عشق همیشگی کوک پارت۱۴
عشق همیشگی کوک پارت۱۴
.
*:داداش اونجارو ببین چه دختره هلویی
×:داداش اونی که کنارش نشسته دوست پسرشه خودتو تو دردسر ننداز
(جونگ کوک نشنید وگرنه خونشون پای خودشون بود)
ویو لینا
قلبم داشت تند تند میزد که یهو یکی از اون پسرا گفت چه دختر هلویی.
لینا:ددی بیا بریم روی یه صندلی دیگه صندلی بشینیم
جونگ کوک:چرا
لینا:من حس خوبی ندارم آخه دورمون همه پسرن
جونگ کوک:اون میزه خوبه اون دوتا دخترا با دوست پسراشون نشستن
لینا:خوبه بریم
جونگ کوک و لینا رفتن روی صندلیه نشستن
لینا با دخترا آشنا شد و جونگ کوک هم با پسرا و داشتن باهم حرف میزدن که یه نفر اومد .
هیونجین:وای لینا تویی
لینا:وای تو اینجا چیکار میکنی هیونجین
لینا پاشد هیونجین رو محکم بغل کرد
لینا:از بعد دانشگاه دیگه ندیده بودمت دلم برات تنگ شده بود با خاله اینا اومدی؟
هیونجین:آره اونا هتلن
لینا:عه چرا هتل خونه ی ما هست دیگه
هیونجین:مگه نمیدونستی مامان و بابات خونه رو فروختن؟
لینا:چیییی
هیونجین:گوشیتو چک کردی اصن مامان بابات بهت ۵۰۰بار زنگ زدن هفتاد تا پیام
لینا:بزار چک کنم بیا بشین
پیام مامان بابای لینا:لینا عزیزم ما برای ادامه ی کارمون اومدیم کانادا و خونه روهم فروختیم و اینجا خونه گرفتیم ولی برای تو و داداشت توی همون سئول خونه خریدیم اگه دوست داشتی بیا کانادا با ما زندگی کن.
لینا:وای اره چیشد که اینجوری شد
هیونجین:نمیدونم مامانت منو ابجیمو فرستاد بیایم دنبالت.
لینا:فکرامو میکنم.
لینا و هیونجین نشستن
کوک با صدای بم و عصبی آروم تو گوش لینا گفت.
کوک:برای یه شب کامل خودتو آماده کن که قراره بد جوری به فاک بری(بم)
لینا:اب دهنشو محکم قورت داد...ولی
کوک:ولی نگو هیچ راهی نداره
بعد چند ساعت
هیونجین:بای بای لینا میبینمت
لینا:بای بای
هیونجین رفت همین که رفت کوک لینا رو سریع و براید بغل کرد و تند تند به سمت ماشین میرفت.سوار ماشین شدن
لینا:کوک اون پسر خالم بود
کوک درحالی که به طور خیلی سریع رانندگی میکرد
کوک:برای من فرقی نداره تو باید با هیچکدوم از پسرا گرم بگیری
لینا:آخه......
کوک:هییییس هیچی نشنوم
ادامه داره ولی شرط داره
فالوورامو به:۵۳تا برسونید
لایک:۱۰
کامنت:۷
.
*:داداش اونجارو ببین چه دختره هلویی
×:داداش اونی که کنارش نشسته دوست پسرشه خودتو تو دردسر ننداز
(جونگ کوک نشنید وگرنه خونشون پای خودشون بود)
ویو لینا
قلبم داشت تند تند میزد که یهو یکی از اون پسرا گفت چه دختر هلویی.
لینا:ددی بیا بریم روی یه صندلی دیگه صندلی بشینیم
جونگ کوک:چرا
لینا:من حس خوبی ندارم آخه دورمون همه پسرن
جونگ کوک:اون میزه خوبه اون دوتا دخترا با دوست پسراشون نشستن
لینا:خوبه بریم
جونگ کوک و لینا رفتن روی صندلیه نشستن
لینا با دخترا آشنا شد و جونگ کوک هم با پسرا و داشتن باهم حرف میزدن که یه نفر اومد .
هیونجین:وای لینا تویی
لینا:وای تو اینجا چیکار میکنی هیونجین
لینا پاشد هیونجین رو محکم بغل کرد
لینا:از بعد دانشگاه دیگه ندیده بودمت دلم برات تنگ شده بود با خاله اینا اومدی؟
هیونجین:آره اونا هتلن
لینا:عه چرا هتل خونه ی ما هست دیگه
هیونجین:مگه نمیدونستی مامان و بابات خونه رو فروختن؟
لینا:چیییی
هیونجین:گوشیتو چک کردی اصن مامان بابات بهت ۵۰۰بار زنگ زدن هفتاد تا پیام
لینا:بزار چک کنم بیا بشین
پیام مامان بابای لینا:لینا عزیزم ما برای ادامه ی کارمون اومدیم کانادا و خونه روهم فروختیم و اینجا خونه گرفتیم ولی برای تو و داداشت توی همون سئول خونه خریدیم اگه دوست داشتی بیا کانادا با ما زندگی کن.
لینا:وای اره چیشد که اینجوری شد
هیونجین:نمیدونم مامانت منو ابجیمو فرستاد بیایم دنبالت.
لینا:فکرامو میکنم.
لینا و هیونجین نشستن
کوک با صدای بم و عصبی آروم تو گوش لینا گفت.
کوک:برای یه شب کامل خودتو آماده کن که قراره بد جوری به فاک بری(بم)
لینا:اب دهنشو محکم قورت داد...ولی
کوک:ولی نگو هیچ راهی نداره
بعد چند ساعت
هیونجین:بای بای لینا میبینمت
لینا:بای بای
هیونجین رفت همین که رفت کوک لینا رو سریع و براید بغل کرد و تند تند به سمت ماشین میرفت.سوار ماشین شدن
لینا:کوک اون پسر خالم بود
کوک درحالی که به طور خیلی سریع رانندگی میکرد
کوک:برای من فرقی نداره تو باید با هیچکدوم از پسرا گرم بگیری
لینا:آخه......
کوک:هییییس هیچی نشنوم
ادامه داره ولی شرط داره
فالوورامو به:۵۳تا برسونید
لایک:۱۰
کامنت:۷
۶.۸k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.