𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆¹⁷
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆¹⁷
کم کم داشتیم میرسیدیم بعد از اینکه ماشین رو تو طبقه سوم پارکینگ پارک کردم پیش بوگاتی که خواهرم برای تولد برام گرفته بود ات رو براید استایل بغلش کردم و سوار آسانسور پارکینگ شدم طبقه یازدهم بالا نقص داشت و در حال ساخت بود اما مشکلی نداشت اگه به طبقه دهم بدی روی طبقه دهم کلیک کردم و منتظر موندم تا برسیم به صورت آت که موهاش جلوش رو گرفته بود نگاه کردم موهاشو با دستم کنار زدم و لبخند ملیحی روی لب.ام ظاهر شد ساعت تقریباً ۵ بعد از ظهر/عصر شده بود...
امروز روزی بود که خدمتکارها وباره به کار خودشون برمیگردند البته قرار نبود امروز باشه پس از شکایتهای خدمتکارها سر زمان کاری مجبور شدم امروز رو اعلام کنم هنوز فقط چند تا از خدمتکارها توی عمارت بودند از جمله جوونترین خدمتکار تا آجوما...
بیشتر خدمتکارها معمولاً زن بودند و فقط بادیگارد ها و آشپزها مرد...
در اتاق ات رو باز کردم و اونو روی تخت گذاشتم پتو رو هم روش کشیدم... اتاقش زیادی سرد شده بود برای همین درجه رادیات هوشمند رو بیشتر کردم تا حداقل سرما نخوره و سردش نشه....
درشو بستم و به بیرون از عمارت رفتم یعنی حیاط پشتی امروز باید قرارداد رو کامل میبستم رئیس مافیا قرار بود امروز به اینجا بیاد و همینطور پسرش همیشه وقتی که پسرش وارد مورد من میشد س بدی پیدا میکردم شایدم به خاطر تلقین شایدم به خاطر اینکه باهاش دشمنم.....
بله درست حدس میزدم وسط حیاط پستی وایستاده بودن...
کم کم داشتیم میرسیدیم بعد از اینکه ماشین رو تو طبقه سوم پارکینگ پارک کردم پیش بوگاتی که خواهرم برای تولد برام گرفته بود ات رو براید استایل بغلش کردم و سوار آسانسور پارکینگ شدم طبقه یازدهم بالا نقص داشت و در حال ساخت بود اما مشکلی نداشت اگه به طبقه دهم بدی روی طبقه دهم کلیک کردم و منتظر موندم تا برسیم به صورت آت که موهاش جلوش رو گرفته بود نگاه کردم موهاشو با دستم کنار زدم و لبخند ملیحی روی لب.ام ظاهر شد ساعت تقریباً ۵ بعد از ظهر/عصر شده بود...
امروز روزی بود که خدمتکارها وباره به کار خودشون برمیگردند البته قرار نبود امروز باشه پس از شکایتهای خدمتکارها سر زمان کاری مجبور شدم امروز رو اعلام کنم هنوز فقط چند تا از خدمتکارها توی عمارت بودند از جمله جوونترین خدمتکار تا آجوما...
بیشتر خدمتکارها معمولاً زن بودند و فقط بادیگارد ها و آشپزها مرد...
در اتاق ات رو باز کردم و اونو روی تخت گذاشتم پتو رو هم روش کشیدم... اتاقش زیادی سرد شده بود برای همین درجه رادیات هوشمند رو بیشتر کردم تا حداقل سرما نخوره و سردش نشه....
درشو بستم و به بیرون از عمارت رفتم یعنی حیاط پشتی امروز باید قرارداد رو کامل میبستم رئیس مافیا قرار بود امروز به اینجا بیاد و همینطور پسرش همیشه وقتی که پسرش وارد مورد من میشد س بدی پیدا میکردم شایدم به خاطر تلقین شایدم به خاطر اینکه باهاش دشمنم.....
بله درست حدس میزدم وسط حیاط پستی وایستاده بودن...
۱۵.۱k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.