وقتی روانشناست بود و..
وارد اون سالن شلوغ اما آروم شد…
با فکر اینکه دوباره قراره اون رو ببینه خیلی خوشحال شده بود، اما یه مشکلی بود، خب نباید خودش رو زیاد خوشحال نشون میداد… مثلا اون افسردگی داشت…
اولش به اجبار خانوادش اومد پیش بهترین دکتر پاریس یعنی مستر کیم، اما توی این چند وقت که حالش خوب شده بود دوباره و دوباره وقت برای ویزیت میگرفت…
👤: خانم مین تشریف ببرید تو اتاق.
-بله
با صدای منشی از فکر اومد بیرون و خیلی سریع به سمت اتاق حرکت کرد، وارد اتاق شد و مثل همیشه با لبخند زیبای مرد روبهروش مواجه شد…
-سلام جناب کیم
+سلام خانم مین، امروز حالتون چطوره؟
دوباره مثل همیشه مرد چندتا سوال تکراری پرسید…
اما این دفعه مرد هم متوجه یه سری تغییرات درون دختر شده بود و همینطور درون خودش…
بعد از ساعتها صحبت، بلاخره مرد یه سوال جدید پرسید…
+خانم مین میتونم باهاتون راحت باشم؟
-اوه، حتما…!
+چون از زمانمون فقط دو دقیقه باقی مونده خیلی سریع میپرسم، مایل هستید امشب برای شام همدیگه رو ملاقات کنیم تا بیشتر صحبت کنیم…؟
“این پیشنهاد برای قرار بود…؟ نه بابا اخه چرا باید بهم درخواست قرار بده؟ حتما زیاد تو نقشم فرو رفتم گول خورده فکر میکنه زیاد به این وقتای مشاورهاش نیز دارم.” با خودش فکری کرد و بعد درخواست کیم رو قبول کرد.
-بله موسیو
بعد از گرفتن آدرس رستوران از مطب خارج شد، توی راه برگشت مثل دیوونه ها لبخند میزد و خوشحال بود.
وارد رستوران شد، و بعد از اینکه کمی به دور و اطراف نگاه کرد متوجهی کیم شد و بعد به سمتش رفت…
-سلام جناب
+خانم مین…؟ چقدر زیبا شدید…!
-خیلی ممنون
مرد اون دسته گل رز سفید رو به دختر جلوش داد و بعد هردو پشت میز نشستند…
+فکر میکنم بهتره باهم واقعا راحت باشیم… تهیونگ صدام کنید.
-ا.ت هستم.
چند ساعت گذشته بود، تقریبا رستوران خالی بود…
-تهیونگ، میشه من رو برسونی؟
+اوه حتما…
بعد از چند دقیقه به خونهی ا.ت رسیدند…
-بابت امشب ممنون.
+ا.ت راستش، من امشب میخواستم بهت یه چیزی بگم…
-چی…؟
مرد استرس گرفته بود، نمیدونست باید چطوری اعتراف کنه پس خیلی صادقانه شروع به صحبت کردن کرد.
+توی این چند وقت متوجه احساساتم نسبت بهت شدم و میخوام بهت بگم که من دوستت دارم.
دختر توی حالت شوک مونده بود، ممکن بود این یه خواب باشه؟مرد مورد علاقش دوستش داره؟ چه واکنشی باید نشون بده؟ بعد از چند ثانیه دختر سرش رو نزدیک صورت مرد روبهروش برد و بوسهای سطحی روی لب های مرد قرار داد…
-من هم دوستت دارم…
اون تایم که شروع کردم به نوشتن این اولین چیزی بود که ازش خوشم اومد و حس کردم قشنگه..💞
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹💞
#فیک
#تکپارتی
#بنگتن
#تهیونگ
با فکر اینکه دوباره قراره اون رو ببینه خیلی خوشحال شده بود، اما یه مشکلی بود، خب نباید خودش رو زیاد خوشحال نشون میداد… مثلا اون افسردگی داشت…
اولش به اجبار خانوادش اومد پیش بهترین دکتر پاریس یعنی مستر کیم، اما توی این چند وقت که حالش خوب شده بود دوباره و دوباره وقت برای ویزیت میگرفت…
👤: خانم مین تشریف ببرید تو اتاق.
-بله
با صدای منشی از فکر اومد بیرون و خیلی سریع به سمت اتاق حرکت کرد، وارد اتاق شد و مثل همیشه با لبخند زیبای مرد روبهروش مواجه شد…
-سلام جناب کیم
+سلام خانم مین، امروز حالتون چطوره؟
دوباره مثل همیشه مرد چندتا سوال تکراری پرسید…
اما این دفعه مرد هم متوجه یه سری تغییرات درون دختر شده بود و همینطور درون خودش…
بعد از ساعتها صحبت، بلاخره مرد یه سوال جدید پرسید…
+خانم مین میتونم باهاتون راحت باشم؟
-اوه، حتما…!
+چون از زمانمون فقط دو دقیقه باقی مونده خیلی سریع میپرسم، مایل هستید امشب برای شام همدیگه رو ملاقات کنیم تا بیشتر صحبت کنیم…؟
“این پیشنهاد برای قرار بود…؟ نه بابا اخه چرا باید بهم درخواست قرار بده؟ حتما زیاد تو نقشم فرو رفتم گول خورده فکر میکنه زیاد به این وقتای مشاورهاش نیز دارم.” با خودش فکری کرد و بعد درخواست کیم رو قبول کرد.
-بله موسیو
بعد از گرفتن آدرس رستوران از مطب خارج شد، توی راه برگشت مثل دیوونه ها لبخند میزد و خوشحال بود.
وارد رستوران شد، و بعد از اینکه کمی به دور و اطراف نگاه کرد متوجهی کیم شد و بعد به سمتش رفت…
-سلام جناب
+خانم مین…؟ چقدر زیبا شدید…!
-خیلی ممنون
مرد اون دسته گل رز سفید رو به دختر جلوش داد و بعد هردو پشت میز نشستند…
+فکر میکنم بهتره باهم واقعا راحت باشیم… تهیونگ صدام کنید.
-ا.ت هستم.
چند ساعت گذشته بود، تقریبا رستوران خالی بود…
-تهیونگ، میشه من رو برسونی؟
+اوه حتما…
بعد از چند دقیقه به خونهی ا.ت رسیدند…
-بابت امشب ممنون.
+ا.ت راستش، من امشب میخواستم بهت یه چیزی بگم…
-چی…؟
مرد استرس گرفته بود، نمیدونست باید چطوری اعتراف کنه پس خیلی صادقانه شروع به صحبت کردن کرد.
+توی این چند وقت متوجه احساساتم نسبت بهت شدم و میخوام بهت بگم که من دوستت دارم.
دختر توی حالت شوک مونده بود، ممکن بود این یه خواب باشه؟مرد مورد علاقش دوستش داره؟ چه واکنشی باید نشون بده؟ بعد از چند ثانیه دختر سرش رو نزدیک صورت مرد روبهروش برد و بوسهای سطحی روی لب های مرد قرار داد…
-من هم دوستت دارم…
اون تایم که شروع کردم به نوشتن این اولین چیزی بود که ازش خوشم اومد و حس کردم قشنگه..💞
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹💞
#فیک
#تکپارتی
#بنگتن
#تهیونگ
۳۹۹
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.