'زندگی من'
'زندگی من'
پارت 33
[یک سال بعد]
ویو ات
جیمین مرخصی گرفته برای یک هفته بیاد پیش ما...دلم براش تنگشده یک ماه هست ندیدمش
بالا تو اتاق سنا بودم داشتم بهش شیر میدادم که صدای باز شدن در اومد..میدونستم جیمینه
جبمین: ات..ات.. ات*داد*
جیمین بلند داد میزد هی اسمو صدا میکرد سناهم تازه خوابیده بود بیدارشد
رفتم از اتاق بیرون..سمت پله ها به پایین نگاه کردم
ات: سلام جیمین..نمیتونی داد نزنی..بچه خوابه*عصبی*
جیمین: ببخشید..ولی من اومدم سنا رو ببینم نباید بخوابه
ات: عه بیا اینم سنا(بچه رو داد به جیمین)
جیمین: ات..کجا میری؟
ات: میرم اتاقم تو اومدی سنا رو ببینی دیگه
جیمین: الان حسودی کردی؟
ات: کی؟..منـ..نه اصلا چرا باید حسودی کنم؟
جیمین: حسودی کردی*خنده*
ات: نکردم
جیمین: اگر نکردی بیا پیش من
رفتم پیشش سنا رو گذاشت روی صندلیش
اومد بغلم کرد سفت بغلم کرد...
بعدش لبامو گذاشتم رو لباش..بعد از 2 مین از هم جدا شدیم
ات: برو لباساتو عوض کن یزره استراحت کن سنا رو هم بخوابون ساعت الان 8 شبه من برم ی چیزی درست کنم..بنواب توهم میام بیدارت میکنم.
غذا درست کردم ساعت تقریبا 9 نیم بود
رفتم بالا جیمین بیدار کردم
رفتیم پایین..سنا هم گشنش بود من یزره غذا رو خوردم سینه امو در اوردم بهش شیر دادم...بعد احساس سنگین نگاهی روم شدم دیدم جیمین داره بهم با اخم نگاه میکنه..
ات: چیزی شده جیمین؟
جیمین: میشه جلوی من به سنا شیر ندی؟
ات: چرا؟
جیمین:چونوقتی سینه هاتو میبینم تحریک میشم...میخواـ
حرفشو قطع کردم
ات: باشه باشه..
سریع رفتم اونور بعد از اینکه سنا سیر شد خوابش برد
بردمش تو اتاقش رفتم پایین غذامو خوردم ظرف تارو شستم..رفتیم یزره فیلم ببینیم
پارت 33
[یک سال بعد]
ویو ات
جیمین مرخصی گرفته برای یک هفته بیاد پیش ما...دلم براش تنگشده یک ماه هست ندیدمش
بالا تو اتاق سنا بودم داشتم بهش شیر میدادم که صدای باز شدن در اومد..میدونستم جیمینه
جبمین: ات..ات.. ات*داد*
جیمین بلند داد میزد هی اسمو صدا میکرد سناهم تازه خوابیده بود بیدارشد
رفتم از اتاق بیرون..سمت پله ها به پایین نگاه کردم
ات: سلام جیمین..نمیتونی داد نزنی..بچه خوابه*عصبی*
جیمین: ببخشید..ولی من اومدم سنا رو ببینم نباید بخوابه
ات: عه بیا اینم سنا(بچه رو داد به جیمین)
جیمین: ات..کجا میری؟
ات: میرم اتاقم تو اومدی سنا رو ببینی دیگه
جیمین: الان حسودی کردی؟
ات: کی؟..منـ..نه اصلا چرا باید حسودی کنم؟
جیمین: حسودی کردی*خنده*
ات: نکردم
جیمین: اگر نکردی بیا پیش من
رفتم پیشش سنا رو گذاشت روی صندلیش
اومد بغلم کرد سفت بغلم کرد...
بعدش لبامو گذاشتم رو لباش..بعد از 2 مین از هم جدا شدیم
ات: برو لباساتو عوض کن یزره استراحت کن سنا رو هم بخوابون ساعت الان 8 شبه من برم ی چیزی درست کنم..بنواب توهم میام بیدارت میکنم.
غذا درست کردم ساعت تقریبا 9 نیم بود
رفتم بالا جیمین بیدار کردم
رفتیم پایین..سنا هم گشنش بود من یزره غذا رو خوردم سینه امو در اوردم بهش شیر دادم...بعد احساس سنگین نگاهی روم شدم دیدم جیمین داره بهم با اخم نگاه میکنه..
ات: چیزی شده جیمین؟
جیمین: میشه جلوی من به سنا شیر ندی؟
ات: چرا؟
جیمین:چونوقتی سینه هاتو میبینم تحریک میشم...میخواـ
حرفشو قطع کردم
ات: باشه باشه..
سریع رفتم اونور بعد از اینکه سنا سیر شد خوابش برد
بردمش تو اتاقش رفتم پایین غذامو خوردم ظرف تارو شستم..رفتیم یزره فیلم ببینیم
۱۳.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.