منطقه ممنوعه عشق پارت ۱۱
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:11
با دیدن جونگکوک و یه دختر بالا سرم بلند شدم و سلامی کردم.
ات:سلام خوش اومدین بشینین
جونگکوک:لارا این اته.ات این لارا عه.
ات:خوشبختم.
لارا:همچنین.
نمیدونم چرا ولی انگار حسودیم شده بود.
به چیشون نمیدونم ولی خب شده بود.
گارسونو صدا کردیم.
و غذامونو سفارش دادیم.
لارا:چیشد که همو دیدین و آشنا شدین؟
جونگکوک:خب چیزه...
ات:جناب جئون دوستم نیستن تو دانشگاه یه لطفی در حقم کردن منم جبران کردم.عا راستی...
پاکت کت رو برداشتم و دادم به جونگکوک.
ات:اینم بابت لطفتون یه تشکر کوچیک.
لارا:حالا چه لطفی؟
لبخندی زدم و خش دار گفتم:
ات:عزیزم عادت کردی تو مسئله های شخصی دخالت کنی؟
لارا:شاید
ات:شرمنده چیز گفتنی نیستش.
ولی به هر حال چیز بدی هم نیستش.
کاری نکردم که دوست پسرتو بقاپم.
لارا:نه تو اشتباه برداشت کردی...
تموم این مدت جونگکوک ساکت بود.
ولی اینبار جواب داد:
جونگکوک:لارا خواهرمه
وای ری دم ری دمممممممم
خاک تو سرم کنن.
من چقد احمقم.
ات:آها خب یه لحضه...
با اومدن گارسون مثل اسگلا گفتم.
ات:بفرمائید غذا میل کنید.
همین که غذا دیدم وحشی شدم.
ولی...
جلوی یه پسر مثل یه ادم باید خورد.
خیلی با کلاس چنگال و چاقو برداشتم و غذامو میخوردم.
بعد دستمو سمت نوشیدنی بردم تا بردارم که یهو کلش ریخت رو میز.
و همه از جا پریدیم.
لارا:تو چقد اسگلیییی.وایی لباسممم.
جونگکوک:تو برو توالت تمیز کن.
لارا:باشه!
یه دستمال کاغذی برداشتم و میزو تمیز کردم تمام این مدت..
نگاهای خیره و دزدکی جونگکوک رو روی خودم احساس میکردم.
دوباره دستمال کشیدم که با حرف جونگکوک سرجام سیخ شدم.
جونگکوک:...
پارت:11
با دیدن جونگکوک و یه دختر بالا سرم بلند شدم و سلامی کردم.
ات:سلام خوش اومدین بشینین
جونگکوک:لارا این اته.ات این لارا عه.
ات:خوشبختم.
لارا:همچنین.
نمیدونم چرا ولی انگار حسودیم شده بود.
به چیشون نمیدونم ولی خب شده بود.
گارسونو صدا کردیم.
و غذامونو سفارش دادیم.
لارا:چیشد که همو دیدین و آشنا شدین؟
جونگکوک:خب چیزه...
ات:جناب جئون دوستم نیستن تو دانشگاه یه لطفی در حقم کردن منم جبران کردم.عا راستی...
پاکت کت رو برداشتم و دادم به جونگکوک.
ات:اینم بابت لطفتون یه تشکر کوچیک.
لارا:حالا چه لطفی؟
لبخندی زدم و خش دار گفتم:
ات:عزیزم عادت کردی تو مسئله های شخصی دخالت کنی؟
لارا:شاید
ات:شرمنده چیز گفتنی نیستش.
ولی به هر حال چیز بدی هم نیستش.
کاری نکردم که دوست پسرتو بقاپم.
لارا:نه تو اشتباه برداشت کردی...
تموم این مدت جونگکوک ساکت بود.
ولی اینبار جواب داد:
جونگکوک:لارا خواهرمه
وای ری دم ری دمممممممم
خاک تو سرم کنن.
من چقد احمقم.
ات:آها خب یه لحضه...
با اومدن گارسون مثل اسگلا گفتم.
ات:بفرمائید غذا میل کنید.
همین که غذا دیدم وحشی شدم.
ولی...
جلوی یه پسر مثل یه ادم باید خورد.
خیلی با کلاس چنگال و چاقو برداشتم و غذامو میخوردم.
بعد دستمو سمت نوشیدنی بردم تا بردارم که یهو کلش ریخت رو میز.
و همه از جا پریدیم.
لارا:تو چقد اسگلیییی.وایی لباسممم.
جونگکوک:تو برو توالت تمیز کن.
لارا:باشه!
یه دستمال کاغذی برداشتم و میزو تمیز کردم تمام این مدت..
نگاهای خیره و دزدکی جونگکوک رو روی خودم احساس میکردم.
دوباره دستمال کشیدم که با حرف جونگکوک سرجام سیخ شدم.
جونگکوک:...
۳.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.