول بهم زنگ زد و گفت که پدر و مادر یونجی و هوان و کیونگ توی عمارتی به اسم blak shadow هستن
٪پس باید رد اون عمارت رو بزنیم، شوگا تو میتونی ردشو بزنی؟
☆اره
_خب دخترا رو چکار کنیم؟
☆میتونیم بزاریمشون توی عمارت چون مشکلی پیش نمیاد و بادیگارد ها هستن
٪اره
_خب من یه نقشه کشیدم که مو لای درزش نمیره.
☆اتفاقا بستگی به درزش داره
٪بگو دلاور چه نقشه ایی کشیدی؟
_خب ما فردا برمیگردیم به عمارت و روزی که میخواییم حمله کنیم دخترا رو با بادیگارد میزاریم توی عمارت و بعد به عمارت blak shadow حمله می کنیم و بعد از اینکه مامان بابا ی یونجی و هوان و کیونگ رو پیدا کردیم به چان یول میگیم که مدارک رو به پلیس بده و جانگ وو رو لو بده.
٪اره فکر خوبیه
_خب پس من میرم تا به دخترا بگم
☆اوکی
رفتم سمت در اتاق و در و باز کردم. تا برم بیرون ولی با چیزی که دیدم تعجب کردم.
_جونگ هوان؟ تو اینجا داشتی حرف های مارو گوش میدادی؟
+امم.... نه.... چیز یعنی اره، ببخشید کنجکاو بودم
_هوففف کار قشنگی نکردی ولی مهم نیست بیا بریم به دخترا بگیم که وسایلشون رو جمع کنن فردا بریم عمارت.
+باشه، فقط یچیزی؟... میشه منم باهاتون بیام
_کجا؟
+به عمارت blak shadow
_نه خطر ناکه
+لطفااا شما به ما کمک کردین و منم میخوام به شما کمک کنم
_.... باش
+مرسیی (خوشحال جونگ کوک رو بغل کرد)
_شوکه
چرا وقتی بغلم کرد یه حس عجیبی داشتم؟ فکر کنم چند وقتیه که عاشق هوان شدم، ولی اگه اون منو دوست نداشته باشه چی؟ بزار بعد ماموریت بهش فکر میکنم.
ویو یونجی
با کیونگ توی پذیرایی نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم که هوان با خوشحالی اومد.
*چیشده
+وسایلتون رو جمع کنید فردا برمیگردیم عمارت
÷چرا؟
+چون که جونگ کوک و یونگی و تهیونگ مکانی که مادر پدرامون اونجان رو پیدا کردن
*واقعا (خوشحال)
÷باورم نمیشه
+تازه منم قراره باهاشون برم
*مگه ما قرار نیست که بیاییم
+نه چون خطرناکه
÷اها الان برای تو خطرناک نیس؟
☆حالا دعوا نکنین
... ٪
ادامه پارت بعد
شرطا: سه تا لایک و پنج تا کامنت❤❤
شوگا صدامون زد تا بریم توی اتاقش پس من و تهیونگ رفتیم تا ببینیم چی میخواد بگه.
(توی اتاق)
☆بچه ها الان چان یول بهم زنگ زد و گفت که پدر و مادر یونجی و هوان و کیونگ توی عمارتی به اسم blak shadow هستن
٪پس باید رد اون عمارت رو بزنیم، شوگا تو میتونی ردشو بزنی؟
☆اره
_خب دخترا رو چکار کنیم؟
☆میتونیم بزاریمشون توی عمارت چون مشکلی پیش نمیاد و بادیگارد ها هستن
٪اره
_خب من یه نقشه کشیدم که مو لای درزش نمیره.
☆اتفاقا بستگی به درزش داره
٪بگو دلاور چه نقشه ایی کشیدی؟
_خب ما فردا برمیگردیم به عمارت و روزی که میخواییم حمله کنیم دخترا رو با بادیگارد میزاریم توی عمارت و بعد به عمارت blak shadow حمله می کنیم و بعد از اینکه مامان بابا ی یونجی و هوان و کیونگ رو پیدا کردیم به چان یول میگیم که مدارک رو به پلیس بده و جانگ وو رو لو بده.
٪اره فکر خوبیه
_خب پس من میرم تا به دخترا بگم
☆اوکی
رفتم سمت در اتاق و در و باز کردم. تا برم بیرون ولی با چیزی که دیدم تعجب کردم.
_جونگ هوان؟ تو اینجا داشتی حرف های مارو گوش میدادی؟
+امم.... نه.... چیز یعنی اره، ببخشید کنجکاو بودم
_هوففف کار قشنگی نکردی ولی مهم نیست بیا بریم به دخترا بگیم که وسایلشون رو جمع کنن فردا بریم عمارت.
+باشه، فقط یچیزی؟... میشه منم باهاتون بیام
_کجا؟
+به عمارت blak shadow
_نه خطر ناکه
+لطفااا شما به ما کمک کردین و منم میخوام به شما کمک کنم
_.... باش
+مرسیی (خوشحال جونگ کوک رو بغل کرد)
_شوکه
چرا وقتی بغلم کرد یه حس عجیبی داشتم؟ فکر کنم چند وقتیه که عاشق هوان شدم، ولی اگه اون منو دوست نداشته باشه چی؟ بزار بعد ماموریت بهش فکر میکنم.
ویو یونجی
با کیونگ توی پذیرایی نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم که هوان با خوشحالی اومد.
*چیشده
+وسایلتون رو جمع کنید فردا برمیگردیم عمارت
÷چرا؟
+چون که جونگ کوک و یونگی و تهیونگ مکانی که مادر پدرامون اونجان رو پیدا کردن
*واقعا (خوشحال)
÷باورم نمیشه
+تازه منم قراره باهاشون برم
*مگه ما قرار نیست که بیاییم
+نه چون خطرناکه
÷اها الان برای تو خطرناک نیس؟
☆حالا دعوا نکنین
... ٪
ادامه پارت بعد
شرطا: سه تا لایک و پنج تا کامنت❤❤
۳.۶k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.