فیک تقاص پارت ۶۹
فردا صبح
نشسته بود رو کاناپه و مشغول کارای شرکت بودم تصمیم گرفته بودم نرم شرکت و تو خونه به کارام برسم
سرم و اوردم بالا و قلنجای گردنم رو شکستم و ناخوداگاه نگاهم کشیده شد سمت ا/ت که همچنان خواب بود
به نظر رنگش پریده بود و عرق کرده بود
بلند شدم و رفتم سمتش لبش داشت تکون میخورد انگار داشت حرف میزد ولی صدایی نمیومد
بی تابی رو تو صورت بی حالش میدیدم
حالتش عادی نبود و انگار داشت کابوس میدید
اروم دستم رو گذاشتم رو شونه ش تا بیدارش کنم یه کم شونه ش رو تکون داد یهو چشماش و تا حد اخر باز کرد و نفس عمیق کشید به نفس نفس افتاده بود
اصلا متوجه اطرافش نبود
یهو زد زیر گریه
پشمام ریخته بود
سعی کردم با حرف ارومش کنم ولی کلا منصرف شدم
بی اختیار کشیدمش تو اغوشم بوی موهاش بینیم رو نوازش میداد
اعصاب خورد کن بود
نمی خواستم وابسته بشم نمیخوام نمیخواممممم
ولی نمیشه
عقلم رو از دست دادم
اروم با گریه گفت همه منو اذیت میکنن
گفتم نگران نباش من نمیزارم کسی دیگه اذیتت بکنه
اروم ازش جدا شدم از بازوش گرفتم و گفتم بلند شو به دست و صورتت یه کم اب بزن
ا/ت از رو تخت بلند شد بازوشو از تو دستم کشید بیرون و از اتاق کلا رفت بیرون
ازم فراری بود
وحشت داشت
میترسید
مثل مین هو از منم میترسید
دقیقا همونطوری
چرا از من فراریه ؟
خودمم ازش فراریم ... ولی نمی خوام اون از من فراری باشه
میخوام بیاد سمتم میخوام دوستم داشته باشه ولی از طرفی هم میخوام ازش فرار کنم که دیگه قلبم بیخیالش بشه
ولی همین فراری بودنش از من باعث میشه قلبم بیشتر بره سمتش
کاش هیچ وقت نمی دیدمش
باید خیلی سریع تر بفرستمش پیش جیمین (یادم رفت بهتون بگم جیمین رفته کانادا پیش سارا و این دوماهی که جونگ کوک غیبش زده بود در اصل پیش جیمین و سارا تو کانادا بوده به خاطر همین خبر داره که جیمین کجاست و جیمین چیزایی رو بهش گفته که تو پارت بعدی خودتون میفهمید☺)
نشسته بود رو کاناپه و مشغول کارای شرکت بودم تصمیم گرفته بودم نرم شرکت و تو خونه به کارام برسم
سرم و اوردم بالا و قلنجای گردنم رو شکستم و ناخوداگاه نگاهم کشیده شد سمت ا/ت که همچنان خواب بود
به نظر رنگش پریده بود و عرق کرده بود
بلند شدم و رفتم سمتش لبش داشت تکون میخورد انگار داشت حرف میزد ولی صدایی نمیومد
بی تابی رو تو صورت بی حالش میدیدم
حالتش عادی نبود و انگار داشت کابوس میدید
اروم دستم رو گذاشتم رو شونه ش تا بیدارش کنم یه کم شونه ش رو تکون داد یهو چشماش و تا حد اخر باز کرد و نفس عمیق کشید به نفس نفس افتاده بود
اصلا متوجه اطرافش نبود
یهو زد زیر گریه
پشمام ریخته بود
سعی کردم با حرف ارومش کنم ولی کلا منصرف شدم
بی اختیار کشیدمش تو اغوشم بوی موهاش بینیم رو نوازش میداد
اعصاب خورد کن بود
نمی خواستم وابسته بشم نمیخوام نمیخواممممم
ولی نمیشه
عقلم رو از دست دادم
اروم با گریه گفت همه منو اذیت میکنن
گفتم نگران نباش من نمیزارم کسی دیگه اذیتت بکنه
اروم ازش جدا شدم از بازوش گرفتم و گفتم بلند شو به دست و صورتت یه کم اب بزن
ا/ت از رو تخت بلند شد بازوشو از تو دستم کشید بیرون و از اتاق کلا رفت بیرون
ازم فراری بود
وحشت داشت
میترسید
مثل مین هو از منم میترسید
دقیقا همونطوری
چرا از من فراریه ؟
خودمم ازش فراریم ... ولی نمی خوام اون از من فراری باشه
میخوام بیاد سمتم میخوام دوستم داشته باشه ولی از طرفی هم میخوام ازش فرار کنم که دیگه قلبم بیخیالش بشه
ولی همین فراری بودنش از من باعث میشه قلبم بیشتر بره سمتش
کاش هیچ وقت نمی دیدمش
باید خیلی سریع تر بفرستمش پیش جیمین (یادم رفت بهتون بگم جیمین رفته کانادا پیش سارا و این دوماهی که جونگ کوک غیبش زده بود در اصل پیش جیمین و سارا تو کانادا بوده به خاطر همین خبر داره که جیمین کجاست و جیمین چیزایی رو بهش گفته که تو پارت بعدی خودتون میفهمید☺)
۲۰.۰k
۲۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.