پدرخوانده part:1
ویو ا.ت
سلام من ا.ت هستم کیم ا.ت خوب راستش من خانوادمو از ۲ سالگی از دست دادم از اون موقعه تو پرورشگاه زندگی میکنک البته ۱ سالی پیش عمم زندگی کردم ولی او منو با سن کمی کتک میزد برای همین از پیشش فرار کردم و به این جا اومدم
ویو کوک
سلام من جونگ کوک هستم جئون جونگ کوک من تازگیا فهمیدم که دوس دخترم به هم خیانت کرده وخواستم انتقام بگیرم ولی به وقتش چند روز هست که پدر و مادرم وهمینطور اعضا گیر دادن کت باید از پرورشگا یه بچه بیارم ولی من حوصله ندارم اهههه
کوک: تو خواب ناز بودم که یهو گوشیم زنگ خورد پااشدم جواب دادم که دیدم جیمینه ای بابا این وقت صبح چی میخوان(ساعت۷:۰۰)
مکالمه:
کوک: الو، بله
جیمین: الو کوک ببین زود میرم سر اصل مطلب تو باید یه بچه بیاری اگه نیاری خودمون برات میاریم اونم نوزاد دیگه به ماهم ربطی نداره ساعت ۶ همه اونجاییم تا ساعت ۶ وقت داری خود دانی (قط کرد)
کوک: تاخواستم جواب بدم قط کرد ... ای بابا باشه میرم یه بچه میارم هی خدا پاشدم یع دوش گرفتم لباسامو پوشیدم یکم تو گوشی چرخیدم که ساعت شد ۹:۴۰ پاشدم رفتم پایین صبحونه اماده بود رفتم نشستم شروع کردم به خوردن صبحونم که تموم شد رفتم اماده شدم وبه سمت پرورشگاه حرکت کردم
تارسیدم نیم ساعت راه بود ساعت۱۰:۴۵ دقیقع رسیدم رفتم تو الان وقت خوبی بود همه بچه ها مدرسه بودن بغیر از کوچیکا خلاصه رفتم دفتر مدیر (مدیر=م.ر )
کوک: سلام
م.ر: اوه سلام خوش اومدید
کوک: خیلی ممنون ... راستش برای سرپرستی یه بچه اومده بودم
م.ر: اوه بله حتما پسر یا دختر
کوک: یه لحظه تو فکر فرو رفتم پسر بگیرم یا دختر نمی دونم چیشد که یهو گفتم دختر بالی ۱۶ سال
م.ر: اممم(داره چک میکنه) متسفم بالای ۱۶ سال نداریم ولی درعوض یه دختر به اسم کیم ا.ت داریم که ۱۵ ساله شه و ۲ ماه دیگه تولدشه و خیلی دختر اروم و ساکتی هست
کوک: باشه پس همونو میخوام
م.ر:مطمعنین
کوک: بله مگه چیزی شده
م.ر: خوب راستش ا.ت چند باری به سر پرستی قبول شده ولی دوباره برگشته
کوک: به چه دلیل
م.ر:راستش ا.ت مادر زادگی موهای نقره ای داره همه اول قبول می کنن ولی بعد میان و میگن که نمیخوانش چون انسان های مو نقره ای بد شانسی میارن
کوک: نه من مطمعنم
م.ر: خوب باشه ممنون از انتخابتون(انگار اومده فروشگاه)
خانم چوی رو صدا میزنه
خ.چ: بله
م.ر: لطفا بگو ا.ت وسایلش رو جمع کنه
خ.چ: باشه
کوک: مگه مدرسه نیست
م.ر: راستش یکم گلوش درد می کرد برلی همین نفرستادیمش مدرسه
کوک:اهان باشه
تشکر کردم و همراه خانم چوی رفتم که به یه اتاق رسیدیم یه دختر خیلی بازه کیوت خوشگل تو اتاق بود
ویو ا.ت
همین طور رو تخت نشسته بودم به بیرون نگاه کردم که یهو در اتاقم زده شد خانم چوی ویه اقاهه پشت سرش بود
خ.چ:ا.ت دخترم دسایلتو جمع کن یکی تو رو به سر پرستی قبول کرده
ا.ت: باشه چشم....... از رو تخت بلند شدم وسایلم کم بود زود جمعش کردم و رفتم که اون اقاهه دستمو گرفتو رفتیم
دو تا غولم پشت سرمون میومدن مگه چی کارس؟؟
رفتیم و سوار ماشین شدیم کمی بینمون سکوت بود که اون ایت سکوت شکست
کوک: خوب خانن کوچولو من از این به بعد قراره پدرت باشم
ا.ت: اوهم
کوک: منو بابا صدا کن و اینکه جایکه داریم میریم چند تا قوانین داره
1:بدون اجازه من بیردن رفتن ممنوع
2:زیاد با پسرا گرم نمی گیری
3:از حرفام سر پیچی نمیکنی
4:فضولی نمی کنی و..........
