فیک جونگکوک فصل ۲ من فقط ۱۳ سالم بود که...
فصل²پارت¹
ا.ت:تهیونگگگ
تهیونگ:جانم
ا.ت:اوپا..کوکی و ندیدی؟
تهیونگ: مگه بهت نگفت؟
ا.ت:چیو؟؟؟؟
تهیونگ:امروز رفت کانادا مثل اینکه قرار با یه گروه معروف کانادایی قرارداد ببنده
ا.ت:چرا بهم نگفت(ناراحت)
تهیونگ:حتما یادش رفته خودتو ناراحت نکن
ا.ت:اوکی..می خواستم بهش بگم که قراره برم جنگل
تهیونگ:جنگل؟نکنه جنگل سیاه و میگی؟؟
ا.ت:اهوم..اره میخوام برم اونجا اتفاقی افتاده که نمیتونم الان به کسی بگم حتی کوکی پس لطفا فقط بهش بگو رفته جنگل نگو کدوم جنگل باشه داداشی؟
تهیونگ:ا.ت میدونی اون جنگل چقدر خطرناکه من نمیتونم همینجوری بزارم بری...منم باهات میام..بعدشم چرا خودت به جونگکوک نمیگی مگه شمرشو نداری؟
ا.ت: تیهونگا گفتم میخوام تنها برم و کارم واجبه نمی خوام کسی بدونه..تو با من نمیای بله..نمیگم چون میدونم سوال پیچم میکنه به تو فقط میگه اوکی و اطلاعات جمع کن درباره ی جایی که میره...تروخدا هوم هوم(هوم هاش حالت کیوته) هیچ اطلاعاتی بهش نده..جون منننن منی که خواهر گلتم
تهیونگ:بهش فکر میکنم اما نمیگم اجازه داری بری
ا.ت:چیمیگیییی من امروز که نه فردا ۴ صبح باید اونجا باشم نمیشه تا ۱ ساعت دیگه بهم بگو (ساعت در حال حاضر ۱۲:۴۶ دقیقه)
تهیونگ:باشه بدون چهار چشمی میپامت
.
.
.
.
ویو جونگکوک
رفته بودم کانادا باید یه قرار داد مهم و امضاء میکردم انقدر عجله داشتم که یادم رفت به ا.ت چیزی بگم اما ایراد نداره حتما از ته ته میپرسه...وقتی خواستم با کانادایی ها صبحت کنم توی شک بدی فرو رفتم...یکی از اون کانادایی ها کاسپین بود اون قبلا معمور من بود وایسا ببینم نکنهــ...
پایان پارت¹🧸🩹🦋
حمایت کنید لطفا
ا.ت:تهیونگگگ
تهیونگ:جانم
ا.ت:اوپا..کوکی و ندیدی؟
تهیونگ: مگه بهت نگفت؟
ا.ت:چیو؟؟؟؟
تهیونگ:امروز رفت کانادا مثل اینکه قرار با یه گروه معروف کانادایی قرارداد ببنده
ا.ت:چرا بهم نگفت(ناراحت)
تهیونگ:حتما یادش رفته خودتو ناراحت نکن
ا.ت:اوکی..می خواستم بهش بگم که قراره برم جنگل
تهیونگ:جنگل؟نکنه جنگل سیاه و میگی؟؟
ا.ت:اهوم..اره میخوام برم اونجا اتفاقی افتاده که نمیتونم الان به کسی بگم حتی کوکی پس لطفا فقط بهش بگو رفته جنگل نگو کدوم جنگل باشه داداشی؟
تهیونگ:ا.ت میدونی اون جنگل چقدر خطرناکه من نمیتونم همینجوری بزارم بری...منم باهات میام..بعدشم چرا خودت به جونگکوک نمیگی مگه شمرشو نداری؟
ا.ت: تیهونگا گفتم میخوام تنها برم و کارم واجبه نمی خوام کسی بدونه..تو با من نمیای بله..نمیگم چون میدونم سوال پیچم میکنه به تو فقط میگه اوکی و اطلاعات جمع کن درباره ی جایی که میره...تروخدا هوم هوم(هوم هاش حالت کیوته) هیچ اطلاعاتی بهش نده..جون منننن منی که خواهر گلتم
تهیونگ:بهش فکر میکنم اما نمیگم اجازه داری بری
ا.ت:چیمیگیییی من امروز که نه فردا ۴ صبح باید اونجا باشم نمیشه تا ۱ ساعت دیگه بهم بگو (ساعت در حال حاضر ۱۲:۴۶ دقیقه)
تهیونگ:باشه بدون چهار چشمی میپامت
.
.
.
.
ویو جونگکوک
رفته بودم کانادا باید یه قرار داد مهم و امضاء میکردم انقدر عجله داشتم که یادم رفت به ا.ت چیزی بگم اما ایراد نداره حتما از ته ته میپرسه...وقتی خواستم با کانادایی ها صبحت کنم توی شک بدی فرو رفتم...یکی از اون کانادایی ها کاسپین بود اون قبلا معمور من بود وایسا ببینم نکنهــ...
پایان پارت¹🧸🩹🦋
حمایت کنید لطفا
۱۲.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.