تک پارتی(درخواستی)
درخواستی
#تک_پارتی
#هیونجین
《وقتی دست روت بلند میکنه...》
علامت ا.ت+ علامت هیونجین_
_چند باررر بهت گفتم ا.ت هاا چند بار بهت گفتممم دیگهه نمیری خونه عموت هااا لعنتی چند بار باید بهت تذکر بدمممم!(داد)
چون دیگه تاب شنیدن حرفاش رو نداشتی از رو مبل بلند شدی و رفتی سمتش رو به روش وایستادی و با داد شروع کردی به حرف زدن
+چی میشههه مگه هیونجین اونجااا خونه عموی منهه من بایددد برممم!
با عصبانبت نزدیکت میشه و با داد میگه
_اون پسر عموی عوضیت روت چشم دارهههه چرا نمیفهمیی ا.ت!
+و تو هم چراا نمیفهمی از من ۵ سال کوچیکترهه..
_مهم نیست اون الان تو سنیه که به همه چی آگاهه!
+اه بسه دیگه هیونجین کل فامیلای تو از جمله دختر عمت روت مثل سگ کراش داره من چیزی میگم؟؟؟؟من میگم نروو خونشون؟
_اونا جرعت ندارن نزدیکم شن چون میدونن من فقط روانی توعم!
+همینطور پسر عموی منم به من نزدیک نمیشه چون من متاهلم!
هیونجین از خشم دستاشو محکم قفل سرش میکنه و فشارش میده!
+هیونجین من چه بخوای چه نخوای به اون خونه میرم و با پسر عموم هم حرف میزنم ولی تو داری با این رفتارات رابطه مارو بهم می...
با حرکت دستاش دهنتو بستی دستاشو از رو سرش برمیداره و فجیحا عصبی نگات میکنی!
تهیدید آور دستشو بالا میاره و میگه
_اگه جرعت داری یه با دیگه حرفتو تکرار کن!
بیشتر نزدیکش شدی و با حرص گفتی
+من به اون خونه..
با فرود آمدن محکم دستش به صورتت پخش زمین شدی..
هیونجین با نهایت عصبانیت داد زد و گفت:برو گمشو پیش اون پسر عموی هرزه ات!
ازتت متنفرممم ا.ت ازت متنفرمم..
هیونجین با نهایت عصبانیت از خونه میزنه بیرون و تورو تو خونه تنها و صوت و کور با دل شکسته و جای دستاش تو صورتت تنهات میذاره بغض تو چشمات و شکستگی قلبت با حرف آخرش که میگفت ازت متنفرم درد رو صورتت رو می پوشوند..
دستتو آروم بلند کرده و به صورتت رسوندی بدجوری می سوخت شروع کردی به گریه کردن اون روت دست بلند کرده؟!یه حقیقته که نمیخوای باورش کنی...
به زور از رو زمین بلند شدی هر چند که تعادل نداشتی و ممکن بود بیوفتی زمین!
رفتی سمت اتاق خواب مشترکتون و لباساتو به زور عوض کردی برای آخرین بار به تختتون خیره شدی و خاطرات مثل یه فیلم از جلو چشمات گذشت..
بغض تو گلوتو قورت دادی و از اتاق رفتی بیرون رفتی سمت در و وقتی بازش کردی هیونجین رو دیدی که پشت در بود بدون توجه بهش خواستی بری که دستتو محکم گرفت چسبوندت به در و محکم لباشو کبوند به لبات..
یه جوری عمیق میبوسید که انگار هیونجین چند دقیقه پیش محو شده بود
نمخواستی همراهیش کنی پس دستتو بلند کرده و سعی کردی از خودت جداش کنی ولی بی فایده بود چون هیونجین حتا یه کوچولو هم تکون نمیخورد..
خودش از لبت دست کشید و به صورتت که رد سیلی اش مونده بود نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن
_ا.ت باور کن دست خودم نبود! منو ببخش قول میدم دیگه تکرا..
نذاشتی حرف برنه از دو یقه اش با دستات گرفتی و محکم کشیدی به طرف خودت و شروع کردی به بوسیدنش
اشکاشو با دو دستات پاکش کردی که از رون پات گرفت و بلندت کرد و همینطور که عمیق میبوسید بدون جدا شدن رفت سمت اتاق خواب و...
