پارت ۳
ا.ت ویو
فکر کنم مهمونا اومدن
رفتم تو آشپزخونه تا به خدمتکار ها بگم برای من قهوه نیارن و یاد آوری کنم اون شکلات های ایتالیایی رو بیارن برای مهمونا
از جلو آینه رد شدمو خودم رو دیدم
از مدل موم خوشم نیومد پس بدو بدو رفتم طبقه بالا و موهام رو باز کردم و شونه زدم و حالت دار کردم و در آخر عطر مو زدم
آروم آروم از پله ها رفتم پایین موهام تو ی صورتم ریخته بود و صورتم رو نمیتونستن ببین به پله آخر که رسیدم موهام رو زدم کنار و چهره ام نمایان شد
دیدم مهمونا روی مبل نشستن ولس پسری اونجا ندیدم!
اون خانومه گفت وایی چقدر خوشگلی اسمت چیه من در جواب بهش خیلی محترمانه سلام کردم و خودمو معرفی کردم با اون آقا عه که انگار دوست بابام بود هم سلام کردم
رفتم تو آشپزخونه تا آب بخورم و ببینم شکلات ایتالیایی ها رو برداشتن یا نه که صدای باز شدن در رو شنیدم
کوک ویو
مامان و بابام رفتن تو ولی من گوشیم رو ت ماشین جا گزاشتم پس بهشون گفتم شما برید من میام رفتم تا گوشیم رو بیارم
پیداش کردم آوردمش گزاشتم تو جیب شلوارم و راهی به سمت در عمارت شدم
خدمتکار ها در رو برام باز کردن
بیرونش که خوبه توش هم احتمالا زیباس
رفتم داخل که مامان و بابام رو دیدم و سلام کردم بعد چشمم به ی دختره افتاد که با ی لباس اکلیلی تو ی آشپزخونه بود و خیلی موهاش قشنگ بود پشتش به من بود و صورتش معلوم نبود خیلی قد بلند و خوش اندام بود
ببین دیگه چقدر خوشگله
رفتم نزدیکتر که گفتم لیدی جذاب که براش سر و کله میشکونن شمایید؟
انگار متوجه قدم هام شده بود و وقتی اینو بهش گفتم برگشت در حین برگشتن به سمتم گفت اون پسر جذاب هم حتما شمایید؟ و وقتی کامل برگشت چهره اش رو دیدم
وایی ! چطور ممکنه لعنتی
اینکه ا.ت وایی ماماننننن
ولی چقدر سکسی و جذاب شده بود لعنتی
ا.ت ویو
صدای قدم هاش رو شنیدم داشتم برمیگشتم که ی چیزی گفت وایی صداش چقدر آشناس
منم در حین برگشتن به سمش در جواب بهش چیزی گفتم که وقتی کامل برگشتم دیدم اون اون اون که کوکه وایییی نهههه ماماننننن
ولی چه جذاب و ددی شده بود
همینطوری داشتیم بهم زول میزدیم که مامانش گفت همو میشناسید؟
که تا خواست بگه آره گفتم نه البته که نه اولین باره همو میبینیم
آروم به سمتش قدم برداشتم و مصنوعی باهاش دست دادم و آروم بهش گفتم چطوری مستر جئون یا بهتره بگم کوک؟
کوک ویو
داشتیم بهم زول میزدیم که مامانم مانع این لحظه رمانتیک شد و گفت همو میشناسید
خواستم بگم آره که ا.ت زودتر گفت نه البته که نه
بعد بهم دست داد و زیرلب گفت چطوری مستر جئون یا بهتره بگم کوک
منم گفتم اومم لیدی امشب چقدر جذاب شدی
ممکنه کارای بدی ازم سر بزنه
و بهش پوزخند زدم و رفتم نشستم
قهوه رو از خدمتکار گرفتم و خوردم و خدمتکار گفت آقا شکلات یادتون نره و بهم ی شکلات داد
اومم شکلات خوبی بود طعم دارکی داشت که باعث میشد طعمش با قهوه مخلوط بشه و ی طعم خاص رو به وجود بیاره
