پشت ماسک پارت ۵
بچه ها عکس بالایی هاناست چشم سمت راستشم سبزه ببخشید دیگه پیدا نکردم 😿
شروع فن فیک:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هانا. من.....دخترم ولی به کسی نباید چیزی بگی فهمیدی؟
چیفویو. چرا خودتو شبیه پسرا میکنی؟
هانا. چون که اگه بفهمن دخترم فک میکنن عجیبم پیش مایکینا دعوا میکردم ولی دیگه نمیدونم میتونم دعوا کنم یا نه؟
چیفویو. میشه کلا واسم توضیح بدی؟
هانا.هعیی باشه بیا
ساعت پنج صبح
هانا. فهمیدی؟(خوابالود)
چیفویو. اره اره ولی بنظرم بازم نباید خو....(هانا افتاد رو چیفویو نشسته بودن ولی هانا مست خواب بود که دیه نمیدونست چیکار کنه👌🏻😐)(منحرف نشید)
چیفویو. چیکار می... عا خوا ـ خوابه که
بردش گذاشتش رو تخت
اومد خودشم بگیره رو زمین بخوابه نتونست رفت پیش هانا رو یه تخت خوابیدن😐(خودمم منحرف شدم)چون تک نفره بود تختش مجبور شد هانا رو بغل کنه بخوابه
صبح*
ویو مامان چیفی*
صبح شدم ساعت شیش بود رفتم اشپز خونه صبخونه درست کردم که مهمونمون بیاد بوخوره رفتم تو اتاق بیبینم بیدارن یا نه
تق تق تق*
مامان چیفی.اومدم تو
وقتی دید که چیفویو رو تخت پیش دوستش خوابیده و بغلش کرده شک کرد نکنه دختره!؟
ویو هانا*
بیدار شدم دیدم چیفویو رو تخته و بغلم کرده درجا داد زدم:
هانا. معلوم هست چیکار میکنی چیفویو خنگ
سریع ماسکشو زد چون مامان چیفویو رو دید تو اتاقه
چیفویو. هاا؟؟؟بابا زمین خوابیدم چون سفت بود کمرم شکست اومدم رو تخت بخوابم جا نبود خب
مامان چیفی.نکنه دختره چیفویو؟
چیفویو و هانا.نه اصلا
مامان چیفویو.من شمادوتا مرغ عشق رو تنها میزارم ولی بدویین بیاین صبحونه
چیفویو. مامانننننن
مامان چیفی. مرز
(رو به هانا)
مامان چیفی.عزیزم تو اینو ول کن
هانا. باش(با یه لحن بگی نگی ترسیده حالا خودتون بفهمین دیه)
مامان گیفویو رفت بیرون*
هانا.داشتی دقیقا چه گوهی میخوردی؟کی گفت پیش من بخوابی؟
چیفویو. گفتم که زمین سفت بود کمرم درد گرفت اومدم رو تخت بخوابم اگه تئم میزاشتم پابین مامانم جرم میداد برا همین خوابیدم رو تخت و چون جا تنگ بود بغلت کردم(لبو شده بود)
هانا. صبر کن الان کمرتو میشکنم
دعوا شروع میشود
و مام چیفی که فک میکرد دوستش دختره و درست فک کرده یه خندهای کرد و گفت:
م.چ.از دست این جوونا
ساعت پنج جلسه داشتیم چیفویو هم مث چی زخمی بود
رسیدیم جلسه همه به چیفویو نگاه میکردن مه تاکه اومد:
تاکه.امممممم چیفویو فک کنم تو باید بری دکتر
چیفویو.عه جدی نمیدونستم همش تقصیر توئه ایتاچی(زیر لب فحش دادن به هانا😐اشهدش خوندست🔪✨)
هانا.چیفی کتک دلت میخواد باز(با دست پشت سرشو گرفت و یه دستشم تو جیبش بود لباس فرم تومان حاجی خیلی خفنه تصور کنین)
چیفی. تو دلت بیشتر میخواد
هانا.امروز که باختی
دراکن.جلسه شروع میشهههه(با داد)
همه به سف شدیم که...