The end...
#تک_پارتی
#هیونجین
《وقتی دست روت بلند میکنه...》
علامت ا.ت+ علامت هیونجین_
_چند باررر بهت گفتم ا.ت هاا چند بار بهت گفتممم دیگهه نمیری خونه عموت هااا لعنتی چند بار باید بهت تذکر بدمممم!(داد)
چون دیگه تاب شنیدن حرفاش رو نداشتی از رو مبل بلند شدی و رفتی سمتش رو به روش وایستادی و با داد شروع کردی به حرف زدن
+چی میشههه مگه هیونجین اونجااا خونه عموی منهه من بایددد برممم!
با عصبانبت نزدیکت میشه و با داد میگه
_اون پسر عموی عوضیت روت چشم دارهههه چرا نمیفهمیی ا.ت!
+و تو هم چراا نمیفهمی از من ۵ سال کوچیکترهه..
_مهم نیست اون الان تو سنیه که به همه چی آگاهه!
+اه بسه دیگه هیونجین کل فامیلای تو از جمله دختر عمت روت مثل سگ کراش داره من چیزی میگم؟؟؟؟من میگم نروو خونشون؟
_اونا جرعت ندارن نزدیکم شن چون میدونن من فقط روانی توعم!
+همینطور پسر عموی منم به من نزدیک نمیشه چون من متاهلم!
هیونجین از خشم دستاشو محکم قفل سرش میکنه و فشارش میده!
+هیونجین من چه بخوای چه نخوای به اون خونه میرم و با پسر عموم هم حرف میزنم ولی تو داری با این رفتارات رابطه مارو بهم می...
با حرکت دستاش دهنتو بستی دستاشو از رو سرش برمیداره و فجیحا عصبی نگات میکنی!
تهیدید آور دستشو بالا میاره و میگه
_اگه جرعت داری یه با دیگه حرفتو تکرار کن!
بیشتر نزدیکش شدی و با حرص گفتی
+من به اون خونه..
با فرود آمدن محکم دستش به صورتت پخش زمین شدی..
هیونجین با نهایت عصبانیت داد زد و گفت:برو گمشو پیش اون پسر عموی هرزه ات!
ازتت متنفرممم ا.ت ازت متنفرمم..
هیونجین با نهایت عصبانیت از خونه میزنه بیرون و تورو تو خونه تنها و صوت و کور با دل شکسته و جای دستاش تو صورتت تنهات میذاره بغض تو چشمات و شکستگی قلبت با حرف آخرش که میگفت ازت متنفرم درد رو صورتت رو می پوشوند..
دستتو آروم بلند کرده و به صورتت رسوندی بدجوری می سوخت شروع کردی به گریه کردن اون روت دست بلند کرده؟!یه حقیقته که نمیخوای باورش کنی...
به زور از رو زمین بلند شدی هر چند که تعادل نداشتی و ممکن بود بیوفتی زمین!
رفتی سمت اتاق خواب مشترکتون و لباساتو به زور عوض کردی برای آخرین بار به تختتون خیره شدی و خاطرات مثل یه فیلم از جلو چشمات گذشت..
بغض تو گلوتو قورت دادی و از اتاق رفتی بیرون رفتی سمت در و وقتی بازش کردی هیونجین رو دیدی که پشت در بود بدون توجه بهش خواستی بری که دستتو محکم گرفت چسبوندت به در و محکم لباشو کبوند به لبات..
یه جوری عمیق میبوسید که انگار هیونجین چند دقیقه پیش محو شده بود
نمخواستی همراهیش کنی پس دستتو بلند کرده و سعی کردی از خودت جداش کنی ولی بی فایده بود چون هیونجین حتا یه کوچولو هم تکون نمیخورد..
خودش از لبت دست کشید و به صورتت که رد سیلی اش مونده بود نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن
_ا.ت باور کن دست خودم نبود! منو ببخش قول میدم دیگه تکرا..
نذاشتی حرف برنه از دو یقه اش با دستات گرفتی و محکم کشیدی به طرف خودت و شروع کردی به بوسیدنش
اشکاشو با دو دستات پاکش کردی که از رون پات گرفت و بلندت کرد و همینطور که عمیق میبوسید بدون جدا شدن رفت سمت اتاق خواب و...
The end...
۱۵.۶k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.