طعمش آشنا بود یکم که دقت کردم فهمیدم
این همون شکلات معروف ایتالیایی هس که خالم همیشه از ایتالیا برام میفرسته
عامم خوشم اومد سلیقه اش خوبه
"موقع شام"
همه داشتم به آرامی غذاشون رو میل میکردن و سکوت خاصی بینشون بود که گوشی یکی زنگ خورد ، گوشی پدر ا.ت بود برش داشت
و مکالمه ای داشت که بعدش قطع کرد و نگاهش رو به سمت پدر کوک برد و گفت رفیق ی سفر باید بریم
پدرکوک : کجا ؟! چیزی شده ؟
پدر ا.ت : لورا مارکوس بود ! بهم زنگ زد وگفت همین فردا صبح حرکت کنیم باید بریم تو ی مراسم مهم شرکت کنیم گفت باید همراه همسرهاتون بیاید و گفت ۳ تا مراسم هست و تا یک هفته احتمالا طول میکشه
پدر کوک : چقدر یهویی حالا فردا یعنی باید بریم پاریس ؟
پدر ا.ت : آره
پدر کوک : بچه ها چی ؟
مادر کوک : ا.ت وجونگ کوک برن عمارت شخصی کوک و اون یک هفته رو اونجا بمونن حداقل یکم هم آشنا میشن باهم
ا.ت و کوک باهم : چیییی؟؟!!
مادر کوک : خیلی هیجان زده شدید ؟
ا.ت : بله خیلی (لبخند مصنوعی)
پدر ا.ت : پس حله برای فردا ساعت ۸ بلیط میگیرم
پدر کوک : خوبه
غذاشون روخوردن و خدمتکار ها میز رو تمیز کردن و رفتن روی مبل نشستن و کمی گفت و گو کردن
ا.ت و کوک که از چهره شون میشد همه چیز رو فهمید با لبخند پوشش اش میدادن تا کسی نفهمه
ولی خب کسی نمیدونه شاید همین اتفاق ی جرقه ای بین ا.ت و کوک باشه
خب خب منتظر اتفاقای خوب باشید
فکر کنم مهمونا اومدن
رفتم تو آشپزخونه تا به خدمتکار ها بگم برای من قهوه نیارن و یاد آوری کنم اون شکلات های ایتالیایی رو بیارن برای مهمونا
از جلو آینه رد شدمو خودم رو دیدم
از مدل موم خوشم نیومد پس بدو بدو رفتم طبقه بالا و موهام رو باز کردم و شونه زدم و حالت دار کردم و در آخر عطر مو زدم
آروم آروم از پله ها رفتم پایین موهام تو ی صورتم ریخته بود و صورتم رو نمیتونستن ببین به پله آخر که رسیدم موهام رو زدم کنار و چهره ام نمایان شد
دیدم مهمونا روی مبل نشستن ولس پسری اونجا ندیدم!
اون خانومه گفت وایی چقدر خوشگلی اسمت چیه من در جواب بهش خیلی محترمانه سلام کردم و خودمو معرفی کردم با اون آقا عه که انگار دوست بابام بود هم سلام کردم
رفتم تو آشپزخونه تا آب بخورم و ببینم شکلات ایتالیایی ها رو برداشتن یا نه که صدای باز شدن در رو شنیدم
کوک ویو
مامان و بابام رفتن تو ولی من گوشیم رو ت ماشین جا گزاشتم پس بهشون گفتم شما برید من میام رفتم تا گوشیم رو بیارم
پیداش کردم آوردمش گزاشتم تو جیب شلوارم و راهی به سمت در عمارت شدم
خدمتکار ها در رو برام باز کردن
بیرونش که خوبه توش هم احتمالا زیباس
رفتم داخل که مامان و بابام رو دیدم و سلام کردم بعد چشمم به ی دختره افتاد که با ی لباس اکلیلی تو ی آشپزخونه بود و خیلی موهاش قشنگ بود پشتش به من بود و صورتش معلوم نبود خیلی قد بلند و خوش اندام بود
ببین دیگه چقدر خوشگله
