Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۱۳۱
(شیرین)
لباس عروسو گرفتیم و به سمت روستامون رفتیم که گوشیم زنگ خورد
شیرین:ع صاحب تالاره
میکائل:وردار بیبین چی میگه
گوشی ورداشتم و
شیرین:سلام اقا حسینی
حسینی: سلام خانوم قدیری ببخشید مزاحم شدم لطفا شماره کارت بدین من پول که برای تالار واریز کردین رو برگردونم
شیرین: چرا؟ اتفاقی افتاده؟
حسینی: مگه شما خبر ندارید؟
شیرین: نه چیرو؟
حسینی: یک بیماری امده کرونا کشور قرنطینه کردن و گفتن تالار ها اجازه هیچ گونه گرفتن جشن رو ندارن
شیرین:باشه الان شماره کارت میدم(باناراحتی)
حسینی: ممنون
قطع کردم و با ناراحتی به میکائل نگاه کردم و همه چیزو بهش گفتم اونم تو راه به کلی از دوست هاش که تالار یا باغ داشتن زنگ زد اونا هم حرف حسینی رو زدن
رسیدیم روستا که هنوز بیدار بودن یک سلام سردی کردم و رفتم تو اتاقم که ملیحه امدش پیشم
ملیحه: میکائل راست میگه؟ هیچ تالار یا باغ برگزار نمکنن عروسی رو؟
شیرین: نه شانس من یک بیماری امده نمدونم اسمش چی بود؟
ملیحه: کرونا کلی ادم مردن
شیرین: کلی ارزوداشتم چیکار کنم الان
ملیحه: بیا بریم پیش بچه ها اقاجون داره درمورد همون صحبت میکنه
با ملیحه رفتیم که کنار میکائل نشستم و سرمو رو پاش گذاشتم اونم موهامو نوازش میکرد و زیر لب قربون صدقم میرفت
اقاجون: شیرین اینجا تو همین عمارت خودمون عروسیمون میگیریم
شیرین: ولی اقاجون تو روستا؟
اقاجون: روستا مگه چشه کل روستارو چراغونی میکنم و همجا عروسی رو با فاصله بهداشتی میگیرم
شیرین: من کلی برنامه ریزی داشتم قرار بود ساقدوش بیارم
اقاجون: همینجا بیاد مردا بیرون عمارت زناهم اینجا
سمیه: راست میگه شیرین مامان بهتره هم هست
شیرین: نمدونم
میکائل: باشه عشقم؟
شیرین: باشه
قرار شد عروسیمون پس فردا تو عمارت خودمون بگیریم
(پس فردا)
از ساعت ۸ صبح رفته بودم ارایشگاه و بعدشم رفتیم اتلیه و کلی عکس گرفتیم و همگی راه افتادیم به طرف روستا و تقریبا ساعت ۶ شب رسیدیم روستا اقاجون کل روستا رو چراغونی کرده بود وقتی امدیم گاو برامون سربریدن
Part۱۳۱
(شیرین)
لباس عروسو گرفتیم و به سمت روستامون رفتیم که گوشیم زنگ خورد
شیرین:ع صاحب تالاره
میکائل:وردار بیبین چی میگه
گوشی ورداشتم و
شیرین:سلام اقا حسینی
حسینی: سلام خانوم قدیری ببخشید مزاحم شدم لطفا شماره کارت بدین من پول که برای تالار واریز کردین رو برگردونم
شیرین: چرا؟ اتفاقی افتاده؟
حسینی: مگه شما خبر ندارید؟
شیرین: نه چیرو؟
حسینی: یک بیماری امده کرونا کشور قرنطینه کردن و گفتن تالار ها اجازه هیچ گونه گرفتن جشن رو ندارن
شیرین:باشه الان شماره کارت میدم(باناراحتی)
حسینی: ممنون
قطع کردم و با ناراحتی به میکائل نگاه کردم و همه چیزو بهش گفتم اونم تو راه به کلی از دوست هاش که تالار یا باغ داشتن زنگ زد اونا هم حرف حسینی رو زدن
رسیدیم روستا که هنوز بیدار بودن یک سلام سردی کردم و رفتم تو اتاقم که ملیحه امدش پیشم
ملیحه: میکائل راست میگه؟ هیچ تالار یا باغ برگزار نمکنن عروسی رو؟
شیرین: نه شانس من یک بیماری امده نمدونم اسمش چی بود؟
ملیحه: کرونا کلی ادم مردن
شیرین: کلی ارزوداشتم چیکار کنم الان
ملیحه: بیا بریم پیش بچه ها اقاجون داره درمورد همون صحبت میکنه
با ملیحه رفتیم که کنار میکائل نشستم و سرمو رو پاش گذاشتم اونم موهامو نوازش میکرد و زیر لب قربون صدقم میرفت
اقاجون: شیرین اینجا تو همین عمارت خودمون عروسیمون میگیریم
شیرین: ولی اقاجون تو روستا؟
اقاجون: روستا مگه چشه کل روستارو چراغونی میکنم و همجا عروسی رو با فاصله بهداشتی میگیرم
شیرین: من کلی برنامه ریزی داشتم قرار بود ساقدوش بیارم
اقاجون: همینجا بیاد مردا بیرون عمارت زناهم اینجا
سمیه: راست میگه شیرین مامان بهتره هم هست
شیرین: نمدونم
میکائل: باشه عشقم؟
شیرین: باشه
قرار شد عروسیمون پس فردا تو عمارت خودمون بگیریم
(پس فردا)
از ساعت ۸ صبح رفته بودم ارایشگاه و بعدشم رفتیم اتلیه و کلی عکس گرفتیم و همگی راه افتادیم به طرف روستا و تقریبا ساعت ۶ شب رسیدیم روستا اقاجون کل روستا رو چراغونی کرده بود وقتی امدیم گاو برامون سربریدن
۷۱
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.