پارت ۴۷ *My alpha*
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°
چند دقیقه بود که برعکس صبح های دیگه سولمین زود تر بیدار شده بود...به پهلو خوابیدن و زل زدن به تهیونگ که تو خواب خیلی جذاب تر میشه تصویری بود که سولمین بعد از دیدنش تصمیم گرفت هر روز چند ساعت زود تر بیدار بشه تا از دستش نده.
حداقل الان بی نیشخند و تمسخر از طرف تهیونگ میتونست با ارامش به این الفای جذاب زل بزنه.
سولمین لبخند شیطانی زد و چشماش رو روی هم گذاشت و گفت
"حتما عزیزم"
تهیونگ همونطور که از دیدش محو میشد گفت
"فقط چند روزه سولی .چند روز اروم باش"
سولمین بعد از رفتن تهیونگ نخودی خندید و از روی صندلی بلند شد و ایستاد.پیرهنشو صاف کرد و به سمت در ورودی خونه رفت تا به مهموناش خوش امد بگه.
تهیونگ جلوی در ایستاده بود و بعد از ورود عموش خوش امدی گفت و دو مرد جوونی که پشت سرش وارد خونه شدن رو به نوبت در اغوش کشید..سولی میتونست تشخیص بده یکی الفا و دیگری یه بتا بود.
از فکر کردن دست کشید و نزدیک تر شد و به الفا کیم که با وجود سن بالاش هنوز بدنی ورزیده داشت خوش امد گفت..الفا ام در جواب لبخندی زد و رو به تهیونگ که تازه از بغل بتا بیرون اومده بود گفت
"خوشحالم که جفتت رو پیدا کردی تهیونگ"
"ممنون عمو"
بتا نزدیک سولی شد و بلافاصله سولی رو تو بغلش گرفت و با هیجان گفت
"اوه خدای من این امگا خیلی زیباعه"
سولمین با خجالت خندید و گفت
"ممنون"
از بغلش بیرون اومد و با لبخند دلگرم کننده ای گفت
"جینا هستم هرچی دوست داری میتونی صدام کنی کوچولو"
تهیونگ با استرس به سولمین زل زد تا مطمعن بشه سولمین عکس العملی به شنیدن کوچولو نشون نداده..سولی بعد از لبخندی اجباری گفت
"جئون سولمین"
جین لپشو کشید و خندید و کنار الفا کیم نشست الفایی که کنار تهیونگ ایستاده بود به رفتار جین خندید و سولی رو بغل گرفت بعد گفت
"کیم نامجون..پسر عموی تهیونگ"
سولی لبخندی زد و نامجون به سمت پدرش رفت و کنارشون نشست.تهیونگ بعد از اینکه دستشو دور کمر سولی قرار داد همراهش به سمت بقیه رفت و روی مبل نشستن.
"اتفاقی افتاده که میخواستید منو ببینید"
تهیونگ به عموش گفت و اون الفا در جواب گفت
"وقت زیاده میگم...اول تو بگو که چطور جفتت پیدا کردی..فکر میکردم وقتی تا این سن هنوز پیداش نکردی دیگه شانسی نداری"
چند دقیقه بود که برعکس صبح های دیگه سولمین زود تر بیدار شده بود...به پهلو خوابیدن و زل زدن به تهیونگ که تو خواب خیلی جذاب تر میشه تصویری بود که سولمین بعد از دیدنش تصمیم گرفت هر روز چند ساعت زود تر بیدار بشه تا از دستش نده.
حداقل الان بی نیشخند و تمسخر از طرف تهیونگ میتونست با ارامش به این الفای جذاب زل بزنه.
سولمین لبخند شیطانی زد و چشماش رو روی هم گذاشت و گفت
"حتما عزیزم"
تهیونگ همونطور که از دیدش محو میشد گفت
"فقط چند روزه سولی .چند روز اروم باش"
سولمین بعد از رفتن تهیونگ نخودی خندید و از روی صندلی بلند شد و ایستاد.پیرهنشو صاف کرد و به سمت در ورودی خونه رفت تا به مهموناش خوش امد بگه.
تهیونگ جلوی در ایستاده بود و بعد از ورود عموش خوش امدی گفت و دو مرد جوونی که پشت سرش وارد خونه شدن رو به نوبت در اغوش کشید..سولی میتونست تشخیص بده یکی الفا و دیگری یه بتا بود.
از فکر کردن دست کشید و نزدیک تر شد و به الفا کیم که با وجود سن بالاش هنوز بدنی ورزیده داشت خوش امد گفت..الفا ام در جواب لبخندی زد و رو به تهیونگ که تازه از بغل بتا بیرون اومده بود گفت
"خوشحالم که جفتت رو پیدا کردی تهیونگ"
"ممنون عمو"
بتا نزدیک سولی شد و بلافاصله سولی رو تو بغلش گرفت و با هیجان گفت
"اوه خدای من این امگا خیلی زیباعه"
سولمین با خجالت خندید و گفت
"ممنون"
از بغلش بیرون اومد و با لبخند دلگرم کننده ای گفت
"جینا هستم هرچی دوست داری میتونی صدام کنی کوچولو"
تهیونگ با استرس به سولمین زل زد تا مطمعن بشه سولمین عکس العملی به شنیدن کوچولو نشون نداده..سولی بعد از لبخندی اجباری گفت
"جئون سولمین"
جین لپشو کشید و خندید و کنار الفا کیم نشست الفایی که کنار تهیونگ ایستاده بود به رفتار جین خندید و سولی رو بغل گرفت بعد گفت
"کیم نامجون..پسر عموی تهیونگ"
سولی لبخندی زد و نامجون به سمت پدرش رفت و کنارشون نشست.تهیونگ بعد از اینکه دستشو دور کمر سولی قرار داد همراهش به سمت بقیه رفت و روی مبل نشستن.
"اتفاقی افتاده که میخواستید منو ببینید"
تهیونگ به عموش گفت و اون الفا در جواب گفت
"وقت زیاده میگم...اول تو بگو که چطور جفتت پیدا کردی..فکر میکردم وقتی تا این سن هنوز پیداش نکردی دیگه شانسی نداری"
۴۶.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.