فیک «مافیای پنهان» part 8

ته : وای چه گوگولی شدیییییی
تهیونگ ویو
وقتی تو اون هودیه بزرگ دیدم انقدر محوش شدم که سریع بغلش کردم و سرشو بوسیدم
ات : خفه شدمم کمککک
ته : خبلی خب اروم باش بچه
ات : لباستو عوض نمیکنی ؟
ته : اها چرا الان عوض میکنم
ات ویو
کتشو در اورد و کراواتشو باز کرد داشت دکمه های پیرهنشو باز میکرد وای خدا چقدر جذابه محوش شدم داشت کم کم کمربندشو باز میکرد که
ته: نمیری بیرون یکم دیگه بمونی بد میشه ها دارم شلوارمو در میارم
ات : چرا چرااا رفتم رفتم
ات: تهیونگ بهو اومد نزدیکم بدون پیرهن بود وای خدا که یهو اومد بغل گوشم
ته : شوخی کردم پرنسسم
ات : همینجوری بهش خیره شدم که یهو بلندم کرد و گزاشتم رو تخت
ات : چیکار میکنی
ته : میخوام یکم رمانتیکش کنم دوست نداری ؟
ات : با دستم لبشو لمس کردم اونم دستمو گرفتو منو بوسید منم همراهیش کردم
ته : دوست دارم پرنسسم
ات : منم دوست دارم بیبی
ته : دیگه جدی برو میخوام شلوارمو در بیارم اگه نری این دفعه شوخی ندارما
ات : خیلی خب بابا رفتم
ته : افرین دختر کوچولو
ات ویو
رفتم پایین منتظر تهیونگ رو کاناپه نشستم که بلاخره اومد یه شلوارک و هودی سفید تنش بود حتی با لباس خونگیم کراشه


اینم پارت ۸ دیگه حداقل لایک کن اگه کامنت نمیزاری🌝