شروع فن فیک:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هانا. من.....دخترم ولی به کسی نباید چیزی بگی فهمیدی؟
چیفویو. چرا خودتو شبیه پسرا میکنی؟
هانا. چون که اگه بفهمن دخترم فک میکنن عجیبم پیش مایکینا دعوا میکردم ولی دیگه نمیدونم میتونم دعوا کنم یا نه؟
چیفویو. میشه کلا واسم توضیح بدی؟
هانا.هعیی باشه بیا
ساعت پنج صبح
هانا. فهمیدی؟(خوابالود)
چیفویو. اره اره ولی بنظرم بازم نباید خو....(هانا افتاد رو چیفویو نشسته بودن ولی هانا مست خواب بود که دیه نمیدونست چیکار کنه👌🏻😐)(منحرف نشید)
چیفویو. چیکار می... عا خوا ـ خوابه که
بردش گذاشتش رو تخت
اومد خودشم بگیره رو زمین بخوابه نتونست رفت پیش هانا رو یه تخت خوابیدن😐(خودمم منحرف شدم)چون تک نفره بود تختش مجبور شد هانا رو بغل کنه بخوابه
صبح*
ویو مامان چیفی*
صبح شدم ساعت شیش بود رفتم اشپز خونه صبخونه درست کردم که مهمونمون بیاد بوخوره رفتم تو اتاق بیبینم بیدارن یا نه
تق تق تق*
مامان چیفی.اومدم تو
وقتی دید که چیفویو رو تخت پیش دوستش خوابیده و بغلش کرده شک کرد نکنه دختره!؟
ویو هانا*
بیدار شدم دیدم چیفویو رو تخته و بغلم کرده درجا داد زدم:
هانا. معلوم هست چیکار میکنی چیفویو خنگ
سریع ماسکشو زد چون مامان چیفویو رو دید تو اتاقه
چیفویو. هاا؟؟؟بابا زمین خوابیدم چون سفت بود کمرم شکست اومدم رو تخت بخوابم جا نبود خب
مامان چیفی.نکنه دختره چیفویو؟
چیفویو و هانا.نه اصلا
مامان چیفویو.من شمادوتا مرغ عشق رو تنها میزارم ولی بدویین بیاین صبحونه
چیفویو. مامانننننن
مامان چیفی. مرز
(رو به هانا)
مامان چیفی.عزیزم تو اینو ول کن
هانا. باش(با یه لحن بگی نگی ترسیده حالا خودتون بفهمین دیه)
مامان گیفویو رفت بیرون*
هانا.داشتی دقیقا چه گوهی میخوردی؟کی گفت پیش من بخوابی؟
چیفویو. گفتم که زمین سفت بود کمرم درد گرفت اومدم رو تخت بخوابم اگه تئم میزاشتم پابین مامانم جرم میداد برا همین خوابیدم رو تخت و چون جا تنگ بود بغلت کردم(لبو شده بود)
هانا. صبر کن الان کمرتو میشکنم
دعوا شروع میشود
و مام چیفی که فک میکرد دوستش دختره و درست فک کرده یه خندهای کرد و گفت:
م.چ.از دست این جوونا
ساعت پنج جلسه داشتیم چیفویو هم مث چی زخمی بود
رسیدیم جلسه همه به چیفویو نگاه میکردن مه تاکه اومد:
تاکه.امممممم چیفویو فک کنم تو باید بری دکتر
چیفویو.عه جدی نمیدونستم همش تقصیر توئه ایتاچی(زیر لب فحش دادن به هانا😐اشهدش خوندست🔪✨)
هانا.چیفی کتک دلت میخواد باز(با دست پشت سرشو گرفت و یه دستشم تو جیبش بود لباس فرم تومان حاجی خیلی خفنه تصور کنین)
چیفی. تو دلت بیشتر میخواد
هانا.امروز که باختی
دراکن.جلسه شروع میشهههه(با داد)
همه به سف شدیم که...
۳.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.