پارت ۶۴ Blood moon
پارت ۶۴ Blood moon
با لحن ارومی که معلوم بود کوتاه اومد گفت
کوک:این وقت شد تو توی قبرستون چکار میکنی..
ا/ت:دلم گرفته بود اومدم اینجا..تروخدا سریع بیا
کوک:گریه نکن دارم میام اونجا..برو سمت نگهبانی تا بیام..
داشتم با وحشت حرکت میکردم که چراغای ماشینیو دیدم که
داشت میومد طرفم دویدم یه گوشه خودمو قایم کردم
به در نگهبانی که رسیدم شروع کردم در زدن
پیرمرد بیچاره با تعجب نگاهم میکرد
ا/ت:سلام
پیرمرد:سلام دخترم
ا/ت:پدرجون میشه بیام داخل
سرشو به معنی بله تکون داد
رفتم یه گوشه نشستم اصلا حواسم نبود
جونگکوک پشت خته
کوک:ا/تتتتتتتتتتتت...الو؟ا/ت
ا/ت:اومدم نگهبانی
کوک:چرا جواب نمیدی سکتم دادی..گوشیو بده به نگهبانه
گوشیو گرفتم طرف پیرمرده
با این کارم دیگه شاخاش داشت درمیومد
ا/ت:همسرم میخواد باهاتون صحبت کنه...
پیرمرد:همسرتتتتتت؟با من؟
گوشیو گرفت و شروع کرد صحبت کردن
پرمرد:باشه پسرم فقط زود بیا..ظاهرا حالش خوب نیست
بعد صحبتاش گوشیو داد بهم و رفت واسه اب قند اورد
ولی تا یه قلپ خوردم بالا اوردم
پیرمرده هول شده بود سطل اشغالو گرفت جلوم
حالم خیلی بد بود
پیرمرد:خوبی باباجان؟
ا/ت:اره خوبم شما نگران نباشید
بعد چند دقیقه صدای در زدن اومد پیرمرده که درو
باز کرد قامت جونگکوک و که با نگرانی پشت در
واستاده بود دیدم..
پرمرده:بله
کوک:سلام پدرجان..خانم من اینجاست؟
پیرمرد:اره پسرم بیا تو حالش خوب نیست
با لحن ارومی که معلوم بود کوتاه اومد گفت
کوک:این وقت شد تو توی قبرستون چکار میکنی..
ا/ت:دلم گرفته بود اومدم اینجا..تروخدا سریع بیا
کوک:گریه نکن دارم میام اونجا..برو سمت نگهبانی تا بیام..
داشتم با وحشت حرکت میکردم که چراغای ماشینیو دیدم که
داشت میومد طرفم دویدم یه گوشه خودمو قایم کردم
به در نگهبانی که رسیدم شروع کردم در زدن
پیرمرد بیچاره با تعجب نگاهم میکرد
ا/ت:سلام
پیرمرد:سلام دخترم
ا/ت:پدرجون میشه بیام داخل
سرشو به معنی بله تکون داد
رفتم یه گوشه نشستم اصلا حواسم نبود
جونگکوک پشت خته
کوک:ا/تتتتتتتتتتتت...الو؟ا/ت
ا/ت:اومدم نگهبانی
کوک:چرا جواب نمیدی سکتم دادی..گوشیو بده به نگهبانه
گوشیو گرفتم طرف پیرمرده
با این کارم دیگه شاخاش داشت درمیومد
ا/ت:همسرم میخواد باهاتون صحبت کنه...
پیرمرد:همسرتتتتتت؟با من؟
گوشیو گرفت و شروع کرد صحبت کردن
پرمرد:باشه پسرم فقط زود بیا..ظاهرا حالش خوب نیست
بعد صحبتاش گوشیو داد بهم و رفت واسه اب قند اورد
ولی تا یه قلپ خوردم بالا اوردم
پیرمرده هول شده بود سطل اشغالو گرفت جلوم
حالم خیلی بد بود
پیرمرد:خوبی باباجان؟
ا/ت:اره خوبم شما نگران نباشید
بعد چند دقیقه صدای در زدن اومد پیرمرده که درو
باز کرد قامت جونگکوک و که با نگرانی پشت در
واستاده بود دیدم..
پرمرده:بله
کوک:سلام پدرجان..خانم من اینجاست؟
پیرمرد:اره پسرم بیا تو حالش خوب نیست
۹.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.