پارت 6❤💎
ویو ات
(رفتم پیش شینوبو و سلام کردم)
ات: سلام شینوبو خوبی
شینوبو: من خوبم تو چطوری
ات: من خوبم (یدفعه چشمام سیاهی رفت)
شینوبو: ات ات حالت خوبه (ات بیهوش شده بودو من گذاشتم اش رو تخت و معاینه اش کردم دیدم بارداره رفتم پیش سانمی)
شینوبو: سانمی حال ات خوب نیست و اینکه بارداره
سانمی: چیییییییییی دارم بابا میشم
شینوبو: چی داری میگی شماها که ازدواج نکردید باهاش چیکار کردی
سانمی: منو ببر پیشش
شینوبو: دنبالم بیا
(رسیدیم همون اتاقی که ات هستدیدم که تازه بهوش اومده)
ات: من کجام
شینوبو: سلام ات حالت خوبه فقط بارداری
ات: چیییییییی
سانمی: دارم بابا میشم
ات: من چقدر بدبختم آخه هنوز موزان و پسرش رو نکشتیم آخه چرا باید الان باردار میشدم
سانمی: اینجوری حرف نزن و تو دیگه نمیتونی تو ماموریت شرکت کنی پس من بجاش ماموریت های تورو انجام میدم
ات: من بیکار نمیتونم بشینم
سانمی: همین که گفتم خودت میدونی اگه آسیب ببینی نمیتونم خودمو ببخشم
ات: نه نه قبول ندارم من نمیتونم بیکار بشینم
شینوبو: مجبوری 9 ماه کاری نکنی
ات: آخه چرا
سانمی: مهمترین وظیفه تو الان سالم بدنیا آوردن بچه مون هست فهمیدی
ات: باشه
سانمی: خوبه شینوبو میتونی مراقب ات باشی
شینوبو: باشه راستی به بقیه هم میگی
سانمی: مجبورم بگم
ات: ما که هنوز ازدواج نکردیم
سانمی: سه روزه دیگه قراره ازدواج کنیم من دیگه میرم
ات: باشه
ویو سانمی
(رفتم پیش بقیه هاشیراها)
اوبانای: سلام چیزی شده
سانمی: آره شده
مویچیرو: چی شده
سانمی: ات بارداره
تنگن: چیکارش کردی شماها که هنوز ازدواج نکردید
سانمی: جو نگیر
میتسوری: واییییییی ات کجاس میخوام برم پیشش
سانمی: پیش شینوبو تو امارت پروانه
میتسوری: بای بای
گیو: خب فک کنم دیگه نتونه مبارزه کنه درسته
سانمی: آره ماموریت هاشو من انجام میدم
گیو: آهان
تنگن: میخوام آخرش ببینم بچه تون شبیه کی میشه
سانمی: خب معلومه شبیه من میشه
مویچیرو: خدا نکنه
همه به جز سانمی 🤣🤣🤣😂🤣🤣😂
سانمی: مرض مگه من چمه
مویچیرو: اخلاق نداری
سانمی: خیلیم دارم (به شدت عصبانی)
مویچیرو: باشه
(رفتم پیش شینوبو و سلام کردم)
ات: سلام شینوبو خوبی
شینوبو: من خوبم تو چطوری
ات: من خوبم (یدفعه چشمام سیاهی رفت)
شینوبو: ات ات حالت خوبه (ات بیهوش شده بودو من گذاشتم اش رو تخت و معاینه اش کردم دیدم بارداره رفتم پیش سانمی)
شینوبو: سانمی حال ات خوب نیست و اینکه بارداره
سانمی: چیییییییییی دارم بابا میشم
شینوبو: چی داری میگی شماها که ازدواج نکردید باهاش چیکار کردی
سانمی: منو ببر پیشش
شینوبو: دنبالم بیا
(رسیدیم همون اتاقی که ات هستدیدم که تازه بهوش اومده)
ات: من کجام
شینوبو: سلام ات حالت خوبه فقط بارداری
ات: چیییییییی
سانمی: دارم بابا میشم
ات: من چقدر بدبختم آخه هنوز موزان و پسرش رو نکشتیم آخه چرا باید الان باردار میشدم
سانمی: اینجوری حرف نزن و تو دیگه نمیتونی تو ماموریت شرکت کنی پس من بجاش ماموریت های تورو انجام میدم
ات: من بیکار نمیتونم بشینم
سانمی: همین که گفتم خودت میدونی اگه آسیب ببینی نمیتونم خودمو ببخشم
ات: نه نه قبول ندارم من نمیتونم بیکار بشینم
شینوبو: مجبوری 9 ماه کاری نکنی
ات: آخه چرا
سانمی: مهمترین وظیفه تو الان سالم بدنیا آوردن بچه مون هست فهمیدی
ات: باشه
سانمی: خوبه شینوبو میتونی مراقب ات باشی
شینوبو: باشه راستی به بقیه هم میگی
سانمی: مجبورم بگم
ات: ما که هنوز ازدواج نکردیم
سانمی: سه روزه دیگه قراره ازدواج کنیم من دیگه میرم
ات: باشه
ویو سانمی
(رفتم پیش بقیه هاشیراها)
اوبانای: سلام چیزی شده
سانمی: آره شده
مویچیرو: چی شده
سانمی: ات بارداره
تنگن: چیکارش کردی شماها که هنوز ازدواج نکردید
سانمی: جو نگیر
میتسوری: واییییییی ات کجاس میخوام برم پیشش
سانمی: پیش شینوبو تو امارت پروانه
میتسوری: بای بای
گیو: خب فک کنم دیگه نتونه مبارزه کنه درسته
سانمی: آره ماموریت هاشو من انجام میدم
گیو: آهان
تنگن: میخوام آخرش ببینم بچه تون شبیه کی میشه
سانمی: خب معلومه شبیه من میشه
مویچیرو: خدا نکنه
همه به جز سانمی 🤣🤣🤣😂🤣🤣😂
سانمی: مرض مگه من چمه
مویچیرو: اخلاق نداری
سانمی: خیلیم دارم (به شدت عصبانی)
مویچیرو: باشه
۲.۲k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.