رمان
#رمان
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من
p³⁹
اهورا
با تیکی در باز شد و من با اولین قدمی که به داخل برداشتم از هوش رفتم ، فکر میکردم مثل دفعات قبله ، فکر میکردم من باز تو اون کلبه به هوش میام ، ولی اشتباه فکر میکردم
وقتی به هوش اومدم سر از یه خونه خرابه درآوردم ، بین دیوار های سوخته و آوار شده بودم ، به هر طرف که نگاه میکردم خرابی و سیاهی بود ، من کجام ؟
خواستم اراده کنم و بلند بشم ولی متوجه شدم به یه ستون بسته شدم و روی زمین خاک خوردم ، دیگه داشتم میترسیدم ، به جز بار اول دفعات بعد اینکارو نمیکرد ، برای یک آن از این کنجکاوی و پر دل و جرعت بودنم بدم اومد ، اگه توی دردسر بیوفتم چی ؟ گوشیمم که خاموش کرده بودم ، خدا خدا میکردم مشکلی پیش نیاد
با صدای قدم های قوی و با ثباتی سر بلند کردم ، خودش بود :
من کجام ؟
- خارج از شهر ، اینبار ارباب رو زیادی کفری کردی
● ارباب کیه ؟
- رئیس و استاد ما
● میخوام بیشتر راجب عموم بدونم ، دقیقا چه ارتباطی با شما داشت ؟
- عموت خونش رو در ازای خواندن کتابی که تنها یک نسخسش در دسترسه و پیش ارباب امانت بود بهمون میداد ، اهورا از خونه فرار کرده بود و با اجازه ارباب داخل محوطه ما زندگی میکرد ، درواقع من پشتش در میومدم و ارباب رو برای خواسته هاش راضی میکردم ، مدت ها گذشت و عموت جلد اول کتاب رو به اتمام رسوند ، حالا دیگه خواستار جلد دوم کتاب بود ، اون داخل مکان ما میموند اما به حریم های ارباب تجاوز کرد و چون ما اجازه موندن در این کشور رو نداشتیم و نداریم ترس مردم مارو احاطه کرده بود ، همچنین عموت قصد داشت با رقبای ما هم همکاری کنه پس صلاح دونستیم کتاب رو در دسترسش نزاریم و به خونَش برش گردونیم اما ، عموت بدون خواسته و اجازه ما اون رو برداشت و قایمش کرد و همون طور که مشخص بود داخل خونه بوده و تو پیداش کردی
احساس میکردم گذشته زیادی سنگین بوده و روی دوشای من بار سنگینیه اما نمیشد همینطوری رهاش کرد
● ادامش رو هم میخوام بشنوم
- عموت مثل گذشته به قول و قرار های بینمون عمل نمیکرد ، حالا که اون با ما در افتاده بود ماهم باید کتاب رو پس میگرفتیم ، اهورا بعد از خوندن کتاب تغییر کرده و نفرت و انتقام جای کنجکاوی داخل چشماش رو گرفته بود ، بعد از اون ماجراها مشکل اصلی هیئت استادان اهورا و کتاب شده بود و پس گرفتن کتاب ماموریت بزرگی برای ما بود ، توی این ماجرا اهورا یکی از افراد با ارزشمون رو کشت و نیش اون رو کشید ، مجبور شدیم برای پیدا کردن کتاب از سمت باغ حیاط عمارت آغاجونت وارد بشیم ولی اهورا مانعمون شد ، ما درگیر شدیم و یکی از همکار ها ...
چرا سکوت کرد ؟ چرا ادامه نمیده ؟
پارت های قبلی داخل پیج اصلیم که پرید @awayaway
نویسنده : آبان
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من
p³⁹
اهورا
با تیکی در باز شد و من با اولین قدمی که به داخل برداشتم از هوش رفتم ، فکر میکردم مثل دفعات قبله ، فکر میکردم من باز تو اون کلبه به هوش میام ، ولی اشتباه فکر میکردم
وقتی به هوش اومدم سر از یه خونه خرابه درآوردم ، بین دیوار های سوخته و آوار شده بودم ، به هر طرف که نگاه میکردم خرابی و سیاهی بود ، من کجام ؟
خواستم اراده کنم و بلند بشم ولی متوجه شدم به یه ستون بسته شدم و روی زمین خاک خوردم ، دیگه داشتم میترسیدم ، به جز بار اول دفعات بعد اینکارو نمیکرد ، برای یک آن از این کنجکاوی و پر دل و جرعت بودنم بدم اومد ، اگه توی دردسر بیوفتم چی ؟ گوشیمم که خاموش کرده بودم ، خدا خدا میکردم مشکلی پیش نیاد
با صدای قدم های قوی و با ثباتی سر بلند کردم ، خودش بود :
من کجام ؟
- خارج از شهر ، اینبار ارباب رو زیادی کفری کردی
● ارباب کیه ؟
- رئیس و استاد ما
● میخوام بیشتر راجب عموم بدونم ، دقیقا چه ارتباطی با شما داشت ؟
- عموت خونش رو در ازای خواندن کتابی که تنها یک نسخسش در دسترسه و پیش ارباب امانت بود بهمون میداد ، اهورا از خونه فرار کرده بود و با اجازه ارباب داخل محوطه ما زندگی میکرد ، درواقع من پشتش در میومدم و ارباب رو برای خواسته هاش راضی میکردم ، مدت ها گذشت و عموت جلد اول کتاب رو به اتمام رسوند ، حالا دیگه خواستار جلد دوم کتاب بود ، اون داخل مکان ما میموند اما به حریم های ارباب تجاوز کرد و چون ما اجازه موندن در این کشور رو نداشتیم و نداریم ترس مردم مارو احاطه کرده بود ، همچنین عموت قصد داشت با رقبای ما هم همکاری کنه پس صلاح دونستیم کتاب رو در دسترسش نزاریم و به خونَش برش گردونیم اما ، عموت بدون خواسته و اجازه ما اون رو برداشت و قایمش کرد و همون طور که مشخص بود داخل خونه بوده و تو پیداش کردی
احساس میکردم گذشته زیادی سنگین بوده و روی دوشای من بار سنگینیه اما نمیشد همینطوری رهاش کرد
● ادامش رو هم میخوام بشنوم
- عموت مثل گذشته به قول و قرار های بینمون عمل نمیکرد ، حالا که اون با ما در افتاده بود ماهم باید کتاب رو پس میگرفتیم ، اهورا بعد از خوندن کتاب تغییر کرده و نفرت و انتقام جای کنجکاوی داخل چشماش رو گرفته بود ، بعد از اون ماجراها مشکل اصلی هیئت استادان اهورا و کتاب شده بود و پس گرفتن کتاب ماموریت بزرگی برای ما بود ، توی این ماجرا اهورا یکی از افراد با ارزشمون رو کشت و نیش اون رو کشید ، مجبور شدیم برای پیدا کردن کتاب از سمت باغ حیاط عمارت آغاجونت وارد بشیم ولی اهورا مانعمون شد ، ما درگیر شدیم و یکی از همکار ها ...
چرا سکوت کرد ؟ چرا ادامه نمیده ؟
پارت های قبلی داخل پیج اصلیم که پرید @awayaway
نویسنده : آبان
۹۹۲
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.