𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟎
بلند داد زدم...
ات: ازش بچه دار شدم چون دوسش داشتم چون عاشق بودم چون برام مهم نبود که باهام حرف بزنه یا نه فقط میخواستم کنارم باشه ........ فقط می خواستم حضورش رو حس کنم ..... ازش بچه دار شدم
چون با عشق باهاش زندگی کردم ... با رضایت با هاش زندگی کردم
جانگ کوک : گفتی عکس بچه ات رو میخوای دیگه ؟ آرزوی دیدن همون بچه رو با خودت به گور میبری
از اتاق بیرون رفت و محکم در رو پشت سرش بست و همون لحظه روی زانو هام افتادم با صدای بلند اشک ریختم ..... یعنی این زندگی منه .... یعنی من باید تا آخر عمر این شکلی زندگی کنم ..... الان پسرم کجاست ..... حالش خوبه ؟. ...... حال تهیونگ خوبه؟.... تونسته فراموشم کنه....... یا نتونسته ؟؟؟؟؟؟؟ ....ازدواج کرده؟؟؟؟؟؟؟
هزار سوال دیگه که هیچ جوابی نداره
"یک سال بعد"
ات ویو
جلوی اینه نشسته بودم و به خودم برای بار آخر نگاه می کردم ..... خوب بود ..... بعد از مدت ها آرایش کردم و لباس مهمونی پوشیدم ....... امشب شب مراسم شرکت جانگ کوک بود ..... انگار تونسته بودن یه جایزه بگیرن که اصلا برام مهم نبود ....... توی این یک سال ازدواجم با جانگ کوک ..... به غیر از چند دو شب که مست بود دیگه باهام کاری نداشت ..... مثل دو تا هم خونه بودیم .... انگار حرفای اون روزم روش تاثیر گذاشته بود که گفتم فقط برام مهم بود تهیونگ کنارم باشه و همین و بس ... انگار برای جانگ کوک هم همین مهم بود که فقط من باشم ... کسی به غیر از اون کنارم نباشه ...... اما یه چیز رو فکر کنم راست گفت شاید واقعا باید آرزوی دیدن پسرم رو با خودم
به گور ببرم.داشتم از پله های عمارت پایین میومدم که چشمم به جانگ کوک خورد که بدون پلک زدن به من خیره شده
ات :جن دید؟
جانگ کوک: نه ... زیبا ترین دختر رو که توی جهان وجود داره رو دیدم .......
ات: می دونی لاس زدن با من فایده ای نداره
جانگ کوک: می دونم خانم جئون .... چون همین الانشم برای منی
ات :(لبخندی زدم از پرو بودنش) بریم؟
جانگ کوک هرچی شما بگید
داخل ماشین در پارکینگ محل مراسم
ات :چرا پیاده نمیشیم؟
جانگ کوک :چون میخوام قبل رفتن حرف بزنیم
ات:خب میشنوم
جانگ کوک = یک سال پیش حرفی بهت زدم که الان ازش پشیمونم و میخوام جبرانش کنم
ات: ولم کن
جانگ کوک: گوش کن لطفا...... بهت گفتم آرزوی دیدن پسرت رو با خودت به گور ببر اما .......... راستش امشب نمیخواستم بیارمت ........ آوردمت جون میخواستم جبران کنم
ات: چی داری میگی جانگ کوک
جانگ کوک : توی اون مراسم هم تهیونگ هست هم پسرت م خانواده تهیونگ .........
ات :(اشکی از چشمم جاری شد وقتی حرفش رو شنیدم) یعنی پسرم ...... دستام رو گذاشتم روی صورتم بلند گریه کردم
جانگ کوک: شییییی آروم(کشیدمش توی بغلم و سرش رو نوازش کردم تا آروم بشه)
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟎
بلند داد زدم...
ات: ازش بچه دار شدم چون دوسش داشتم چون عاشق بودم چون برام مهم نبود که باهام حرف بزنه یا نه فقط میخواستم کنارم باشه ........ فقط می خواستم حضورش رو حس کنم ..... ازش بچه دار شدم
چون با عشق باهاش زندگی کردم ... با رضایت با هاش زندگی کردم
جانگ کوک : گفتی عکس بچه ات رو میخوای دیگه ؟ آرزوی دیدن همون بچه رو با خودت به گور میبری
از اتاق بیرون رفت و محکم در رو پشت سرش بست و همون لحظه روی زانو هام افتادم با صدای بلند اشک ریختم ..... یعنی این زندگی منه .... یعنی من باید تا آخر عمر این شکلی زندگی کنم ..... الان پسرم کجاست ..... حالش خوبه ؟. ...... حال تهیونگ خوبه؟.... تونسته فراموشم کنه....... یا نتونسته ؟؟؟؟؟؟؟ ....ازدواج کرده؟؟؟؟؟؟؟
هزار سوال دیگه که هیچ جوابی نداره
"یک سال بعد"
ات ویو
جلوی اینه نشسته بودم و به خودم برای بار آخر نگاه می کردم ..... خوب بود ..... بعد از مدت ها آرایش کردم و لباس مهمونی پوشیدم ....... امشب شب مراسم شرکت جانگ کوک بود ..... انگار تونسته بودن یه جایزه بگیرن که اصلا برام مهم نبود ....... توی این یک سال ازدواجم با جانگ کوک ..... به غیر از چند دو شب که مست بود دیگه باهام کاری نداشت ..... مثل دو تا هم خونه بودیم .... انگار حرفای اون روزم روش تاثیر گذاشته بود که گفتم فقط برام مهم بود تهیونگ کنارم باشه و همین و بس ... انگار برای جانگ کوک هم همین مهم بود که فقط من باشم ... کسی به غیر از اون کنارم نباشه ...... اما یه چیز رو فکر کنم راست گفت شاید واقعا باید آرزوی دیدن پسرم رو با خودم
به گور ببرم.داشتم از پله های عمارت پایین میومدم که چشمم به جانگ کوک خورد که بدون پلک زدن به من خیره شده
ات :جن دید؟
جانگ کوک: نه ... زیبا ترین دختر رو که توی جهان وجود داره رو دیدم .......
ات: می دونی لاس زدن با من فایده ای نداره
جانگ کوک: می دونم خانم جئون .... چون همین الانشم برای منی
ات :(لبخندی زدم از پرو بودنش) بریم؟
جانگ کوک هرچی شما بگید
داخل ماشین در پارکینگ محل مراسم
ات :چرا پیاده نمیشیم؟
جانگ کوک :چون میخوام قبل رفتن حرف بزنیم
ات:خب میشنوم
جانگ کوک = یک سال پیش حرفی بهت زدم که الان ازش پشیمونم و میخوام جبرانش کنم
ات: ولم کن
جانگ کوک: گوش کن لطفا...... بهت گفتم آرزوی دیدن پسرت رو با خودت به گور ببر اما .......... راستش امشب نمیخواستم بیارمت ........ آوردمت جون میخواستم جبران کنم
ات: چی داری میگی جانگ کوک
جانگ کوک : توی اون مراسم هم تهیونگ هست هم پسرت م خانواده تهیونگ .........
ات :(اشکی از چشمم جاری شد وقتی حرفش رو شنیدم) یعنی پسرم ...... دستام رو گذاشتم روی صورتم بلند گریه کردم
جانگ کوک: شییییی آروم(کشیدمش توی بغلم و سرش رو نوازش کردم تا آروم بشه)
۹۵۳
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.