رفتم نزدیکتر که گفتم لیدی جذاب که براش سر و کله میشکونن شمایید؟
انگار متوجه قدم هام شده بود و وقتی اینو بهش گفتم برگشت در حین برگشتن به سمتم گفت اون پسر جذاب هم حتما شمایید؟ و وقتی کامل برگشت چهره اش رو دیدم
وایی ! چطور ممکنه لعنتی
اینکه ا.ت وایی ماماننننن
ولی چقدر سکسی و جذاب شده بود لعنتی
ا.ت ویو
صدای قدم هاش رو شنیدم داشتم برمیگشتم که ی چیزی گفت وایی صداش چقدر آشناس
منم در حین برگشتن به سمش در جواب بهش چیزی گفتم که وقتی کامل برگشتم دیدم اون اون اون که کوکه وایییی نهههه ماماننننن
ولی چه جذاب و ددی شده بود
همینطوری داشتیم بهم زول میزدیم که مامانش گفت همو میشناسید؟
که تا خواست بگه آره گفتم نه البته که نه اولین باره همو میبینیم
آروم به سمتش قدم برداشتم و مصنوعی باهاش دست دادم و آروم بهش گفتم چطوری مستر جئون یا بهتره بگم کوک؟
کوک ویو
داشتیم بهم زول میزدیم که مامانم مانع این لحظه رمانتیک شد و گفت همو میشناسید
خواستم بگم آره که ا.ت زودتر گفت نه البته که نه
بعد بهم دست داد و زیرلب گفت چطوری مستر جئون یا بهتره بگم کوک
منم گفتم اومم لیدی امشب چقدر جذاب شدی
ممکنه کارای بدی ازم سر بزنه
و بهش پوزخند زدم و رفتم نشستم
قهوه رو از خدمتکار گرفتم و خوردم و خدمتکار گفت آقا شکلات یادتون نره و بهم ی شکلات داد
اومم شکلات خوبی بود طعم دارکی داشت که باعث میشد طعمش با قهوه مخلوط بشه و ی طعم خاص رو به وجود بیاره
طعمش آشنا بود یکم که دقت کردم فهمیدم
این همون شکلات معروف ایتالیایی هس که خالم همیشه از ایتالیا برام میفرسته
عامم خوشم اومد سلیقه اش خوبه
"موقع شام"
همه داشتم به آرامی غذاشون رو میل میکردن و سکوت خاصی بینشون بود که گوشی یکی زنگ خورد ، گوشی پدر ا.ت بود برش داشت
و مکالمه ای داشت که بعدش قطع کرد و نگاهش رو به سمت پدر کوک برد و گفت رفیق ی سفر باید بریم
پدرکوک : کجا ؟! چیزی شده ؟
پدر ا.ت : لورا مارکوس بود ! بهم زنگ زد وگفت همین فردا صبح حرکت کنیم باید بریم تو ی مراسم مهم شرکت کنیم گفت باید همراه همسرهاتون بیاید و گفت ۳ تا مراسم هست و تا یک هفته احتمالا طول میکشه
پدر کوک : چقدر یهویی حالا فردا یعنی باید بریم پاریس ؟
پدر ا.ت : آره
پدر کوک : بچه ها چی ؟
مادر کوک : ا.ت وجونگ کوک برن عمارت شخصی کوک و اون یک هفته رو اونجا بمونن حداقل یکم هم آشنا میشن باهم
ا.ت و کوک باهم : چیییی؟؟!!
مادر کوک : خیلی هیجان زده شدید ؟
ا.ت : بله خیلی (لبخند مصنوعی)
پدر ا.ت : پس حله برای فردا ساعت ۸ بلیط میگیرم
پدر کوک : خوبه
غذاشون روخوردن و خدمتکار ها میز رو تمیز کردن و رفتن روی مبل نشستن و کمی گفت و گو کردن
ا.ت و کوک که از چهره شون میشد همه چیز رو فهمید با لبخند پوشش اش میدادن تا کسی نفهمه
ولی خب کسی نمیدونه شاید همین اتفاق ی جرقه ای بین ا.ت و کوک باشه
خب خب منتظر اتفاقای خوب باشید
۵.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.