پارت۶۰
ـ بله البته اگه تو بذاري. يهو ديدي با اين تابلو بازيات لج پسره رو در مياري و مياد مي شوره مي ذارتت کنار.
ـ غلط کرده.
ـ يعني مي ميرم براي اين احساسات تو. تا همين حالا داره جون مي ده براي پسره، بعد يهو مي گه غلط کرده! خره، اگه کسي و دوست داري که نبايد از دستش ناراحت بشي.
ـ راست مي گه عين رابين توي کتاب الهه شرقي. هي اين دختره اين پسره رو چزوند، اون وقت رابين چي مي گفت؟ بميرم الهي! مي گفت من به خودم حق نمي دم از دست تو ناراحت بشم!
بنفشه با غيض گفت:
ـ من کي گفتم عاشقشم؟ فقط ازش خوشم مياد!
ـ عشق از همين شروع مي شه.
ـ پاشين جمع کنين کاسه کوزه تون رو. من عمرا اگه عاشق بشم، همين شبنم خر شده بسه ديگه.
رو به شبنم که اخم هاش در هم شده بود گفتم:
ـ شبنمي سه چهار ساله که با مايي، ولي هيچ وقت نگفتي چي شد که عاشق اين پسر خاله ات شدي.
شبنم پوزخندي زد و گفت:
ـ عاشقي که دليل نداره.
ـ يعني هيچ ماجرايي نداري؟
ـ چرا اتفاقا ماجرا براي گفتن زياد دارم.
بنفشه خيز گرفت و گفت:
ـ خب پَ بگو. منم که مشتاق شنيدن!
منم با خنده گفتم:
ـ منم حساس!
شبنم گفت:
ـ قضيه اش مفصله!
بنفشه گفت:
ـ خواهش مي کنم بگو.
شبنم به رستوران اشاره اي کرد و گفت:
ـ فعلا که رسيديم، بذارين بريم تو براتون تعريف مي کنم.
ماشين رو توي پارکينگ پارک کرديم و وارد شديم. ميزي که هميشه سر اون مي نشستيم خالي بود. بي اراده نگاهم به سمت وسط رستوران کشيده شد. بهراد و آرسام و فربد سر ميز نشسته بودن و طبق معمول با نگاهشون داشتن ما رو مي خوردن. بنفشه با لب و لوچه ي آويزون گفت:
ـ نيومده!
شبنم هم خنديد و گفت:
ـ فهميده تو براش تور پهن کردي.
ـ واه واه، دلشم بخواد.
روي صندلي نشستم و گفتم:
ـ بتمرگين اين قدر قال نکنين. تابلو نيستين شما، ديگه بنر شدين!
بنفشه و شبنم با خنده نشستن و بنفشه گفت:
ـ به درک که نيومده. براي من چيزي که زياده پسره! بنال شبنم ببينم اين اردلان با تو چي کار کرده؟
شبنم خنديد و گفت:
ـ چه احترامي هم به من گذاشت!
ـ خيلي خب حالا، خانوم دکتر لطفا بفرماييد.
قبل از اين که شبنم شروع کنه، گارسون اومد و سفارش غذا گرفت. بعد از سفارش دادن، من و بنفشه زل زديم توي دهن شبنم. شبنم هم که متوجه کنجکاوي ما شده بود، آهي کشيد و گفت:
ـ غلط کرده.
ـ يعني مي ميرم براي اين احساسات تو. تا همين حالا داره جون مي ده براي پسره، بعد يهو مي گه غلط کرده! خره، اگه کسي و دوست داري که نبايد از دستش ناراحت بشي.
ـ راست مي گه عين رابين توي کتاب الهه شرقي. هي اين دختره اين پسره رو چزوند، اون وقت رابين چي مي گفت؟ بميرم الهي! مي گفت من به خودم حق نمي دم از دست تو ناراحت بشم!
بنفشه با غيض گفت:
ـ من کي گفتم عاشقشم؟ فقط ازش خوشم مياد!
ـ عشق از همين شروع مي شه.
ـ پاشين جمع کنين کاسه کوزه تون رو. من عمرا اگه عاشق بشم، همين شبنم خر شده بسه ديگه.
رو به شبنم که اخم هاش در هم شده بود گفتم:
ـ شبنمي سه چهار ساله که با مايي، ولي هيچ وقت نگفتي چي شد که عاشق اين پسر خاله ات شدي.
شبنم پوزخندي زد و گفت:
ـ عاشقي که دليل نداره.
ـ يعني هيچ ماجرايي نداري؟
ـ چرا اتفاقا ماجرا براي گفتن زياد دارم.
بنفشه خيز گرفت و گفت:
ـ خب پَ بگو. منم که مشتاق شنيدن!
منم با خنده گفتم:
ـ منم حساس!
شبنم گفت:
ـ قضيه اش مفصله!
بنفشه گفت:
ـ خواهش مي کنم بگو.
شبنم به رستوران اشاره اي کرد و گفت:
ـ فعلا که رسيديم، بذارين بريم تو براتون تعريف مي کنم.
ماشين رو توي پارکينگ پارک کرديم و وارد شديم. ميزي که هميشه سر اون مي نشستيم خالي بود. بي اراده نگاهم به سمت وسط رستوران کشيده شد. بهراد و آرسام و فربد سر ميز نشسته بودن و طبق معمول با نگاهشون داشتن ما رو مي خوردن. بنفشه با لب و لوچه ي آويزون گفت:
ـ نيومده!
شبنم هم خنديد و گفت:
ـ فهميده تو براش تور پهن کردي.
ـ واه واه، دلشم بخواد.
روي صندلي نشستم و گفتم:
ـ بتمرگين اين قدر قال نکنين. تابلو نيستين شما، ديگه بنر شدين!
بنفشه و شبنم با خنده نشستن و بنفشه گفت:
ـ به درک که نيومده. براي من چيزي که زياده پسره! بنال شبنم ببينم اين اردلان با تو چي کار کرده؟
شبنم خنديد و گفت:
ـ چه احترامي هم به من گذاشت!
ـ خيلي خب حالا، خانوم دکتر لطفا بفرماييد.
قبل از اين که شبنم شروع کنه، گارسون اومد و سفارش غذا گرفت. بعد از سفارش دادن، من و بنفشه زل زديم توي دهن شبنم. شبنم هم که متوجه کنجکاوي ما شده بود، آهي کشيد و گفت:
۱.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.