فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p21
*از زبان هایون*
با این حرفم جونگ کوک نگاه پر معنایی نصیبم کرد
جونگ کوک: منم نمیزارم تو آسیب ببینی! نمیخوام دوباره یه درد خیلی بد رو تجربه کنم
هایون: منظورت چیه؟!
جونگ کوک: بماند! آماده ای؟!
هایون: بله قربان
جونگ کوک: خب بزار زنگ عمو دونگ هیون بزنم بگم هواپیمامون رو آماده کنه
زنگ زد که دیدم یونا اومد تو اتاق
هایون: چیزی شده اونی؟!
یونا: نه فقط خواستم بگم که توهم خواب اونا رو دیدی؟ دو یه روز پیش؟
هایون: آ... آره
یونا: پس خواست به خودت باشه ممکنه سر و کلشون پیدا بشه
هایون: پس میگی احتمالش هست که....؟
یونا: اره دوباره ببینمشون
جونگ کوک: چیزی شده دخترا؟!
یونا: نه با اجازتون من میرم قربان
جونگ کوک: برو راحت باش!
هایون: چیشد؟
جونگ کوک: باید صبر کنیم، هواپیما خراب سده دارپ درستش میکنن! جینا هم قراره باهامون بیاد
هایون: چی!؟ پس کی مراقب اون باشه؟!
جونگ کوک: چمیدونم، به حرف من که گوش نمیده، بزار بدزدنش
هایون: ااااا قربان! خودم مراقبشم
جونگ کوک: باشه«با تعجب»
بلاخره بعد لز یک ساعت رفتیم فرودگاه، جینا بدو بدو اومد تو بغل کوک! یه ذره حسودیم شد نمیدونم چرا؟! بعدشم سوار هواپیمای شخصیمون شدیم با جیمین و هانول و جین و یونا
و حرکت کردیم، جیمین و هانول خیلی صمیمی بودن! ازشون عجیب بود
ولی حالا که فکر میکنم میبینم که یونا و جین شیی چقدر شبیه همن!!!
با آرامش پرواز رو تموم کردیم و رسیدیم به لس آنجلس!!
*ببخشید چند روز نبودم، حقیقتش جایی بودم *
با این حرفم جونگ کوک نگاه پر معنایی نصیبم کرد
جونگ کوک: منم نمیزارم تو آسیب ببینی! نمیخوام دوباره یه درد خیلی بد رو تجربه کنم
هایون: منظورت چیه؟!
جونگ کوک: بماند! آماده ای؟!
هایون: بله قربان
جونگ کوک: خب بزار زنگ عمو دونگ هیون بزنم بگم هواپیمامون رو آماده کنه
زنگ زد که دیدم یونا اومد تو اتاق
هایون: چیزی شده اونی؟!
یونا: نه فقط خواستم بگم که توهم خواب اونا رو دیدی؟ دو یه روز پیش؟
هایون: آ... آره
یونا: پس خواست به خودت باشه ممکنه سر و کلشون پیدا بشه
هایون: پس میگی احتمالش هست که....؟
یونا: اره دوباره ببینمشون
جونگ کوک: چیزی شده دخترا؟!
یونا: نه با اجازتون من میرم قربان
جونگ کوک: برو راحت باش!
هایون: چیشد؟
جونگ کوک: باید صبر کنیم، هواپیما خراب سده دارپ درستش میکنن! جینا هم قراره باهامون بیاد
هایون: چی!؟ پس کی مراقب اون باشه؟!
جونگ کوک: چمیدونم، به حرف من که گوش نمیده، بزار بدزدنش
هایون: ااااا قربان! خودم مراقبشم
جونگ کوک: باشه«با تعجب»
بلاخره بعد لز یک ساعت رفتیم فرودگاه، جینا بدو بدو اومد تو بغل کوک! یه ذره حسودیم شد نمیدونم چرا؟! بعدشم سوار هواپیمای شخصیمون شدیم با جیمین و هانول و جین و یونا
و حرکت کردیم، جیمین و هانول خیلی صمیمی بودن! ازشون عجیب بود
ولی حالا که فکر میکنم میبینم که یونا و جین شیی چقدر شبیه همن!!!
با آرامش پرواز رو تموم کردیم و رسیدیم به لس آنجلس!!
*ببخشید چند روز نبودم، حقیقتش جایی بودم *
۸.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.