جنبه نداری نخونننن گزارش نکنیدددد
چند پارتی کوک و ته _
وقتی بین مثلث عشقی گیر میوفتن p12
ویو کوک
فرشته ی من بزودی مال خودم میشی (پوزخند )
رفتم سمت مخفیگاه شرکت
زیر شرکت یه جاییه که ما جلسه های مخفی رو برگزار میکنیم
هیچکی از اینجا خبر نداره
رسیدم طبقه پایین شرکت
جنا دوست ا.ت رو ب صندلی بسته بودم وقتی گرفتیمش مودام جیغ میکشید برام همین بی هوشش کردیم .
منتظر موندم تا منشیم گفت اومدن !
ویو ا.ت
داشتم از استرس میمیردم و دست ته رو محکم گرفته بودم . اونم برای همدردی اون یکی دستشو پشت کمرم گذاشته بود
تا دیدیم کوک از اسانسور اومد بیرون و وقتی دید دست همو گرفتیم میتونستم رگای گردن ک شقیقه هاشو ببینم ک مثل چی باد کرده
امروز واقعا خوشتیپ شده بود
با لحنی ک مشخص نمیشد فشاری شده گفت : فرشته ی من ! کجا بودی ؟ خیلی منتظرت بودم . و دیدم جنا از پشتش اومد بیرون سریع رفتم بغلش کردم و گفتم : جناااااا من واقعا معذرت میخام حالت خوبه ؟ کاری ک نکرد باهات ؟
جنا : نه خوبم اون باهام کاری نداشت ا.ت اون واقعا مرد مهربونیه اولش منو بست ولی بعد ک بهوش اومد باهام واقعا محترم برخورد کرد و واقعا فهمیدم عاشقته ! اون واقعا مرد زندگیه
نگاهی به کوک کردم و بعد ب ته . انتخاب سختی بود . اما این حرف های جنا باعث شد دیدم ب کوک عوض شه
برگشتم سمت کوک و گفتم : نباید اونو وارد این ماجرا میکردی ولی ممنونم و باهاش خوب بودی
خنده ی خیلی زیبایی تحویلم داد ، دستمو گرفت و بوسید و گفت : هرچیزی ک مربوط به تو باشه برام محترمه ( وووی خدااا)
لبخندی زدم اما ته رو دیدم ک با حسرت نگاهم میکنه .
رفتم سمتش اما اجازه صححبت نداد و گفت: میدونم برو پیشش تو پیش اون خوشبخت تری ا.ت :)
خاستم حرف بزنم : اما...
اما اونو منو پشت ب خودش کرد و درگوشم گفت : نگران نباش ، برو پیشش میدونم که ازش خوشت اومده ا.ت برو . بعد منو ب سمت جلو یواش هل داد و بعد گفت خدافط ا.ت امیدوارم با کوک خوشبخت بشی
بغضم گرفته بود و احساس گناه میکردم
کوک امد و منو بغل کرد و گفت : ا.ت عزیزم ناراحت نباش دیدی ک تصمیمی خودش بود
من هم متقابل بغلش کردم و گفتم : امید وارم بتونه یکی ک خوشحالش کنه رو برای خودش پیدا کنه و خوشبخت شه .
ولی هنوز هم حس بدی داشتم
۱ سال بعد : ...
حمایت شه تا پارت بعدی رو بزارممم
وقتی بین مثلث عشقی گیر میوفتن p12
ویو کوک
فرشته ی من بزودی مال خودم میشی (پوزخند )
رفتم سمت مخفیگاه شرکت
زیر شرکت یه جاییه که ما جلسه های مخفی رو برگزار میکنیم
هیچکی از اینجا خبر نداره
رسیدم طبقه پایین شرکت
جنا دوست ا.ت رو ب صندلی بسته بودم وقتی گرفتیمش مودام جیغ میکشید برام همین بی هوشش کردیم .
منتظر موندم تا منشیم گفت اومدن !
ویو ا.ت
داشتم از استرس میمیردم و دست ته رو محکم گرفته بودم . اونم برای همدردی اون یکی دستشو پشت کمرم گذاشته بود
تا دیدیم کوک از اسانسور اومد بیرون و وقتی دید دست همو گرفتیم میتونستم رگای گردن ک شقیقه هاشو ببینم ک مثل چی باد کرده
امروز واقعا خوشتیپ شده بود
با لحنی ک مشخص نمیشد فشاری شده گفت : فرشته ی من ! کجا بودی ؟ خیلی منتظرت بودم . و دیدم جنا از پشتش اومد بیرون سریع رفتم بغلش کردم و گفتم : جناااااا من واقعا معذرت میخام حالت خوبه ؟ کاری ک نکرد باهات ؟
جنا : نه خوبم اون باهام کاری نداشت ا.ت اون واقعا مرد مهربونیه اولش منو بست ولی بعد ک بهوش اومد باهام واقعا محترم برخورد کرد و واقعا فهمیدم عاشقته ! اون واقعا مرد زندگیه
نگاهی به کوک کردم و بعد ب ته . انتخاب سختی بود . اما این حرف های جنا باعث شد دیدم ب کوک عوض شه
برگشتم سمت کوک و گفتم : نباید اونو وارد این ماجرا میکردی ولی ممنونم و باهاش خوب بودی
خنده ی خیلی زیبایی تحویلم داد ، دستمو گرفت و بوسید و گفت : هرچیزی ک مربوط به تو باشه برام محترمه ( وووی خدااا)
لبخندی زدم اما ته رو دیدم ک با حسرت نگاهم میکنه .
رفتم سمتش اما اجازه صححبت نداد و گفت: میدونم برو پیشش تو پیش اون خوشبخت تری ا.ت :)
خاستم حرف بزنم : اما...
اما اونو منو پشت ب خودش کرد و درگوشم گفت : نگران نباش ، برو پیشش میدونم که ازش خوشت اومده ا.ت برو . بعد منو ب سمت جلو یواش هل داد و بعد گفت خدافط ا.ت امیدوارم با کوک خوشبخت بشی
بغضم گرفته بود و احساس گناه میکردم
کوک امد و منو بغل کرد و گفت : ا.ت عزیزم ناراحت نباش دیدی ک تصمیمی خودش بود
من هم متقابل بغلش کردم و گفتم : امید وارم بتونه یکی ک خوشحالش کنه رو برای خودش پیدا کنه و خوشبخت شه .
ولی هنوز هم حس بدی داشتم
۱ سال بعد : ...
حمایت شه تا پارت بعدی رو بزارممم
۷۳۸
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.