Korean war
PART²⁶
یک ساعتی گذشت هر دو ساکت بودند ، رفتارشان عجیب بود ، بی دلیل کنار یکدیگر ماندند ، پسرک تصمیم گرفت سکوت را بشکند
+ امم تا کی قراره همینجوری بمونیم؟
_ نمیدونم
+ داستان عشق بین شیطان و خدا رو میدونی؟
_ این دیگه چیه؟
+ تعریف کنم برات؟
_ اره
+ بعد از ۴۰ سال زمانش رسید که خدا از روح خودش در جسم ادم بدمه ، برای این کار باید لب روی لب ادم میذاشت ، پس برای اینکه کسی چهره اش رو نبینه و از راز وجودش با خبر نشه به همه فرشته ها دستور داد سجده کنن و همه به جز ابلیس سجده کردن ، اون سجده نکرد تا برای اولین بار چهره معشوق اش رو ببینه و بعد اینکه خدا روح رو دمید ، ابلیس رو دید که سرش رو بالا گرفته و حیران بهش نگاه میکنه ، خدا خشمگین شد و گفت: به دلیل نافرمانی تا ابد تو رو لعنت و از بهشت اخراج میکنم.
شیطان قبول کرد و گفت: اینکه چهره ی تورو دیدم تا ابد برام کافیه و چون رحمت تورو دیدم ، لعنت تورو هم به جان میخرم.
خدا شیطان رو به اعماق جهنم تبعید کرد و شیطان قسم خورد که هرچقدر هم طول بکشه به اون ثابت کنه که در بین اسمان ها و زمین هیچکس عاشق تر از او پیدا نمیشه که خدا رو عاشقانه بپرسته
من حس میکنم شیطان هنوز هم عاشق خداست
_ اوو داستان جالبی بود
+ این همه حرف زدم که فقط همینو بگی؟
_ چیز دیگه ای باید بگم؟
+ نه..تو به عشق اعتقاد داری؟
_ عشق وجود نداره ، همش یه مشت هورمونه
+ ولی من اعتقاد دارم..و اگه عاشق کسی بشم مثل شیطان تا ابد عاشقش میمونم
_ موفق باشی
پسرک خواست چیزی بگه ولی با حس بوی وانیل تعجب کرد
+ اینجا خبریه؟ احیانا لباس هارو با وانیل میشورن؟
مرد از حرف پسرک گیج شد
_ ها؟ منظورت چیه؟
+ چرا همتون بوی وانیل میدین ، اول فرمانده حالا هم تو
مرد با حرف پسرک خندید
_ پس من بوی وانیل میدم؟ اما اشتباه میکنیا
+ بوی وانیل میدییی، درست مثل فرمانده ، نکنه، نکنه تو فرمانده هستی؟
پسرک خواست برگردد و ببیند پشت سرش چه کسی نشسته است که دید آن فرد رفته است
+ چه سریع رفت
یک ساعتی گذشت هر دو ساکت بودند ، رفتارشان عجیب بود ، بی دلیل کنار یکدیگر ماندند ، پسرک تصمیم گرفت سکوت را بشکند
+ امم تا کی قراره همینجوری بمونیم؟
_ نمیدونم
+ داستان عشق بین شیطان و خدا رو میدونی؟
_ این دیگه چیه؟
+ تعریف کنم برات؟
_ اره
+ بعد از ۴۰ سال زمانش رسید که خدا از روح خودش در جسم ادم بدمه ، برای این کار باید لب روی لب ادم میذاشت ، پس برای اینکه کسی چهره اش رو نبینه و از راز وجودش با خبر نشه به همه فرشته ها دستور داد سجده کنن و همه به جز ابلیس سجده کردن ، اون سجده نکرد تا برای اولین بار چهره معشوق اش رو ببینه و بعد اینکه خدا روح رو دمید ، ابلیس رو دید که سرش رو بالا گرفته و حیران بهش نگاه میکنه ، خدا خشمگین شد و گفت: به دلیل نافرمانی تا ابد تو رو لعنت و از بهشت اخراج میکنم.
شیطان قبول کرد و گفت: اینکه چهره ی تورو دیدم تا ابد برام کافیه و چون رحمت تورو دیدم ، لعنت تورو هم به جان میخرم.
خدا شیطان رو به اعماق جهنم تبعید کرد و شیطان قسم خورد که هرچقدر هم طول بکشه به اون ثابت کنه که در بین اسمان ها و زمین هیچکس عاشق تر از او پیدا نمیشه که خدا رو عاشقانه بپرسته
من حس میکنم شیطان هنوز هم عاشق خداست
_ اوو داستان جالبی بود
+ این همه حرف زدم که فقط همینو بگی؟
_ چیز دیگه ای باید بگم؟
+ نه..تو به عشق اعتقاد داری؟
_ عشق وجود نداره ، همش یه مشت هورمونه
+ ولی من اعتقاد دارم..و اگه عاشق کسی بشم مثل شیطان تا ابد عاشقش میمونم
_ موفق باشی
پسرک خواست چیزی بگه ولی با حس بوی وانیل تعجب کرد
+ اینجا خبریه؟ احیانا لباس هارو با وانیل میشورن؟
مرد از حرف پسرک گیج شد
_ ها؟ منظورت چیه؟
+ چرا همتون بوی وانیل میدین ، اول فرمانده حالا هم تو
مرد با حرف پسرک خندید
_ پس من بوی وانیل میدم؟ اما اشتباه میکنیا
+ بوی وانیل میدییی، درست مثل فرمانده ، نکنه، نکنه تو فرمانده هستی؟
پسرک خواست برگردد و ببیند پشت سرش چه کسی نشسته است که دید آن فرد رفته است
+ چه سریع رفت
۶.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.