(۱۲سال پیش) پارت ۷
(۱۲سال پیش) پارت ۷
مثل همیشه به مامانم سلام کردم اون زمان خوشحال تر و سالم تر به نظر میرسید اما من تا ۲۶سالگیم شاهد این بودم که اون هرسال پیر تر میشد و این منو ناراحت میکرد بخاطر همین میخواستم تمام سعیمو کنم تا دیگه نزارم اتفاقی براش بیفته
ا.ت:سلام مامان من اومدم😊
:عه سلام دخترم خسته نباشی☺️
ا.ت:مرسی من میرم بالا استراحت کنم
:گرسنت نیست؟
ا.ت:نه مامان امروز از خستگی گشنمم بشه حال ندارم چیزی بخورم 🙂
:باشه پس یه ساعت بخواب بعد بیدارت میکنم درساتو بخونی
ا.ت:باش
رفتم بالا و لباسام و عوض کردم و پریدم رو تخت😅و زود خوابم برد
ا.ت:(خمیازه)عی وای سه ساعت شده؟
دور و برم و نگا کردم اما......اون لحظه فقط میخواستم سریع برم و تاریخ و نگا کنم اما پام فلج بود از دور نگا کردم ...من تو سال ۲۰۲۴ بودم نباید اینجوری میشد من هنوز نفهمیدم اون راننده تاکسی کی بود و کی منو از اون اتفاق نجات داد البته که میمردم بهتر از این بود که پام فلج شه یا یکی دیگه بجای من بمیره و این عذاب وجدان منو داغون میکرد سعی کردم ویلچرو سمت خودم بیارم که یهو ساعت و رو رو مچ دستم دیدم یادم نمیومد کدوم دکمه رو زدم و از این میترسیدم که اگه دکمه ی دیگه ای رو بزنم ساعت خراب شه بخاطر همین فعلا بیخیال شدم
فردا صبح:
ا.ت:آخخ سرم ساعت چنده😣
یه نگا به ساعت کردم!ساعت ۶ونیم صب بود و من باید ۷سرکار باشم
ا.ت:واییییی خدایا
سریع ولیچرو به سمت خودم کشوندم بعد اینکه آماده شدم رفتم سمت جا کفشی و کفشامو برداشتم پوشیدم و رفتم سرکار
انقدر عجله داشتم
مثل همیشه به مامانم سلام کردم اون زمان خوشحال تر و سالم تر به نظر میرسید اما من تا ۲۶سالگیم شاهد این بودم که اون هرسال پیر تر میشد و این منو ناراحت میکرد بخاطر همین میخواستم تمام سعیمو کنم تا دیگه نزارم اتفاقی براش بیفته
ا.ت:سلام مامان من اومدم😊
:عه سلام دخترم خسته نباشی☺️
ا.ت:مرسی من میرم بالا استراحت کنم
:گرسنت نیست؟
ا.ت:نه مامان امروز از خستگی گشنمم بشه حال ندارم چیزی بخورم 🙂
:باشه پس یه ساعت بخواب بعد بیدارت میکنم درساتو بخونی
ا.ت:باش
رفتم بالا و لباسام و عوض کردم و پریدم رو تخت😅و زود خوابم برد
ا.ت:(خمیازه)عی وای سه ساعت شده؟
دور و برم و نگا کردم اما......اون لحظه فقط میخواستم سریع برم و تاریخ و نگا کنم اما پام فلج بود از دور نگا کردم ...من تو سال ۲۰۲۴ بودم نباید اینجوری میشد من هنوز نفهمیدم اون راننده تاکسی کی بود و کی منو از اون اتفاق نجات داد البته که میمردم بهتر از این بود که پام فلج شه یا یکی دیگه بجای من بمیره و این عذاب وجدان منو داغون میکرد سعی کردم ویلچرو سمت خودم بیارم که یهو ساعت و رو رو مچ دستم دیدم یادم نمیومد کدوم دکمه رو زدم و از این میترسیدم که اگه دکمه ی دیگه ای رو بزنم ساعت خراب شه بخاطر همین فعلا بیخیال شدم
فردا صبح:
ا.ت:آخخ سرم ساعت چنده😣
یه نگا به ساعت کردم!ساعت ۶ونیم صب بود و من باید ۷سرکار باشم
ا.ت:واییییی خدایا
سریع ولیچرو به سمت خودم کشوندم بعد اینکه آماده شدم رفتم سمت جا کفشی و کفشامو برداشتم پوشیدم و رفتم سرکار
انقدر عجله داشتم
۱.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.