* همکلاسی غیرتی من *
* همکلاسی غیرتی من *
Chapter 2
Part 10
کنسرت تموم شد
ما به علاوه خونه هایی که داریم یه خونه مشترک هم داریم که بیشتر اونجا جمع میشیم امروز هم بعد از کنسرت قرار بود بریم اونجا ولی من سریع تر لباسامو عوض کردم و به بچه ها گفتم دم ماشین منتظرشونم
می خواستم سری تر برو که با اون حرف بزنم......
از شانسم اون هم حدس می زد که بخوام یه همچین کاری بکنم و دم در ورودی وایساده بود
ا/ت : برای چی آمدی اینجا ؟
جونگ کوک : فکر کردی فقط خودت میای کنسرتای ما ؟
ا/ت : چی ؟
آمد نزدیکم و دستشو دور کمرم حلقه کرد
جونگ کوک : فکر کردی خبر ندارم همیشه توی کنسرتامون ردیف اول می شینی و با دقیق ما رو تماشا می کنی ؟
یا بعدش حتما میری اون پارک همیشگیمون و گیتار می زنی ؟
یعنی فکر کردی من هیچ وقت دیگه به اون پارک نمی یام و تو رو کاملا فراموش کردم ؟
ا/ت : یعنی این تور نیست ؟
جونگ کوک : معلومه که نه
بعضی کردم و به چشماش نگاه کردم ولی طولی نکشید که بغضم تبدیل به اشکی شد که از روی چشمام به سمت گونم هدایت شد و این برابر این بود که جونگ کوک من رو به آغوش خودش دعوت کنه و گریه من رو هم که مثل تپش قلبم که هر لحظه بیشتر می شد بیشتر کنه ( به به چقدر شاعرانه ابنجاست رو نوشتما اصلا ..... )
که همون لحظه چیز نرمی روی لبام قرار گرفتم و به نرمی اونا رو کنترل می کرد
راستش هم تعجب کردم و هم داشتم لذت می بردم پس همین طور بدون حرکت داشتم بهش نگاه می کردم که کم کم چشمام رو بستم
که همون لحظه ........
حمایت ........🥺🖤
بچه ها من به نتیجه ای رسیدم ......
فکر کنم نصفه شبا که دارم از شدت خوابآلودگی میمیرم بهتر می نویسم 😂😂😂😂 چون الان که شما اینو دارین می خوانید نمی دونن ساعت چنده ولی الان که من دارم می نویسم ساعت ۳:۵۶ دقیقس ........
Chapter 2
Part 10
کنسرت تموم شد
ما به علاوه خونه هایی که داریم یه خونه مشترک هم داریم که بیشتر اونجا جمع میشیم امروز هم بعد از کنسرت قرار بود بریم اونجا ولی من سریع تر لباسامو عوض کردم و به بچه ها گفتم دم ماشین منتظرشونم
می خواستم سری تر برو که با اون حرف بزنم......
از شانسم اون هم حدس می زد که بخوام یه همچین کاری بکنم و دم در ورودی وایساده بود
ا/ت : برای چی آمدی اینجا ؟
جونگ کوک : فکر کردی فقط خودت میای کنسرتای ما ؟
ا/ت : چی ؟
آمد نزدیکم و دستشو دور کمرم حلقه کرد
جونگ کوک : فکر کردی خبر ندارم همیشه توی کنسرتامون ردیف اول می شینی و با دقیق ما رو تماشا می کنی ؟
یا بعدش حتما میری اون پارک همیشگیمون و گیتار می زنی ؟
یعنی فکر کردی من هیچ وقت دیگه به اون پارک نمی یام و تو رو کاملا فراموش کردم ؟
ا/ت : یعنی این تور نیست ؟
جونگ کوک : معلومه که نه
بعضی کردم و به چشماش نگاه کردم ولی طولی نکشید که بغضم تبدیل به اشکی شد که از روی چشمام به سمت گونم هدایت شد و این برابر این بود که جونگ کوک من رو به آغوش خودش دعوت کنه و گریه من رو هم که مثل تپش قلبم که هر لحظه بیشتر می شد بیشتر کنه ( به به چقدر شاعرانه ابنجاست رو نوشتما اصلا ..... )
که همون لحظه چیز نرمی روی لبام قرار گرفتم و به نرمی اونا رو کنترل می کرد
راستش هم تعجب کردم و هم داشتم لذت می بردم پس همین طور بدون حرکت داشتم بهش نگاه می کردم که کم کم چشمام رو بستم
که همون لحظه ........
حمایت ........🥺🖤
بچه ها من به نتیجه ای رسیدم ......
فکر کنم نصفه شبا که دارم از شدت خوابآلودگی میمیرم بهتر می نویسم 😂😂😂😂 چون الان که شما اینو دارین می خوانید نمی دونن ساعت چنده ولی الان که من دارم می نویسم ساعت ۳:۵۶ دقیقس ........
۱۰.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.