𝐏𝐚𝐫𝐭𝟗
کوک ویو*
کوک: چاره ای نیست انجمن رو بیار اینجا
شوگا: باشه پس میبینمت راستی فردا اولین شکارشه درسته؟
کوک: نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه ولی اره
پرش به صبح فردا*
ناهیون ویو:
امروز باید اولین شکارم رو انجام می دادم تا بتونم با جونگ کوک ازدواج کنم اسم اولین شکار جیمین بود ظاهرا اون تنها گرگینه ای هستش که کل گرگینه ها رو رهبری میکنه قبل از اون برادرش نامجون این کار رو میکرد اما با مرگ نامجون اون رهبر گرگینه هاست تیر های نقره ای که برق میزدن رو انداختم روی شونه ام و تیر کمون مخصوص که اولین خون آشام شکارچی روش خطاطی کرده بود رو برداشتم روش نوشته بود تیر را زمانی در کمان قرار بده که مطمعینی با رها شدن تیر ملتی نجات پیدا خواهند کرد اون جمله ها بیشتر آشوبم کرد پوتین هامو پوشیدم و از پله ها پایین امدم
جونگ کوک پایین پله ها ایستاده بود
جونگ کوک: ترسیدی؟
ناهیون: نه
جونگ کوک: از لرزش صدات پیداست نترس اون جیمین خیلی تنهاست قبلا دوتا دوست جادوگر به اسم تهیونگ و جی هوپ داشت که به خاطر دشمنیش با قبیله ها رابطشون شکر آب شد الان تقریبا هیچ کس پیشش نیست اون یک آدم بشدت سنتیه برای همین تو کاخش کسی جز چهارتا خدمتکار نیست
ناهیون: مرسی ولی تاثیری نداشت
رفتم سمت در
جونگ کوک: سالم برگرد
ناهیون: مگه چاره دیگه ای هم دارم در رو محکم بستم و سوار اسبی سفید رنگ شدم طبق قوانین باید با اسب به شکار رفت کاش میتونستم با ماشین برم تقریبا نزدیک جنگل شدم میتونستم کاخ رو ببینم پیاده شدم و شنلمو روی سرم کشیدم پرتالی باز کردم و روی تراس فرود امدم خواهرم همیشه میگفت یک خون آشام باید جادوگری بلد باشه و خودش بهم جادوگری یاد داد یادآوری خاطرات مزخرف بود رفتم وارد اتاق شدم جیمین خواب بود تیر رو تو چله کمان گذاشتم و رها کردم با اسابط تیر به قفسه سینش تبدیل به گرگینه شد سریع از روی تراس پریدم چند قدمی به تراس نزدیک شد و افتاد کف تراس پر خون شده بود و خون روی چمن ها میچکید قطره ای از خونش روی شنلم ریخت خون گرگینه سمی بود پس سریع شنبه در اوردم دیویدم سمت اسب و از اونجا رفتم
هشت ساعت بعد*
ناهیون ویو:
راه رو گم کرده بودم گوشیم خاموش شده بود که نوری رو از دور دیدم خیلی بی حال شده بودم میخواستم از خسته گی غش کنم نور پر رنگ تر و پر رنگ تر میشد که صدای آشنایی امد
کوک: ناهیون خوبی؟ میدونی چقدر دنبالت گشتم بدون گوش دادن به حرفش پریدم بغلش و گریه کردم دستشو لای موهام برد
کوک: هیششش تا وقتی من اینجام آسیب نمیبینی
براید استایل بغلم کرد و منو با خودش برد از شدت خستگی تو بغلش خوابیدم
کوک ویو:
اون منظره خیلی زیبا بود موهاش رو صورتش ریخته بود موهاشو کنار زدم و چشمهای خیس بستشو بوسیدم وایسا من چم شده روی صندلی جلو گذاشتمش و صندلی رو بردم عقب آهنگ the endاز Tom Odell رو گذاشتم و با تمام سرعت حرکت کردم
ناهیون ویو:
از خواب بیدار شدم باورم نمیشد کجام...
