سناریو (وقتی که تحریک شدی و به اونا میگی اونجامو بخور)
#سناریو
#استری_کیدز
(چان )
توی جمع با پسرا نشسته بودین که یک دفعه این حرف از دهنت میپره بیرون و همه ی اعضا با شوک و تعجب بهت خیره میشن...
چان هم لبخندی ملیح میزنه و به اعضا نگاه میکنه
_ خدایا...چه گناهی کردم (همینطور که در افق محو شده در دلش میگوید این بزرگوار)
(لینو)
پوزخندی بهت میزنه...
_ چطور اول تو بخوریش هوم؟....
(چانگبین)
با دهن باز بهت خیره شده...
_ ها؟..
+ میگم تحریک شدم....
_ ها؟...
(هیونجین)
_ هی...عشقم دفعه ای پیشم همین رو گفتی ها ولی متاسفانه مجبور شدی یک چیز خیلی بزرگ رو توی خودت جا بدی پس بهتره بیخیالش بشی....
(جیسونگ )
_ عزیزم سرت به جایی خورده؟..هزیون میگی...
(فلیکس)
با پوزخند سر تا پات رو برنداز میکنه...
_ هوم...بیب....برو روی تخت...الان...
(سونگمین)
_ حیف شد....قرار بود من اول بگم ولی خوب...
پوزخندی میزنه...
_ اگر واقعاً ددی رو میخوای زود باش لباسات رو برای ددی در بیار بیب....(سونگمین بچه ی به شدت پاکم را در این سناریو زیر سوال بردم 🥲📿)
(جونگین)
پشماش در لحظه میریزه
_ چیکار کنم ؟
+ همینکه گفتم....
همچنان در حال ریزش پشم )
#استری_کیدز
(چان )
توی جمع با پسرا نشسته بودین که یک دفعه این حرف از دهنت میپره بیرون و همه ی اعضا با شوک و تعجب بهت خیره میشن...
چان هم لبخندی ملیح میزنه و به اعضا نگاه میکنه
_ خدایا...چه گناهی کردم (همینطور که در افق محو شده در دلش میگوید این بزرگوار)
(لینو)
پوزخندی بهت میزنه...
_ چطور اول تو بخوریش هوم؟....
(چانگبین)
با دهن باز بهت خیره شده...
_ ها؟..
+ میگم تحریک شدم....
_ ها؟...
(هیونجین)
_ هی...عشقم دفعه ای پیشم همین رو گفتی ها ولی متاسفانه مجبور شدی یک چیز خیلی بزرگ رو توی خودت جا بدی پس بهتره بیخیالش بشی....
(جیسونگ )
_ عزیزم سرت به جایی خورده؟..هزیون میگی...
(فلیکس)
با پوزخند سر تا پات رو برنداز میکنه...
_ هوم...بیب....برو روی تخت...الان...
(سونگمین)
_ حیف شد....قرار بود من اول بگم ولی خوب...
پوزخندی میزنه...
_ اگر واقعاً ددی رو میخوای زود باش لباسات رو برای ددی در بیار بیب....(سونگمین بچه ی به شدت پاکم را در این سناریو زیر سوال بردم 🥲📿)
(جونگین)
پشماش در لحظه میریزه
_ چیکار کنم ؟
+ همینکه گفتم....
همچنان در حال ریزش پشم )
۵۶.۰k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.