تاوان اون همه احساس لعنتی...ᐟ.
بالاخره ترس از دست دادنش
با از دست دادنش تموم شد.
من فهمیده بودم که باید این اتفاق بیوفته..
ولی فکر نمیکردم امشب بیاد این حرفو تو روم بزنه
فکر می کردم برام اهمیتی نداره و سعی میکنم بپذیرمش
ولی الان چشمام دارن تاوان اون عشق دروغین رو میدن..
هرچقدرم ازش بدم میومد..بازم دوسش داشتم!
از اون ساحلی که میگفت
زور را به چه سوختن؟ این جهنمی سوزان آتیش میزند و نو میاورد دردام را
هیچی نمونده،
شکست..ولی مطمئنید بلند میشه؟
اون انتظارشو نداشت..
وقتی داشت با بغض سنگین سعی میکرد لب بزنه:
کجایی؟
اون گفت..این یه سفر طولانیه!!)))
کات!!
اون مرد!
تمام احساساتش پودر شد و چیزی جز چشمان خونی باقی نماند!
نمیتونست به زبون بیاره که «خداحافظ»
هروز بغض های جدید پنهان شده در صدام..لرزانده شده!!
چشمانم تحمل بسیاری از درد ها... ولی وای به حال چشمان خونیم
هرچقدر امید و تلاش..
دگر نتوان ساخت آن همه بیخیالی را !؛
______________________________
لعنت بر چشمانی که میسوزند و آغشته به قطرات خونن
وای بر حال غمی که به دوش میکشد!
♪
با از دست دادنش تموم شد.
من فهمیده بودم که باید این اتفاق بیوفته..
ولی فکر نمیکردم امشب بیاد این حرفو تو روم بزنه
فکر می کردم برام اهمیتی نداره و سعی میکنم بپذیرمش
ولی الان چشمام دارن تاوان اون عشق دروغین رو میدن..
هرچقدرم ازش بدم میومد..بازم دوسش داشتم!
از اون ساحلی که میگفت
زور را به چه سوختن؟ این جهنمی سوزان آتیش میزند و نو میاورد دردام را
هیچی نمونده،
شکست..ولی مطمئنید بلند میشه؟
اون انتظارشو نداشت..
وقتی داشت با بغض سنگین سعی میکرد لب بزنه:
کجایی؟
اون گفت..این یه سفر طولانیه!!)))
کات!!
اون مرد!
تمام احساساتش پودر شد و چیزی جز چشمان خونی باقی نماند!
نمیتونست به زبون بیاره که «خداحافظ»
هروز بغض های جدید پنهان شده در صدام..لرزانده شده!!
چشمانم تحمل بسیاری از درد ها... ولی وای به حال چشمان خونیم
هرچقدر امید و تلاش..
دگر نتوان ساخت آن همه بیخیالی را !؛
______________________________
لعنت بر چشمانی که میسوزند و آغشته به قطرات خونن
وای بر حال غمی که به دوش میکشد!
♪
۸۰۰
۰۹ تیر ۱۴۰۳