تلافی
تلافی
(دیانا)
الان یک ماه از اون اتفاق ها گذشته و الان من و پانیذ زن داداشم و خواهر شوهرم و مهشاد و نیکا تو اریشگاهیم من به عنوان عروس.پانیذ به عنوان کسی که داره نامزد میکنه و عروسی داداششه.نیکا و مهشادم به عنوان دوست های ما اینجان.
با صدای اریشگر از فکر بیرون اومدم که میگفت(اریشگر)به به خانوم چه ناز شدی پاشو لباست رو بپوش بعد خودت رو ببین.
سری تکون دادم و از جام بلند شدم و با کمک نیکا و اریشگر لباسم رو پوشیدم و چرخی زدم اریشگرم ونو به سمت اینه قدی برد و همون جور که تاجم رو روی سرم میزاشت گفت(آریشگر)راضی هستی عروس خوانوم.
(من)بعد خیلی خوب شدم ممنون
یک آریش مناسب و یک لباس سفید زیبا که با همون سادگی قشنگ بود
صدای پانیذ منو از دنیای خودم بیرون گشید و مجبورم کرد به سمتش بچرخم نگاهی بهش انداختم و صوتی زدم و گفتم(من)بابا قبول نیست ها من عروسم.
(پانیذ)تو که خوشگل تر شدی
(من)ن بابا شکسته نفسی میکنید
(مهشاد)اه اه اه مثلان شما خواهر شوهر های همین ها کمی خجالت.
(نیکا)ن میدونی چه اینا با هم نشستن گفتن ما که دوتامون نسبتامون با هم برابره یعنی هر دو خواهر شوهر و زن داداش هم هستیم پس آتش بس کنیم که شر نشه.
چهار تای زدیم زیر خنده که اریشگر اومد گفت (آریشگر)خانوما وسایلتون رو جمع کنید آقایون اومدن دنبالتون.
باشی زیر لب گفتم و با کمک بچه ها شنلم رو به تن کردم.
به سمت در رفتم بچه ها هم پشت سرم اومدن در که باز شد با ارسلان روبه رو شدم که خیلی خوش تیپ شده بود اومد جلو دستش رو تو دستم قفل کرد و لبخندی به روم زد و با هم به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم ارسلان پاش رو پدال گاز گذاشت و با تموم قدرت حرکت کرد و با شیطنت گفت(ارسلان)اخ که چه شبی بشه امشب.
خندی مستانی کردم که زد بغل و در سمت منو باز کرد و از ماشین پیادم کرد و روبه روم ایستاد و با جدیت گفت(ارسلان)قبل این که جلو جمع و رسمی بهم بعله رو بگی اینجا هم جلو خودم تنها و پیش قلبم رسمیش کن ببینم.
خندی کردم و دیونی زیر لب بهش گفتم(من)دیونگی ها ولی باش
(ارسلان)دیانا خانوم میای و مال من بشی فقط مال من باشی؟
(من)به دستور قلبم تمام خودم رو به اسمت میزنم عشقم. بعلهههههههه.
ارسلان دستش رو دور کمرم حلقه کرد و بوسی به لبام زد و زیر گوشم گفت(ارسلان)اینم شد امضای عقد رسمی که پیش قلبم بود.
خندی کردم و دوباره لبام رو به لباش رسوندم تا این تشنه کی از سر عشقم کمی رفع بشه.
پایان تلافی ما هم به عشق رسید.💟
پارت_۵۰آخر
(دیانا)
الان یک ماه از اون اتفاق ها گذشته و الان من و پانیذ زن داداشم و خواهر شوهرم و مهشاد و نیکا تو اریشگاهیم من به عنوان عروس.پانیذ به عنوان کسی که داره نامزد میکنه و عروسی داداششه.نیکا و مهشادم به عنوان دوست های ما اینجان.
با صدای اریشگر از فکر بیرون اومدم که میگفت(اریشگر)به به خانوم چه ناز شدی پاشو لباست رو بپوش بعد خودت رو ببین.
سری تکون دادم و از جام بلند شدم و با کمک نیکا و اریشگر لباسم رو پوشیدم و چرخی زدم اریشگرم ونو به سمت اینه قدی برد و همون جور که تاجم رو روی سرم میزاشت گفت(آریشگر)راضی هستی عروس خوانوم.
(من)بعد خیلی خوب شدم ممنون
یک آریش مناسب و یک لباس سفید زیبا که با همون سادگی قشنگ بود
صدای پانیذ منو از دنیای خودم بیرون گشید و مجبورم کرد به سمتش بچرخم نگاهی بهش انداختم و صوتی زدم و گفتم(من)بابا قبول نیست ها من عروسم.
(پانیذ)تو که خوشگل تر شدی
(من)ن بابا شکسته نفسی میکنید
(مهشاد)اه اه اه مثلان شما خواهر شوهر های همین ها کمی خجالت.
(نیکا)ن میدونی چه اینا با هم نشستن گفتن ما که دوتامون نسبتامون با هم برابره یعنی هر دو خواهر شوهر و زن داداش هم هستیم پس آتش بس کنیم که شر نشه.
چهار تای زدیم زیر خنده که اریشگر اومد گفت (آریشگر)خانوما وسایلتون رو جمع کنید آقایون اومدن دنبالتون.
باشی زیر لب گفتم و با کمک بچه ها شنلم رو به تن کردم.
به سمت در رفتم بچه ها هم پشت سرم اومدن در که باز شد با ارسلان روبه رو شدم که خیلی خوش تیپ شده بود اومد جلو دستش رو تو دستم قفل کرد و لبخندی به روم زد و با هم به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم ارسلان پاش رو پدال گاز گذاشت و با تموم قدرت حرکت کرد و با شیطنت گفت(ارسلان)اخ که چه شبی بشه امشب.
خندی مستانی کردم که زد بغل و در سمت منو باز کرد و از ماشین پیادم کرد و روبه روم ایستاد و با جدیت گفت(ارسلان)قبل این که جلو جمع و رسمی بهم بعله رو بگی اینجا هم جلو خودم تنها و پیش قلبم رسمیش کن ببینم.
خندی کردم و دیونی زیر لب بهش گفتم(من)دیونگی ها ولی باش
(ارسلان)دیانا خانوم میای و مال من بشی فقط مال من باشی؟
(من)به دستور قلبم تمام خودم رو به اسمت میزنم عشقم. بعلهههههههه.
ارسلان دستش رو دور کمرم حلقه کرد و بوسی به لبام زد و زیر گوشم گفت(ارسلان)اینم شد امضای عقد رسمی که پیش قلبم بود.
خندی کردم و دوباره لبام رو به لباش رسوندم تا این تشنه کی از سر عشقم کمی رفع بشه.
پایان تلافی ما هم به عشق رسید.💟
پارت_۵۰آخر
۷.۴k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.