𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p36
دکتر: نشونه چیزی نیست اینا برای خودمم هم بعضی وقتا پیش میاد
ات: که اینطور
دکتر: میشه با یکی از اعضای خانوادت تماس بگیری؟
ات: باشه
زنگ زدم به کوک و تلفن رو دادم بهش
دکتر: الان من میام..راستی چه نسبتی با شما دارن
ات: همسرم
دکتر: آها
دیدم رفتم یه گوشه
دکتر: سلام
کوک: سلام شما؟
دکتر: من دکترم همسر شما اومدن اینجا
کوک: خوب الان با من چیکار دارین؟
دکتر: ببینید من به شما یچیزی رو میگم شما باید خونسردی خودتون رو نگه دارین
کوک: ب...باشه
دکتر: همسر شما حامله هستن
کوک: اینکه خوبه
دکتر: اما ایشون یه بیمار نادر و خطرناک دارن که اگه خوب ازشون مراقبت نشه ممکنه هم خودشون هم بچه بمیرند معمولا کسایی که این بیماری رو دارن نباید بچه دار بشن یا کلا نمیشن ولی ایشون خوشبختانه بچه دار هستند فقط اینکه نباید بهشون شک وارد بشه پس شما هم آروم اینو بهشون توضیح بدین
کوک: ب...باشه (پشت گوشی بغض کرده)
دیدم دوباره اومد پیش من
دکتر: خانم شما حامله هستین *لبخند*
ات: واقعااااا؟؟!!!
دکتر: بله
ات: واییییی
دکتر: راستی همسرتون بیرون منتظر شما هستن
ات: باشه ممنون
رفتم بیرون دیدم کوک نشسته تو ماشین منم رفتم تو ماشین چشمش چرا قرمز بود نکنه گریه کرده؟دکتر بهش چیزی گفته؟
ات: کوکی خوبی چرا گریه کردی؟
کوک: از خوشحالیه *لبخند فیک*
ات: چرا؟
کوک: خوب دارم بابا میشم
ات: مگه تو خبر داری؟
کوک: دکتر گفت
ات: اهههههه خودم میخواستم بگم
کوک: *لبخند*
ات: کوک بنظرت دختره یا پسر؟؟
کوک: دختر
ات: ولی من پسر میخوام
کوک: دختر باشه بهتره
ات: نخیرم یه پسر شبیه خرگوش باشه
کوک: نمیشه
ات: مگه دست توعه
کوک: آره*خنده*
ات: باید به مامانم بگم
زنگ زدم به مامانم تا سوپرایزش کنم
م.ات: جانم کاری داری؟
ات: مامان من حاملممممممم
م.ات: واقعاااااا آخ جون دارم مامان بزرگ میشم (از پشت گوشی قر دادن)
کوک: این از تو خوشحال تر شده
ات: وایییی اول باید به تهیونگ میگفتم
کوک: چرا؟
ات: چون تو بهش قول دادی عمو بشه
کوک: راست میگی
زنگ زدم به تهیونگ
تهیونگ: چیه؟
ات: کوک به قولش عمل کرد
تهیونگ: همون قولللللل؟
ات: آره
تهیونگ: عمو ته وارد میشود
ات: جررررر
کوک: تو شماره اینو از کجا داری؟
ات: دوستمه
*بعد از خبر دادن به همه😂*
رفتیم خونه منم دویدم تو اتاق در رو بستم سرم رو گذاشتم رو بالشت و جیغ کشیدم
ات: وایییییییی من چقدر خوشبختم (متاسفم ولی نیستی😔)
(کوک قضیه رو به ملت میگه)
م.ات: یعنی من خبر نداشتم دخترم بیماری داره
م.ج: اینکه خیلی خطرناکه
جیمین: مطمئنی کوک
کوک: آره...