50:زیادم بازی گوشی نکن اوکی
ا.ت: یا چرا قانوناش انقدر زیاده (تو دلش)
چشم
ویوکوک
اه چه حرف گوش کنم هست فکر می کردم الان شروع میکنه غر غر کردن ولی اینطوری نبود چه عجب خوب رسیدیم پیادشو هر دومون پیاده شودیم که یهووووو
خماریییی
بچه ها لطفا اگه مسخره بود ببخشید اولین بارما فیک مینویسم
ولی حمایت یادتون نره پلیززز
مرسیییی😊❤❤🧡🧡🎆🎆
بوس بوس به رویت ماهتون😁
لایک: 5
کامنت: 5
سلام من ا.ت هستم کیم ا.ت خوب راستش من خانوادمو از ۲ سالگی از دست دادم از اون موقعه تو پرورشگاه زندگی میکنک البته ۱ سالی پیش عمم زندگی کردم ولی او منو با سن کمی کتک میزد برای همین از پیشش فرار کردم و به این جا اومدم
ویو کوک
سلام من جونگ کوک هستم جئون جونگ کوک من تازگیا فهمیدم که دوس دخترم به هم خیانت کرده وخواستم انتقام بگیرم ولی به وقتش چند روز هست که پدر و مادرم وهمینطور اعضا گیر دادن کت باید از پرورشگا یه بچه بیارم ولی من حوصله ندارم اهههه
کوک: تو خواب ناز بودم که یهو گوشیم زنگ خورد پااشدم جواب دادم که دیدم جیمینه ای بابا این وقت صبح چی میخوان(ساعت۷:۰۰)
مکالمه:
کوک: الو، بله
جیمین: الو کوک ببین زود میرم سر اصل مطلب تو باید یه بچه بیاری اگه نیاری خودمون برات میاریم اونم نوزاد دیگه به ماهم ربطی نداره ساعت ۶ همه اونجاییم تا ساعت ۶ وقت داری خود دانی (قط کرد)
کوک: تاخواستم جواب بدم قط کرد ... ای بابا باشه میرم یه بچه میارم هی خدا پاشدم یع دوش گرفتم لباسامو پوشیدم یکم تو گوشی چرخیدم که ساعت شد ۹:۴۰ پاشدم رفتم پایین صبحونه اماده بود رفتم نشستم شروع کردم به خوردن صبحونم که تموم شد رفتم اماده شدم وبه سمت پرورشگاه حرکت کردم
تارسیدم نیم ساعت راه بود ساعت۱۰:۴۵ دقیقع رسیدم رفتم تو الان وقت خوبی بود همه بچه ها مدرسه بودن بغیر از کوچیکا خلاصه رفتم دفتر مدیر (مدیر=م.ر )
کوک: سلام
م.ر: اوه سلام خوش اومدید
کوک: خیلی ممنون ... راستش برای سرپرستی یه بچه اومده بودم
م.ر: اوه بله حتما پسر یا دختر
کوک: یه لحظه تو فکر فرو رفتم پسر بگیرم یا دختر نمی دونم چیشد که یهو گفتم دختر بالی ۱۶ سال
م.ر: اممم(داره چک میکنه) متسفم بالای ۱۶ سال نداریم ولی درعوض یه دختر به اسم کیم ا.ت داریم که ۱۵ ساله شه و ۲ ماه دیگه تولدشه و خیلی دختر اروم و ساکتی هست
کوک: باشه پس همونو میخوام
م.ر:مطمعنین
کوک: بله مگه چیزی شده
م.ر: خوب راستش ا.ت چند باری به سر پرستی قبول شده ولی دوباره برگشته
کوک: به چه دلیل
م.ر:راستش ا.ت مادر زادگی موهای نقره ای داره همه اول قبول می کنن ولی بعد میان و میگن که نمیخوانش چون انسان های مو نقره ای بد شانسی میارن
کوک: نه من مطمعنم
م.ر: خوب باشه ممنون از انتخابتون(انگار اومده فروشگاه)
خانم چوی رو صدا میزنه
خ.چ: بله
م.ر: لطفا بگو ا.ت وسایلش رو جمع کنه
خ.چ: باشه
کوک: مگه مدرسه نیست
م.ر: راستش یکم گلوش درد می کرد برلی همین نفرستادیمش مدرسه
کوک:اهان باشه
تشکر کردم و همراه خانم چوی رفتم که به یه اتاق رسیدیم یه دختر خیلی بازه کیوت خوشگل تو اتاق بود
ویو ا.ت
همین طور رو تخت نشسته بودم به بیرون نگاه کردم که یهو در اتاقم زده شد خانم چوی ویه اقاهه پشت سرش بود
خ.چ:ا.ت دخترم دسایلتو جمع کن یکی تو رو به سر پرستی قبول کرده
ا.ت: باشه چشم....... از رو تخت بلند شدم وسایلم کم بود زود جمعش کردم و رفتم که اون اقاهه دستمو گرفتو رفتیم
دو تا غولم پشت سرمون میومدن مگه چی کارس؟؟
رفتیم و سوار ماشین شدیم کمی بینمون سکوت بود که اون ایت سکوت شکست
کوک: خوب خانن کوچولو من از این به بعد قراره پدرت باشم
ا.ت: اوهم
کوک: منو بابا صدا کن و اینکه جایکه داریم میریم چند تا قوانین داره
1:بدون اجازه من بیردن رفتن ممنوع
2:زیاد با پسرا گرم نمی گیری
3:از حرفام سر پیچی نمیکنی
4:فضولی نمی کنی و..........
50:زیادم بازی گوشی نکن اوکی
ا.ت: یا چرا قانوناش انقدر زیاده (تو دلش)
چشم
ویوکوک
اه چه حرف گوش کنم هست فکر می کردم الان شروع میکنه غر غر کردن ولی اینطوری نبود چه عجب خوب رسیدیم پیادشو هر دومون پیاده شودیم که یهووووو
خماریییی
بچه ها لطفا اگه مسخره بود ببخشید اولین بارما فیک مینویسم
ولی حمایت یادتون نره پلیززز
مرسیییی😊❤❤🧡🧡🎆🎆
بوس بوس به رویت ماهتون😁
لایک: 5
کامنت: 5
۱۱.۷k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.