کوک: چاره ای نیست انجمن رو بیار اینجا
شوگا: باشه پس میبینمت راستی فردا اولین شکارشه درسته؟
کوک: نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه ولی اره
پرش به صبح فردا*
ناهیون ویو:
امروز باید اولین شکارم رو انجام می دادم تا بتونم با جونگ کوک ازدواج کنم اسم اولین شکار جیمین بود ظاهرا اون تنها گرگینه ای هستش که کل گرگینه ها رو رهبری میکنه قبل از اون برادرش نامجون این کار رو میکرد اما با مرگ نامجون اون رهبر گرگینه هاست تیر های نقره ای که برق میزدن رو انداختم روی شونه ام و تیر کمون مخصوص که اولین خون آشام شکارچی روش خطاطی کرده بود رو برداشتم روش نوشته بود تیر را زمانی در کمان قرار بده که مطمعینی با رها شدن تیر ملتی نجات پیدا خواهند کرد اون جمله ها بیشتر آشوبم کرد پوتین هامو پوشیدم و از پله ها پایین امدم
جونگ کوک پایین پله ها ایستاده بود
جونگ کوک: ترسیدی؟
ناهیون: نه
جونگ کوک: از لرزش صدات پیداست نترس اون جیمین خیلی تنهاست قبلا دوتا دوست جادوگر به اسم تهیونگ و جی هوپ داشت که به خاطر دشمنیش با قبیله ها رابطشون شکر آب شد الان تقریبا هیچ کس پیشش نیست اون یک آدم بشدت سنتیه برای همین تو کاخش کسی جز چهارتا خدمتکار نیست
ناهیون: مرسی ولی تاثیری نداشت
رفتم سمت در
جونگ کوک: سالم برگرد
ناهیون: مگه چاره دیگه ای هم دارم در رو محکم بستم و سوار اسبی سفید رنگ شدم طبق قوانین باید با اسب به شکار رفت کاش میتونستم با ماشین برم تقریبا نزدیک جنگل شدم میتونستم کاخ رو ببینم پیاده شدم و شنلمو روی سرم کشیدم پرتالی باز کردم و روی تراس فرود امدم خواهرم همیشه میگفت یک خون آشام باید جادوگری بلد باشه و خودش بهم جادوگری یاد داد یادآوری خاطرات مزخرف بود رفتم وارد اتاق شدم جیمین خواب بود تیر رو تو چله کمان گذاشتم و رها کردم با اسابط تیر به قفسه سینش تبدیل به گرگینه شد سریع از روی تراس پریدم چند قدمی به تراس نزدیک شد و افتاد کف تراس پر خون شده بود و خون روی چمن ها میچکید قطره ای از خونش روی شنلم ریخت خون گرگینه سمی بود پس سریع شنبه در اوردم دیویدم سمت اسب و از اونجا رفتم
هشت ساعت بعد*
ناهیون ویو:
راه رو گم کرده بودم گوشیم خاموش شده بود که نوری رو از دور دیدم خیلی بی حال شده بودم میخواستم از خسته گی غش کنم نور پر رنگ تر و پر رنگ تر میشد که صدای آشنایی امد
کوک: ناهیون خوبی؟ میدونی چقدر دنبالت گشتم بدون گوش دادن به حرفش پریدم بغلش و گریه کردم دستشو لای موهام برد
کوک: هیششش تا وقتی من اینجام آسیب نمیبینی
براید استایل بغلم کرد و منو با خودش برد از شدت خستگی تو بغلش خوابیدم
کوک ویو:
اون منظره خیلی زیبا بود موهاش رو صورتش ریخته بود موهاشو کنار زدم و چشمهای خیس بستشو بوسیدم وایسا من چم شده روی صندلی جلو گذاشتمش و صندلی رو بردم عقب آهنگ the endاز Tom Odell رو گذاشتم و با تمام سرعت حرکت کردم
ناهیون ویو:
از خواب بیدار شدم باورم نمیشد کجام...
۷.۳k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.