تهیونگ: نگران نباشین اون هیچ بلایی سرش نمیاد
هانی: ات جونم چقدر براش سخت میشه وقتی بفهمه*گریه*
رفتم پایین دیدم همه دور هم نشستن دارن گریه میکنن و حالشون گرفته شده
ات: چی شده
هانی: چیزه داشتیم سعی میکردیم بفهمیم کی برای بازیگری استعداد بیشتری داره و طبیعی تر میتونه گریه کنه
کوک: و اینطوری که معلومه هانی برنده شد
ات: چرا به من نگفتین بیام منم از بازی ها دوست دارم
جیمین: نخواستیم مزاحمت بشیم
ات: چه مزاحمتی ولی من خوابم میاد کوک تو نمیخوابی
کوک: الان میام
کوک دوید سمتم منم رفتم تو اتاق لباسم رو عوض کردم خودمو پرت کردم رو تخت
کوک: آروم تو بخواب صدمه میبینی
ات: تخت نرمه چیزیم نمیشه
کوک اومد منو گرفت تو بغلش و پیشونی منو بوسید
کوک: عاشقتونم
ات: بانی کوچولو من
کوک: یاااا من بانی کوچولو نیستم اونه*اشاره به شکم ات*
ات: باشه بابا
(گرفتن خوابیدن)
________________________
۱۵ تا لایک 🗿🤌🏻
ات: که اینطور
دکتر: میشه با یکی از اعضای خانوادت تماس بگیری؟
ات: باشه
زنگ زدم به کوک و تلفن رو دادم بهش
دکتر: الان من میام..راستی چه نسبتی با شما دارن
ات: همسرم
دکتر: آها
دیدم رفتم یه گوشه
دکتر: سلام
کوک: سلام شما؟
دکتر: من دکترم همسر شما اومدن اینجا
کوک: خوب الان با من چیکار دارین؟
دکتر: ببینید من به شما یچیزی رو میگم شما باید خونسردی خودتون رو نگه دارین
کوک: ب...باشه
دکتر: همسر شما حامله هستن
کوک: اینکه خوبه
دکتر: اما ایشون یه بیمار نادر و خطرناک دارن که اگه خوب ازشون مراقبت نشه ممکنه هم خودشون هم بچه بمیرند معمولا کسایی که این بیماری رو دارن نباید بچه دار بشن یا کلا نمیشن ولی ایشون خوشبختانه بچه دار هستند فقط اینکه نباید بهشون شک وارد بشه پس شما هم آروم اینو بهشون توضیح بدین
کوک: ب...باشه (پشت گوشی بغض کرده)
دیدم دوباره اومد پیش من
دکتر: خانم شما حامله هستین *لبخند*
ات: واقعااااا؟؟!!!
دکتر: بله
ات: واییییی
دکتر: راستی همسرتون بیرون منتظر شما هستن
ات: باشه ممنون
رفتم بیرون دیدم کوک نشسته تو ماشین منم رفتم تو ماشین چشمش چرا قرمز بود نکنه گریه کرده؟دکتر بهش چیزی گفته؟
ات: کوکی خوبی چرا گریه کردی؟
کوک: از خوشحالیه *لبخند فیک*
ات: چرا؟
کوک: خوب دارم بابا میشم
ات: مگه تو خبر داری؟
کوک: دکتر گفت
ات: اهههههه خودم میخواستم بگم
کوک: *لبخند*
ات: کوک بنظرت دختره یا پسر؟؟
کوک: دختر
ات: ولی من پسر میخوام
کوک: دختر باشه بهتره
ات: نخیرم یه پسر شبیه خرگوش باشه
کوک: نمیشه
ات: مگه دست توعه
کوک: آره*خنده*
ات: باید به مامانم بگم
زنگ زدم به مامانم تا سوپرایزش کنم
م.ات: جانم کاری داری؟
ات: مامان من حاملممممممم
م.ات: واقعاااااا آخ جون دارم مامان بزرگ میشم (از پشت گوشی قر دادن)
کوک: این از تو خوشحال تر شده
ات: وایییی اول باید به تهیونگ میگفتم
کوک: چرا؟
ات: چون تو بهش قول دادی عمو بشه
کوک: راست میگی
زنگ زدم به تهیونگ
تهیونگ: چیه؟
ات: کوک به قولش عمل کرد
تهیونگ: همون قولللللل؟
ات: آره
تهیونگ: عمو ته وارد میشود
ات: جررررر
کوک: تو شماره اینو از کجا داری؟
ات: دوستمه
*بعد از خبر دادن به همه😂*
رفتیم خونه منم دویدم تو اتاق در رو بستم سرم رو گذاشتم رو بالشت و جیغ کشیدم
ات: وایییییییی من چقدر خوشبختم (متاسفم ولی نیستی😔)
(کوک قضیه رو به ملت میگه)
م.ات: یعنی من خبر نداشتم دخترم بیماری داره
م.ج: اینکه خیلی خطرناکه
جیمین: مطمئنی کوک
کوک: آره...
تهیونگ: نگران نباشین اون هیچ بلایی سرش نمیاد
هانی: ات جونم چقدر براش سخت میشه وقتی بفهمه*گریه*
رفتم پایین دیدم همه دور هم نشستن دارن گریه میکنن و حالشون گرفته شده
ات: چی شده
هانی: چیزه داشتیم سعی میکردیم بفهمیم کی برای بازیگری استعداد بیشتری داره و طبیعی تر میتونه گریه کنه
کوک: و اینطوری که معلومه هانی برنده شد
ات: چرا به من نگفتین بیام منم از بازی ها دوست دارم
جیمین: نخواستیم مزاحمت بشیم
ات: چه مزاحمتی ولی من خوابم میاد کوک تو نمیخوابی
کوک: الان میام
کوک دوید سمتم منم رفتم تو اتاق لباسم رو عوض کردم خودمو پرت کردم رو تخت
کوک: آروم تو بخواب صدمه میبینی
ات: تخت نرمه چیزیم نمیشه
کوک اومد منو گرفت تو بغلش و پیشونی منو بوسید
کوک: عاشقتونم
ات: بانی کوچولو من
کوک: یاااا من بانی کوچولو نیستم اونه*اشاره به شکم ات*
ات: باشه بابا
(گرفتن خوابیدن)
________________________
۱۵ تا لایک 🗿🤌🏻
۱۹.۲k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.